eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
209 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
96 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا باید کنم اندوه و زاری؟ چو دارم چون تو آرام و قراری تو بسم الله الرحمن الرحیمی که شیطان می‌شود از تو فراری دلم خورده گره با تار مویت به دست باد زلفت می‌سپاری!؟ صفایی بخش، گلزار دلم را بیا بگشای آن چشم خماری غم هجرت کشم بر شانه هر روز به شوقت می‌کنم شب زنده داری کویرم، تشنه‌ی دیدار رویت نمی‌خواهی تو بر قلبم بباری؟ نگارا! تا به کی از ما نهانی؟ سر پیدا شدن آیا نداری؟ بیا کم کن دگر روی خزان را به یک گل می‌شود عالم بهاری ۱۴۰۲/۰۸/۲۹
خورشید وام می‌گیرد فروغش را از چشمانت بر من بتاب
عشق تو گنجی است در گاو صندوق قلبم کلیدش لبخند توست
میدان باختن است حسین (ع) سر عباس (ع) دست و زینب (س) دل کربلاست دیگر
گنجشک دلم هوای تو را دارد سخت است در عرصه‌ی سیمرغ پریدن
- ناشناس.mp3
1.98M
چرا باید کنم اندوه و زاری؟ چو دارم چون تو آرام و قراری تو بسم الله الرحمن الرحیمی که شیطان می‌شود از تو فراری دلم خورده گره با تار مویت به دست باد زلفت می‌سپاری!؟ صفایی بخش، گلزار دلم را بیا بگشای آن چشم خماری غم هجرت کشم بر شانه هر روز به شوقت می‌کنم شب زنده داری کویرم، تشنه‌ی دیدار رویت نمی‌خواهی تو بر قلبم بباری؟ نگارا! تا به کی از ما نهانی؟ سر پیدا شدن آیا نداری؟ بیا کم کن دگر روی خزان را به یک گل می‌شود عالم بهاری ۱۴۰۲/۰۸/۲۹
موسم شادی بوَد، فصلی دل‌انگیز آمده صد بهاران میهمان خان پاییز آمده آسمان، پولک نشان و بر زمین، چشمک‌زنان چلچراغی این چنین مست و دلاویز آمده می‌وزد باد صبا، انگار از آغوش گل کاین چنین زینت فزا گردیده، گلبیز آمده ساقیا! منعم مکن از باده‌ی چشمان خود ساغر قلب من از چشم تو لبریز آمده با سمند عشق می‌تازد به سویت، قلب من برنتابد سد ره، مانند چنگیز آمده می‌کند امواج عشقت، در دلم توفان به پا کوه مشکل، پیش چشمم کاه ناچیز آمده تا کند توصیفت ای زیباترین گل! با غزل بلبل طبع من از شوقت، سحرخیز آمده ۱۴۰۲/۰۸/۳۰
سلام و عرض ادب شبتون زیبا خوش آومدین🙏🏻🌸 روزمان با تلخ‌کامی، شب که شد یک نفر گریان، یکی خندیده بود
خون به دلم می‌شود از دست تو تا پای رقیب در میان است
سایه افکنده‌ای بر زندگی‌ام هرجا پا می‌گذارم خیالت آن جاست
مثل برگ پاییزی، عاشقانه، سرگردان می‌پرم به هر سویی، می‌برد مرا توفان
می‌دهم صفا اما، زیر دست و پا هستم در کنار یک قالی، چون گلی که بی‌گلدان
آه از این گرفتاری! نخل آرزوهایم میوه‌ای نمی‌بخشد، غیر حسرت و حرمان
این قدَر غزل گفتم تا دلی به دست آرم پس نمی‌دهد حتی رنگ چای یک لیوان
تا تنی بپوشانم، رخت خود درآوردم چاره‌ای جز این دارم؟ روز سرد یخبندان!
بی تو شوق پروازم در قفس گرفتار است چون پرنده‌ای تنها، بی سریم و بی سامان
لااقل بیا با من، نقش عشق بازی کن ای نگار مه‌سیما! ای رفیق باوجدان
از افق برآور سر، مهر کودکی‌هایم در دلم، مجسم کن، خاطرات آن دوران
مثل برگ پاییزی، عاشقانه، سرگردان می‌پرم به هر سویی، می‌برد مرا توفان می‌دهم صفا اما، زیر دست و پا هستم در کنار یک قالی، چون گلی که بی‌گلدان آه از این گرفتاری! نخل آرزوهایم میوه‌ای نمی‌بخشد، غیر حسرت و حرمان این قدَر غزل گفتم تا دلی به دست آرم پس نمی‌دهد حتی رنگ چای یک لیوان تا تنی بپوشانم، رخت خود درآوردم چاره‌ای جز این دارم؟ روز سرد یخبندان! بی تو شوق پروازم در قفس گرفتار است چون پرنده‌ای تنها، بی سریم و بی سامان لااقل بیا با من، نقش عشق بازی کن ای نگار مه‌سیما! ای رفیق باوجدان از افق برآور سر، مهر کودکی‌هایم در دلم، مجسم کن، خاطرات آن دوران ۱۴۰۲/۰۹/۰۱
دلم هوای پرواز دارد در آبی چشمانت مرا با نگاهی از سراب تنهایی به معراج همراهی‌ات ببر