#دردو_دل_اعضا 💚
#پرسش
سلام من به تازگی با کانالتون اشنا شدم یه موضوعی بود میخواستم بگم خیلی دوست دارم نظرات اعضا کانال رو بدونم که چه پیشنهادی به من میکنن...
من یه پسر مذهبی در عین حال شوخ اهل گردش سفر سینما و... هستم ،الان 25 سالمه سه سال پیش با یه دختر خانوم عقد کردم البته قبلش همو دوست داشتیم چون تو روستاییم و همه همو میشناسن ، ایشون هم منو خیلی خیلی دوست داشت دو سال از،عقدمون گذشت که یهو تغییرات شروع شد بهونه گرفتناش و... دوستاش که ازدواج کردن تغییر کرد چون دوست داشت مدام بش میگفتن وای چرا به این ادم مذهبی شوهر کردی برا تو بهتر این پیدا میشد و.... خلاصه با این حرفا کاری کردن که الان یه سال درگیر دادگاهیم و ایشون درخواست طلاق داده ،من اهل کارم شاید در امد اون چنانی نداشته باشم ولی هر چی خانومم خواسته براش تهیه کردم ولی متاسفانه گوشی به حرف دوستاش گوش میده اگه دوستاش گفتن شوهر ما فلان چیزا خریده چرا شوهر تو نخریده برات معلومه شوهر خوبی نیست فورا با من دعوا راه مینداخت و قهر میکرد ،همه اقوام و دوستان بهم میگن طلاق بده بره اگه از همین حالا که عقدی بخواد گوشی باشه زندگیت نابود میشه ،نمیدونم چیکار کنم خیلی دوست دارم نظرات اعضا را بدونم و بگن چیکار کنم بهتر؟ اینم بگم تو این یه سال من همه کار کردم که برگرده اما پاشو تو یه کفش کرده که فقط طلاق نمیدونم پای کسی وسط یا ... ، خیلی دوست دارم اعضا راهنماییم کنن و نظر بدن که چیکار کنم؟
لطفا اگه میشه زودتر پیام منو بزارین گروه چون من هفته بعد 11 مرداد اخرین جلسه دادگاهمه دوست دارم قبلش نظرات اعضا را بدونم خواهشن پیام منو زودتر بزارین
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@habibam1399
دوستای گلم این برادر عزیزمون رو راهنمایی بفرمایید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_هفتم بعد از ناهار تو حیاط مشغول شستن ظرفها بودم که دیدم در حیاط و زدن، با لباس خیس و دستای کفی
#بخش_هشتم
آقا رفت و آخر شب با ناراحتی برگشت گفت بردمش یه چند وقت خونه مادرش باشه توام اینجا میمونی تا بچه به دنیا بیاد
تو اون مدت آقا هرشب میومد خونه مادرش و تو یک اتاق باهم میخوابیدیم
یه وقتایی میدیدمش که چشمش به شکم منه و لبخند رو لبشه
تو اون مدت خیلی آرامش داشتم تازه حس خانوم بودن بهم دست داده بود، بعضی وقتا شام درست میکردم آقا سر سفره میگفت اگه هرشب تو درست کنی چاقمون میکنی
پسرم که به دنیا اومد آقا بال درآورده بود کل فامیل و شام داد گوساله قربونی کرد
راضیه دیگه اومد خونه و محسنمو گرفت تو بغلشو گفت خداروشکر بچمون به دنیا اومد دیگه میتونیم ۳ تایی پیش هم زندگی کنیم
من فهمیدم منظورش چیه با چشمای التماس وار به آقا نگاه کردم، آقا همون موقع خودش فهمید گفت بچه شیر میخوره به مادر نیاز داره فعلا از این حرفا نزن
راضیه با عصبانیت رفت تو اتاق میدونستم قراره دوباره شر به پا کنه فقط امیدم این بود آقا یکم دوسم داره یا دلش به حالم میسوزه نمیزاره برم نگهم میداره
محسنمو تو بغلم فشار دادم و گفتم از خدا میخوام هیچوقت تو رو از من دور نکنه فقط زمانی که قراره سربازی بری
با بغض بهش نگاه میکردم آقا اومد بالا سرم گفت نگران نباش نمیزارم بری....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق
هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق
قايقي در طلب موج به دريا پيوست
بايد از مرگ نترسيد ،اگر بايد عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شايد اين بوسه به نفرت برسد ،شايد عشق
شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
مي توان سوخت اگر امر بفرمايد عشق
پيلهي عشق من ابريشم تنهايي شد
شمع حق داشت، به پروانه نمي آيد عشق
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 💚 #پرسش سلام من به تازگی با کانالتون اشنا شدم یه موضوعی بود میخواستم بگم خیلی دوست
#پاسخ_اعضا 💚
سلام و عرض ادب
اون اقایی ک گفتن ۲۵ سالشونه و الان نزدیک یک ساله ک درگیر دادگاه هستن و...
