eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 یادم میاد یک سال پا روی زمین کوبیدم که من بلبل میخوام... از من اصرار اژ پدرم انکار که باید خودت بزرگش کنی هاااا... گفتم باشه... گفت مسئولیت داره باید قبول کنی هاااا... قبول کردم... خرید! از فردای اون روز، صبح زود باید از خواب بیدار میشدم و قبل از خوردن صبحانه ی خودم به بلبلم غذا میدادم... خستم کرده بود، گاهی حتی زمان صبحانه خودم رو براش خرج میکردم و خودم گشنه میموندم... درک نمیکردم چرا روزایی که من خوابم میومد یا نبودم پدرم این کارو انجام نمیداد و با عذاب وجدان گشنگی کشیدن بلبل تنهام میذاشت... یک روز که فراموش کرده بودم براش غذا بذارم، به محض دیدنم سوت میزد و خودش رو به قفس میکوبید... طوری که اشکم دراومد، حسابی شرمندم کرده بود.. به پدرم نگاه کردم جوری که انگار او مقصر است... اما تنها جوابی که گرفتم این بود که؛ دوست داشتن به همین سادگی ها نیست.... باید مسئولیت دوست داشتنتو قبول کنی... نمیتونی دیگران رو بذاری مراقبش باشن... هیچکس براش تو نمیشه...! یا چیزی رو دوست نداشته باش... یا در مقابلش احساس وظیفه کن! این داستان زندگی خیلی از ماست؛ دوست داریم، در قفس میندازیم و بعد رهایشان میکنیم به امان خدا یا در بهترین حالت مسئولیتش را گردن بقیه میندازیم همین است که بعد از چند وقت پرنده هایمان میمیرند... و گلدان هایمان پژمرده میشوند... مراقب آدمهایی که دوستشان دارید، باشید. یا شروع به دوست داشتنشان نکنید یا مسئولیتشان را تا آخر قبول کنید! سخت است اما بزرگتان میکند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_ششم مادرشوهرم بعد دو ساعت اومد دید کلی سبزی جلومه و دارم با بدبختی پاک میکنم انقد نشسته بودم ک
بعد از ناهار تو حیاط مشغول شستن ظرفها بودم که دیدم در حیاط و زدن، با لباس خیس و دستای کفی درو باز کردم دیدم مادر آقاس، ظرفهارو که دید چشماش زد بیرون گفت چه خبره گفتم دوستای راضیه خانوم اومدن چادرشو زد زیر بغلش گفت راضیه خانوم غلط کرده رفت داخل و بلند بلند شروع کرد به راضیه حرف زدن دوستای راضیه بلند شدن رفتن و راضیه هم گریش بند نمیومد مادر آقا به من گفت پاشو پاشو بریم تا عباس بخواد بیاد این یه بلایی سر بچه ی تو میاره منم تند تند جمع کردم از ترسم فقط یه نیم نگاه به راضیه انداختم دیدم داره با ناراحتی و زیر چشمی نگاهم میکنه رفتم خونه مادر آقا و فرداش آقا اومد خونه با عصبانیت گفت سه روز رفتم نتونستین کنار هم سر کنین مادرشم نشست همه چیو گفت آقام به من توپید گفت مگه من نگفتم مراقب باش گفتم آقا وقتی راضیه خانوم میگن من چیکار کنم نمیتونم انجام ندم که سبزی هارو هم اگه پاک نمیکردم خراب میشدن اینا رو که گفتم بلند شد گفت کار دارم یکی دو ساعت دیگه میام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام میشه لطفا درخواست منم بزارید کانال اگه کسی هست کمکم کنه من تقریبا دوساله از خدا یه حاجتی میخوام ولی متأسفانه بهم نداده تازه دورترم شدم ازش برام مثل معجزه شده کسی هست که یجورایی واسش تو زندگی معجزه اتفاق افتاده باشه؟ چجوری ؟ اگه دعا یا چله ای هست که حتما حاجت میده میشه بگید؟!..🙏 💚🧡💚🧡💚 باعرض سلام وخسته نباشیدبه همه ی اعضای گروه من ازسال نودسمت راست شکمم دردمیکنه دکترزنان میرم میگه لکنت عفونت دارمیوم داری فیبرم وکیست هم داری امازیادمهم نیستن حتی وپلسینی قوی هم چندبارباقرص ال دی استفادکردم داروگیاهی هم استفادکردم اماتازمانی که داروگیاهی دارم دردش ارم ولی قطع نمیشه یه حتی داروشیمیای هم که استفادمیکنم دردلگن وزیرشکمم کم میشه اماقطع نمیشه حتی یه بارکترزنان میگفت ایناچیزمهمی نیست انقدفکرش نکن حالا عاجزانه ازتون خواهش میکنم یه راهی بذاریدجلوم دیگه ازدست خودم خسته شدم بعضی وقتهاحتی زیردندهای سمت راستم هم دردمیکنه فکرمیکنم دردش مبکشه بالا پیشاپیش ازراهنمایتون تشکرمیکنم 🧡💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡 سلام عزیزان وقت بخیر من مشکلی که دارم مربوط به برادرم برادرم دوتا بچه داره یکی توراهی داره ده سال کار نمیکنه پدرم خرجی شو میده پدرم دیگه نداره تو خرج خودش مونده از ما خواهرا میگیرن میدن او اصلا به روی خودش نمیاره ما رو فحش میده میگه به کسی نگید من سر کار نمیرم از اون ور زنش پرو هر چی میدیم میگه کمه خوانواده خودم به من میرسن به شوهرش نمیگه چرا باید خوانواده من یا تو به ما برسن خودت برو سر کار الانم دختر ۶ سالشون دیابت گرفته هزینه هاشون افتاده گردن ما بازم طلبکارن ما رو فحش میدن میگن از شما به ما ارث رسیده دلم برا اون بچه ها می‌سوزه از دست پدر و مادر بیفکر ترو خدا اگه دعایی چیزی هس بگین ما با اینا چیکار کنیم از زمینو زمان طلبکارن باتشکر ایدی ادمین👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۱۰🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052674.mp3
1.5M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۱۰🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام میشه لطفا درخواست منم بزارید کانال اگه کسی هست کمکم کنه من تقریبا دوساله از خدا ی
🧡 سلام اون خانمی ک پسرشون انتخاب رشته داره ... خب منم امساا انتخاب رشته داشتم و ‌... به نظر من فنی حرفه ای بره و کار با کامپیوتر و اینارو هستش و از الان بفرستینش کلاس فنی حرفه ای کلاس کامپیوتر بره ، اینجوری برا خودشم بهتره چون مطالبش بیشتر و زودتر یاد میگیره و جلو تره نسبت ب همه و ازین طریق میتونه بره مهندسی آی تی و ... ولی ریاضیش باید خعلی تقویت کنه 💚💚💚💚💚💚 سلام درمورد خانومی که برا رشته تحصیلی پسرشون پرسیدن عزیزم باید ببینی پسرت به کدوم رشته علاقه داره و اینکه به پسرتون بگین حتما حتما حتما بره فنی حرفه ای چون بهتر از کارودانش هست و اینکه لیست رشته های فنی حرفه ای رو سرچ کنید داخل گوگل براتون میاد بعد ببینید پسرتون به کدوم رشته علاقه داره من چنتا رشته که خیلی خوبن رو معرفی میکنم: عمران، برق، حسابداری و.... ولی حتما ببینید پسرتون به چی علاقه داره و آیا در اون رشته استعداد داره یا خیر!؟ موفق باشید 💚💚💚💚💚💚💚 سلام.درجواب خانمی که گفتن پهلوی راستشون درد میکنه: منم چند سال اینطور بودم،هرچی دکتر رفتم معلوم نشد،حتی یکبار دکتر گفت شاید سرطان رحم باشه😁تا چندوقت پیش رفتم سنو دادم گفتن کیست کلیه داری،( سنوهای قبلی که میرفتم دستگاهاشون پیشرفته نبود،هیچی نشون نمیداد) وقتی تو اینترنت هم سرچ کنی دقیق نوشته این از علائم کیست رحمی است،یه سنو خوب بدین اگه همین بود،بهترین درمان خوردن آب فراوانه،من از بچگیم این مشکل رو داشتم،ولی هیچ درمان نمیشد،ولی الان آب زیاد که میخورم خوبم،ولی اگه یروز آب کم بخورم درد میکنه.