eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
207 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
97 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آی ای رهگذر! مراقب باش! این نه قالی، که بر تنم، جان است تار و پودش سرشته‌ام از عشق سرزمینی که نامش ایران است
این نه جغرافیا! نه تاریخ است! خاک نه! گوهر است و گوهر خیز مهد علم و هنر بوَد ایران باشد از عشق و عاشقان، لبریز
پابه‌پای همیم هر لحظه دست هم را به مِهر می‌گیریم تب کند گر برایمان یاری ما برایش بدان که می‌میریم
ماه گشتی، به آسمان رفتی عید شد لحظه‌ای تو را دیدیم بر زمین لحظه‌ای نهادی پا ابر گشتیم و باز باریدیم
شرمساریم و با نقاب، اما ماه زیبای بی‌نقابی تو دائماً جاری و زلالی تو ما همه تشنه‌ایم و آبی تو
خسته و دلشکسته و تنها ما به قصد نگاه، می‌آییم می‌شود خود پناه ما باشی!؟ از سفر بی‌پناه می‌آییم
آه! مادر! چقدر محتاجم! یک دعا کن برای من مادر! تا بربزم به پای تو عمرم تا کنم جان فدای این کشور
گفته بودی که باز می‌گردی رفتی و برنگشتی و شد دیر چشم بر راه و منتظر هستم تا بیایی اگر چه با تأخیر
کودکی رفت و نوجوانی رفت پیر گشتیم بی‌تو ما دیگر بی‌تو کنعان، تمام، زندان شد یوسفا! از سفر بیا دیگر
آی ای رهگذر! مراقب باش! این نه قالی، که بر تنم، جان است تار و پودش سرشته‌ام از عشق سرزمینی که نامش ایران است این نه جغرافیا! نه تاریخ است! خاک نه! گوهر است و گوهر خیز مهد علم و هنر بوَد ایران باشد از عشق و عاشقان، لبریز پابه‌پای همیم هر لحظه دست هم را به مِهر می‌گیریم تب کند گر برایمان یاری ما برایش بدان که می‌میریم ماه گشتی، به آسمان رفتی عید شد لحظه‌ای تو را دیدیم بر زمین لحظه‌ای نهادی پا ابر گشتیم و باز باریدیم شرمساریم و با نقاب، اما ماه زیبای بی‌نقابی تو دائماً جاری و زلالی تو ما همه تشنه‌ایم و آبی تو خسته و دلشکسته و تنها ما به قصد نگاه، می‌آییم می‌شود خود پناه ما باشی!؟ از سفر بی‌پناه می‌آییم آه! مادر! چقدر محتاجم! یک دعا کن برای من مادر! تا بربزم به پای تو عمرم تا کنم جان فدای این کشور گفته بودی که باز می‌گردی رفتی و برنگشتی و شد دیر چشم بر راه و منتظر هستم تا بیایی اگر چه با تأخیر کودکی رفت و نوجوانی رفت پیر گشتیم بی‌تو ما دیگر بی‌تو کنعان، تمام، زندان شد یوسفا! از سفر بیا دیگر ۱۴۰۳/۰۱/۲۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا