تا کی فلک، ز هجر تو، قدّش، کمان شود!؟
بیتو زمین، شکسته و خم، آسمان شود!؟
بذر امید وصل تو در سینه کاشتم
بیتو #ثمر و حاصل عمرم، زیان شود
جولان دهد ز بس که خزان، #خستهام دگر
بازآی، ای بهار! که دلها، جوان شود
در واژهها چگونه بگنجد ثنای تو!؟
حتی اگر تمامی عالم، زبان شود
ما را برای خویش بخواه و نگاه دار
ای کاش! هرچه خواستهای تو، همان شود
تا کی شوی ز دیدهی من، ماه من! نهان!؟
کی میشود که #چهرهی ماهت، عیان شود!؟
تا #عاشقانه جان به فدایت کنم، بیا
تا #زندگی به یُمن تو امن و امان شود
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_گروه_صدای_دیدار
۱۴۰۴/۰۲/۰۴
عاشقی دلخستهام، با قلب شیدا سوختم
با هزاران آرزو، با صد تمنا سوختم
در دلم با صد امید از عشق میگفتم سخن
همچو مجنون از فراق روی لیلا سوختم
خواستم با او بگویم راز دل، اما نشد
در میان آن همه اما و آیا سوختم
تا سحرگه در خیالم گِرد شمعش، گشتهام
همچو پروانه میان شعله، شبها سوختم
از ستاره، کهکشان دامنم پر شد ز غم
بس که من در حسرت آن ماه سیما سوختم
میخرامد قامت سروَش، چو در بستان عشق
با رقیبان کردهام از بس مدارا سوختم
بیفروغ روی او، معنا ندارد زندگی
تا بیاید از غمش، پنهان و پیدا سوختم
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_گروه_صدای_دیدار
۱۴۰۴/۰۲/۰۸