البته داروهم داره،ولی بدن من بهش حساسیت داره. 💚💚💚💚💚💚 واسه ی خانمی که کیست دارن دخترخواهرکیست داشتن باآب پیازدرمان کردن آب پیازوگرفتن بعدداخل واژینالشون ریختن هرشب تاصبح بستگی داره به اندازه ش دفع میشه بدون عمل وقرص 💚💚💚💚💚💚 در مورد اون عزیزی که برادرش ده ساله که کار نمیکنه و خرجیش رو پدرش میده خب یه مقدار مقصر پدرشماست باید برادرت وقتی سالم است دست و پا داره قدرت بدنی داره چرا نباید کار کند وظیفه پدرت نیست پدر شما با همین خرجی دادن زمینه بیکاری برادرت رو فراهم کرده لذا برادرت باید بره دنبال پیدا کردن شغل و یا حداقل پدرتون براش شغلی پیدا کند اینطوری دست رو دست بزارید حل نخواهد شد ضمنا بحث ارث و میراث کردن هم تا وقتی پدرشما زنده است درست نیست و کسی حق ارث و میراث نداره .شماها تلاش کنید و به این ور ان ور پیشنهاد بدید که یه شغلی برا برادرت پیدا شود .فحش دادن برادرت هم باز یه مقدار مقصر خودتان هستید که وقتی خرجی او رو پدرتون بده تنبل میشه و زمینه برا بیکاری برادرت فراهم میشه 💚💚💚💚💚💚 برای اون خانمی که دنبال چهله بودن اصلامهم نیست زیادسخت نیست فقط زیاداستغفارکنن باخداعهدببندن حاجتموبده من تاآخرعمرم نمازموسروقت میخونم من خودم امتحان کردم جواب میده 💚💚💚💚💚💚 سلام خانمی که گفته بوددعامی کنه دعاش براورده نمی شه چهل روززیارت عاشورا بخونن هرحاجتی دارن براورده میشه 💚💚💚💚💚💚💚 سلام درمورد خانومی که گفتن آیا کسی تو زندگیش معجزه ای شده یا نه و به دنبال حاجتشون هستن بله من تو زندگیم تا حالا خیلی معجزه شده و هر دفعه به یکی از ۱۴ معصوم متوسل شدم یکسال پیش هم حالم خیلی بد بود و یه حاجت خیلی بزرگ داشتم به امام زمان متوسل شدم و بعد از چند روز معجزه شد و به ارزوم رسیدم البته وقتی ائمه حاجتتون رو میدن نباید فراموششون کنید و هر کار ثوابی که انجام میدین رو بهشون تقدیم کنید توصیه میکنم حتما از امام زمان کمک بگیرین و بهشون متوسل بشین مشکلشون حل میشه انشاالله 🌹 💚💚💚💚💚💚 سلام روزتون بخیر در رابطه با اون خانومی که میخواستن تو زندگیشون معجزه بشه میخواستم منم یه کمکی کرده باشم من نوجوان هستم و مشکلاتی توی زندگیم پیش اومده بود از هر دری بگید رفتم اما حل نشد تا اینکه بعد از 6 سال راز و نیاز با خدا اون معجزه تو زندکیم اتفاق افتاد . اصل به دله یعنی فقط باید دلت بشکنه سر یه اتفاقی دلم شیکست و خیلی اشک ریختم خیلی گریه کردم به یه هفته نکشید همه چیز ها راست و ریست شد شاید من برای مشاوره دادن به شما خیلی فرد کم سن و کم تجربه ای باشم اما لطفا صبر داشته باشید و به خدا توکل کنید همه چیز درست میشه ختم زیارت عاشورا نماز امام زمان ختم توسل هم خیلی جواب گو هست انشاالله مشکلتون حل میشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_نهم وقتی رسیدیم همه خونه ما جمع بودن مامان و فریبا شام درست کرده بودن همون شب چمدون ها رو باز
