eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
209 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
97 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
آتش می‌‌گیرد دل قاصدک وقتی خبرهایش را باد برده است
پیراهنم مشتی استخوان را به مهمانی رندان می‌بَرد تا جا نماند از حلقه‌ی عاشقانت
چگونه پیراهن بر تن ندرد کسی که گیر کرده دلش در حلقه ی مویت و استخوان در گلویش
انتظار داشتم به تماسم پاسخ دهی پایانی ندارد بوق ممتد انتظار
همین که وارد کلاس شد، سلام کرد. همه به احترامش از جا پریدند. سر و صدایی در کلاس پیچید. برقی در چشمانش دیدم. گفت: «خدا را شکر! برنامه‌ی رفتنم هم ردیف شد.» یکی از بچه‌ها گفت: «تو که دانش آموز زرنگی هستی، حیف نیست که درس و مدرسه را رها کنی!؟ اگر اینقدر عاشق جبهه رفتن هستی، صبر کن تابستان می‌روی.» خلاصه هر کسی چیزی گفت. علی گفت: «عباس جان! حرفی بزن! نمی‌خواهی چیزی بگویی!؟» عباس لبخندی زد و گفت: «این تکلیف است.» با این حرف سکوتی بر کلاس حاکم شد و همه به فکر فرو رفتند. فردا همه‌ی بچه‌ها به بدرقه‌ی عباس رفتند و با هم تصمیم عجیبی گرفتند. مدیر دبیرستان دید روز شنبه بعد هیچ کس در کلاس حاضر نشد. همه‌ی بچه‌ها با هم به جبهه رفته بودند و در آنجا به عباس و جمع رزمندگان پیوسته بودند.
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
همین که وارد کلاس شد، سلام کرد. همه به احترامش از جا پریدند. سر و صدایی در کلاس پیچید. برقی در چشمان
درود جناب قاسمیان. داستانک زیبایی بود. یکی از اهداف این چالش که شخصیت پردازی غیر مستقیم(نمایشی) بود، شخصیت پردازی از طریق دیالوگه. و شما این این دیالوک، که ذکر می‌کنم، این تمرین رو به بهترین شکل ممکن انجام دادید و ازتون ممنونم. دست مریزاد 👇👇👇 یکی از بچه‌ها گفت: «تو که دانش آموز زرنگی هستی، حیف نیست که درس و مدرسه را رها کنی!؟ اگر اینقدر عاشق جبهه رفتن هستی، صبر کن تابستان می‌روی.»
مهربانا! چهره‌ی ماهت، نمایان کن، بیا باز هم بر شانه‌ات، گیسو پریشان کن، بیا ساقیا! از باده‌ی عشقت به ما جامی بده بی‌ سر و سامانی ما را به سامان کن، بیا سرو من! در باغ جانم، کی خرامان می‌شوی؟ این دل پاییزی ما را بهاران کن، بیا کودکیم و گرم بازی‌های این دنیا شدیم با نگاهی قلب‌مان را مرد میدان کن، بیا دردها در سینه داریم از فراق روی تو ما نمی‌گوییم درد ما تو درمان کن؛ بیا با سمند عاشقی، در کوچه‌ها، جولان بده پر ز عطرت هر کجای این خیابان کن، بیا در دعای ندبه‌ات، جاری است سیل اشک‌ ما غنچه‌ی لب‌هایت ای گل! باز خندان کن، بیا ما به این می‌آیم و... امروز و فردا... دل‌خوشیم باز هم پیمانه را لبریز پیمان کن، بیا ما به امید وصالت زنده‌ایم ای مهر من! با طلوعت روشن این شب‌های هجران کن، بیا ۱۴۰۲/۰۷/۱۱
. واژۀ شیرجه از دو جزء تشکیل شده‌است: شیر (سلطانِ جنگل) + جه (ریشۀ فعلِ جَستن/ جهیدن). جهشِ/ پَرشِ آدم را به جهشِ/ پَرشِ شیر تشبیه کرده‌اند. وقتی شیرجه می‌زنید، مانندِ شیر به طرفی پَرش می‌کنید. ✍️
از فراق تو هستم معذب می‌رسد کی زمان وصالت بی تو روزم بوَد شب
سوزد از هجر تو استخوانم با غمت باز هم شادمانم کو وصالت مه آسمانم!؟