هاشم با عصبانیت به طرفم اومد و سیلی محکمی بهم زد و گفت به چه حقی تو خونه من خواهرمو ناراحت کردی؟.. من که شوکه بودم و باورم نمی شد هاشم دست به چنین کاری زده شروع کردم به جیغ وداد کردن و از خودم دفاع کردم هاشم وقتی دید که من کوتاه نمیام و جیغ و داد می کنم عصبانی تر شد و به سمت شلوارش رفت و کمربندشو کشید بیرون و بدون اینکه لحظه ای درنگ کنه افتاد به جونم و به شدت کتکم زد و بهم بدو بیراه میگفت وقتی حسابی کتکم زد وخسته شد تو همون حال رهام کرد و رفت تو اتاق دلم آتیش گرفته بود هنوز شش ماه از عروسیمون نگذشته بود دلم دریای خون بود از ته قلبم آرزو کردم همه این اتفاقات خوابی بیش نباشه احساس می کردم همه امیدهام دود شده بود همه آرزوهایم نابود شده بود گریه امانمو بریده بود دلم بدجور شکسته بود از فریبا و هاشم بیزار بودم از این زندگی یاد حرف اقاجون افتادم که می گفت مردی که دست روی زن بلند کنه مرد نیس تا صبح همونجا خوابیدم تمام بدنم از شدت کتک های شب گذشته درد می کرد هاشم از خواب بیدارشد بی توجه به من رفت به سمت آشپزخونه صبحانه اشو خورد و زد بیرون توقع داشتم پشیمون شده باشه و از دلم دربیاره باوجود اینکه بی فایده بود و ازش دلخور بودم اما این رفتارهاش بیشتر داغونم می کرد باحالی زار بلند شدم به سمت آینه رفتم و خودمو نگاه کردم جای ضربات کمربند روی صورت و بدنم بدجور خودنمایی می کرد حس کردم وجودم متلاشی شد دوباره گریستم به حال بخت بدم لباس هامو پوشیدم و یه ساک جمع کردم و به سمت خونه اقاجون راهی شدم نمی تونستم اون خونه رو تحمل کنم حتی تحمل هاشم هم که انقدر دوستش داشتم برام غیر ممکن بود حس می کردم اونجا جایی برای من نیست و این خیلی دردناک بود.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام وقتتون بخیر من تو خانواده همسرم عروس آخری هستم واکثر فامیل همسرم شهرستان هستن و هربار که با جاریام میریم دیدنشون حتما باید برای هرکدوم از فامیلاشون کادو ببریم در صورتی که وقتی خونه من میان چیزی نمی یارن ولی برای جاریم میبرن وکلی هم بهش احترام میذارن مشکل من اینه که هروقت میخوایم چیزی بخریم خواهرشوهرم مجبور میکنه با هم یه کادو بگیریم و وقتی من میخوام کادو جداگانه بخرم اجازه نمیدن،وقتی هم که میریم خونه فامیلاشون همیشه کادو رو میدن به جاریم اون میده و اصلا اسمی هم از من نمیبره و منم اصلا روم نمیشه چیزی بگم حتی یه بار که رفته بودیم،۳ جا کادو بردیم منتظر بودم یکیشو بدن به من که ببرم اما انگار نه انگار😭 خواهرشوهرم زن خوبیه اما نمیدونم چرا اینجور رفتار میکنه، جاریمم اصلا به رو خودش نمیاره و از بس مادرشوهرم تحویلش میگیره اونم مثل یه مادرشوهر رفتار میکنه و دستور میده در صورتی که فقط ۲ سال از من بزرگتره ولی من هر کار میکنم نمیتونم جوابشو بدم شوهرمم خیلی به حرف برادراش و زنداداشش گوش میده و وقتی من بهش اعتراض میکنم، میگه زشت بود نمیشد انجام ندم و بیشتر اوقات ازش سواستفاده میکنن و خرج سفر رو میندازن گردنش از اول ازدواجمون همینجور بود و اصلا نمیتونه نه بگه داداشش خودش ماشین بهتر از ما داره ولی تاحالا یکبارم برا مسافرت ماشین نیاورده و میگه ماشینم نو هستش و... و هردفعه یه بهونه میاره و هروقت میخوایم بریم سفر با ما میان و کلی جامون تنگ میشه و با بدبختی میریم و برمیگردیم و مسافرت کوفتمون میشه از بس جامون تنگه دیگه به همسرم گفتم اگر داداشت ماشین نیاره منم دیگه مسافرت نمیام😑 لطفا راهنمایی کنید چیکار بایدبکنم؟! ممنون از لطفتون🌹 ایدی ادمین 👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 وقتی والدین، محبت کردن را از پیش چشمانِ فرزندانِ خود دور می‌کنند و تصور می‌کنند "بد آموزی" دارد ولی بی پروا جلوی چشمانِ کودکانِ خود به جنگ و دعوا و توهین می پردازند، انتظاری بیشتر از بار آمدنِ یه فرزندِ عصبیِ پرخاشگر، نباید داشت... فرزندان، عشق ورزیدن و محبت را از والدین خود می آموزند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 💚 #پرسش سلام وقتتون بخیر من تو خانواده همسرم عروس آخری هستم واکثر فامیل همسرم شهرستا
🧡 سلام درمورد اون خانمی که گفتن عروس اخری هستن.... خواهر من مگه مجبوری هرجا میخاین برین همه رو خبر کنین خودتون تنهایی برین الحمدلله ماشین دارین ودرامدتون هم جداست پس لزومی نداره هرجا میخاین برین خبر بدین چندبار که بی خبر رفتین دیگه بقیه عادت میکنن ودر مورد کادو بردن وقتی میان خونت چیزی نمیارن شما هم یاد بگیر 💚💚💚💚💚💚 سلام خدمت عروس خانمی که عروس آخره. عزیزم خیلی زود متوقف کن این سکوت بی جارو!!! آخه چرا ما فکر میکنیم کوتاه اومدن همه جا خوبه؟؟؟ نکته اول: حالا که دستت اومده اخلاق جاری و خواهرشوهرت، دفعه بعدی خودت خیلی زودتر کادو مورد نظرت تهیه کن وقتی حرفش شد به خواهرشوهرت بگو من کادومو گرفتم. یعنی خواهرشوهرت اجازه نمیده؟؟؟ مگه شما از اون دستور میگیری؟ شما اصلا نباید اجازه بدی اونا تعیین کنن چکار کنی. تنها راه مشکلت همینه که کادو رو از قبل گرفته باشی و بگی من‌میخوام مستقلا کادو بدم... جنگ اول به از صلح آخر!!! دوم: جاریت هر موقع دستوری صادر کرد شما اگر نمیتونی فعلا نه بگی، بگو حالا ببینم چی میشه، بعدا خبر میدم و... در آخر هم انجام نده تا کم کم‌ مهارت نه گفتن رو بدست بیاری. درباره شوهرت، ،، کم کم و در آرامش و با روی خوش درحالیکه قبلش حتما دل شوهرت بدست آوردی نه زمانیکه خسته و گرسنه و...هست، بگو برادرت خودش ماشین داره برای همین مواقعه دیگه که رفت وآمد کنن،،، اینکه هربار با ما بیان توجیه نداره. اگر ماشین نداشتن من اصلا مشکلی نداشتم ولی دلیل نداره وقتی خودشون ماشین دارن جای مارو تنگ کنن!! اینها به زمان احتیاج داره تا جا بیفته ولی شما باید حتماااا شروع کنی دختر خوب!!! وگرنه دیگه نمیتونی تغییر بدی زندگیت رو. 💚💚💚💚💚💚💚 برای اون خانمی که با خواهرشوهرش کادو مشترک میخرن ویا با ماشین اونا همه مسافرت میرن عزیزم با روی خوش،و زبون چرب ونرم باید کارت رو پیش،ببری با جنگ و دعوا فایده نداره مثلا وقتی میدونی که جایی بری که باید کادو بخری خودت جلوتر همیشه چندتا کادویی تو خونه داشته باش یا جلوتر برو خودت بخر وقتی هم خواهر شوهرت گفت بگو من جلوتر خریدم می تونستی روی کادوی های قبلی هم بنویسی از طرف فلانی و فلانی ویا بد جوری به گوش طرف مقابل برسون که منم تو کادو شریک بودم مثلا می گفتی قابلتون رو نداره با خواهر شوهرم شریکی براتون کادو آوردیم با خنده و روی خوش برای مسافرت هم به شوهرت بگو من دوست دارم تو راه با تو تنها باشم ویا چند بار نه به صورت قهر بلکه خیلی مودبانه بگو جلوی بقیه که من تو مسافرت وقتی جام تنگه اذیت میشم مگه ما چقدر زنده ایم که به خودمون سختی،بدیم از این دست حرفها ولی با خنده د شوخی اگه دیدی که درست نشد چند بار از مسافرت رفتن صرفنظر کن که بفهمند تو اینطوری اذیت هستی هر بلایی سر ما میاد از درست حرف نزدن ما است و سعی میکنیم هر کاری رو با عصبانیت و ناراحتی و دلخوری درست کنیم نه حرف تو بزن ولی خیلی مودبانه وبا خنده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دهم هاشم با عصبانیت به طرفم اومد و سیلی محکمی بهم زد و گفت به چه حقی تو خونه من خواهرمو ناراحت
وقتی رسیدم کمند در رو باز کرد منو که دید دستپاچه شد و گفت چی شده؟ رفتم تو مامان منو که دید شصتش خبر دار شد جریانو برای مامان گفتم مامان شاکی بود و زیر لب با خودش حرف هایی زمزمه می کرد ظهر که آقاجون اومد مامان به سمتش رفت و بعد از سلام و خسته نباشی جریانو تعریف کرد اقاجون تو فکر رفت حسین هم که مرتب برای هاشم خط و نشون می کشید ناهار رو که خوردیم دم دم های عصر بود که فرحناز و جمال اومدن خونه مون مامان و اقاجون حسابی از خجالتشون دراومدن و هرچقدر کوتاه می اومدن اقاجون بیشتر خط ونشون می کشید، مامان هم پشت اقاجون رو داشت در آخر هم جمال و فرحناز دست از پا درازتر برگشتن چند روزی گذشت و قرار شد در حضور پدر هاشم یه جلسه بگیرن و سنگ هامون رو وا بکنیم اقاجون و مامان خیلی ناراحت بودن بابت اینکه هاشم دست روی من بلند کرده بود و ‌اونطوری زده بود آش و لاشم کرده بود وقتی پدر هاشم و جمال و هاشم و فریبا اومدن آقاجون حسابی متلک بارشون کرد و پدرهاشم هم تمام مدت هاشم رو سرزنش می کرد و حق رو تمام و کمال به اقاجون می داد و فریبا را هم چندبار تحقیر کرد و مامان هم خیلی با فریبا و هاشم سرد حرف زد و ابراز دلخوری کرد و گفت من دخترمو با امید دادم به شما توقع نداشتم دو ماه از عروسیش بگذره اینطور ناراحت ببینمش فریبا و هاشم سرشون زیر بود چیزی نمی گفتن اما همه این ها باعث نشد دلم خنک بشه هنوز تو شوک رفتار هاشم بودم باورم نمیشد مردی که عاشقانه دوستش داشتم بامن اینطوری رفتار کنه با پادرمیونی پدرهاشم همون شب برگشتم خونه آقاجون حسابی هاشم رو گوش مالی داد و تهدیدش کرد که دیگه دست روی من بلند نکنه و اگه یه بار دیگه این کا رناپسندش رو تکرار کنه اونموقع هرچی دیده از چشم خودش دیده وقتی برگشتم با هاشم کلامی حرف نزدم و اگه هم حرفی می زد خیلی کوتاه جوابشو می دادم هاشم خیلی راحت رفتار می کرد انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده از اینکه به روی خودش نمی آورد هم تعجب کرده بودم هم توی دلم حرص می خوردم چند روزی گذشت و فریبا ما رو دعوت کرد خونشون اولش نمی خواستم قبول کنم از فریبا و رفتارهاش خیلی دلخور بودم اما با پا درمیونی فرحناز قبول کردم وقتی رفتیم اقاجون و فرحناز اونجا بودن بعد از سلام واحوال پرسی های معمولی نشستیم سفره را که انداختن فریبا فقط یه سینه مرغ پخته بود که دوتا بشقاب بیشتر نبود و چهارتا ظرف هم خورشت سبزی گذاشته بود وقتی دیدم غذا کمه کم تر کشیدم تا شرمنده نشه اما از این کارهاشون شوکه بودم گرسنه از پای سفره بلند شدم و با فرحناز ظرف ها رو شستیم فریبا هم جوری وانمود می کرد که انگار از صبح خیلی روپا بود و خسته شده.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••