خواستم بگم ی مدت فکر کنید بسنجید
رفتار
گفتار
کردار خانومتون رو
ی قرار چه دوتایی چ مقابل خانواده هر دو باشه
خیلی اروم
با ارامش از لحظه های قبل عقد بعد عقد ک شوق و ذوقی داشتی بگید
از شخصیتتون بگید
بگید درسته مذهبیم ولی دلو عقلم فقط پیش یکیه
جونم فقط برا یکی میره
منم خدا غیر راه اونم راهی نمیرم
انتظار دارم خانومم منو همون ک لحظه عقد دیده همون جور ببینه
همه مث هم نیستن
ازپاکی نجابت خودتون بگید
از علاقه تون
و...
حرف بزنید عنوان کنید تمام احساساتون رو
اگر واقعا مورد رضایت خانوم نبود
بدونین کسی ک از الان برا هر چیزی رفقا اولویت هستن
زندگی رو با اونا میسنجه
ن تنها الان بلکه همیشه همینه مگر ب کمک مشاور تغیر کنه
اگر ایشون الان متوجه نشن بعدا با سه تا بچه هم متوجه نمیشن
همه جا سکوت عمل لازم نیس ی جاهایی باید کارهایی ک کردید ب رخ بکشیدید بدونن چقدر ارزش دارن 💔
در کل مشاور هم عالیه
امیدوارم درست بشه
التماس دعا
یاعلی
💚💚💚💚💚💚
برادر مذهبی که خانمش درخواست طلاق داده اگه خانمتون دهن بین و تحت تاثیر دیگران قرار میگیره قابل تغییر نیست و ادامه زندگی همراه با ریسک بزرگیه استقلال فکری خیلی مهمه کسایی رو میشناسم سی سال به خاطر این مسئله زندگی رو جهنمی کردند
💚💚💚💚💚💚
در جواب این آقا باید بگم که اگر واقعا دوستش داری پای دوست داشتنت بمون
ببرش پیش مشاور ولی نه هر مشاوری یه مشاور مذهبی
سعی کن با محبت بهش بفهمونی زندگی ارزشش بیشتر از این حرفهاس
بزرگترها را بفرست پادرمیانی کنند و بهش بفهمونن که گاهی بعضی دوست ها از روی حسادت حرف میزنن که زندگی شما را بهم بریزند
خلاصه باید به قول معروف یه ریش سفید بفرستید جلو
شاید شما هم اشتباه کردی و تمام خواسته هاشو بی برو برگرد انجام دادی اونم هر روز به خواسته هاش اضافه کرده.شاااید
این خانم باید بفهمه زندگی جای چشم و هم چشمی نیست
زندگی یعنی ما
یعنی عشق
یعنی خدا
امیدوارم خدا مهرشما را به دلش بیندازه و قبل از اینکه جدایی بیفته متوجه اشتباهاتش بشه
یاعلی
💚💚💚💚💚💚
سلام...آقایی که گفتن میخوان طلاق بگیرن
اینجور که شما گفتین تمام این ها زیر سر دوستان خانومتون هست...اگر میتونید به همسراشون بگین که خانوماشونو جمع کنن...همسر شما خودش باید متوجه باشه که اون دوست ها خوبیشو نمیخوان...کدوم آدمی به دوستش میگه شوهر من اینو خرید تو چرا نداری؟؟؟...دایی من سر همین قضیه زندگیش داشت نابود میشد..باز خانوم شما میگه من چرا اینو ندارم اونو ندارم..زندایی من انواع اقسام کلاس ها میرفت...حجابشو یه مدت گذاشت کنار...ماهی چهار پنج دست مانتو بخر ؛بدوز ....کارشون به کتک کاری هم کشید...داییم دید نمیشه اینجوری رفت به همسر دوستش با احترام تذکر داد...یه مدتم زنداییمو نذاشت جایی بره یا با دوستش ارتباط داشته باشه...ولی الان خداروشکر زندگیشون خوبه..البته بعضی از مردا دنبال دعوا هستن...شما خیلی محترمانه و منطقی باهاشون صحبت کن..ان شالله مشکلتون بر طرف بشه
💚💚💚💚💚💚
سلام درمورد اقایی زنش میخاد طلاق بگیره باید باهاش درست صحبت کن واینکه خانم قبول نمیکنه واشتباهش رو نمیپذیره خیلی بده برید پیش مشاور وقتی نمیخاد باشما زندگی کن و حرف دیگران براش مهم نشون میده شما رو به اندازه کافی دوست نداره و خودتون رو بدبخت نکنید.
💚💚💚💚💚💚
درمورداون اقاکه گفتن همسرش گوش به حرف دوستاش میده ازالان بهتره جدابشن کسی که همسرش روبه دوستاش ترجیح میده تااخرزن زندگیش نمیشه الان بدزمونه ای شده من دیدم که می گم الان جداشه بهتربابچه جداشن
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_یازدهم وقتی رسیدم کمند در رو باز کرد منو که دید دستپاچه شد و گفت چی شده؟ رفتم تو مامان منو که
#بخش_دوازدهم
فریبا هم جوری وانمود می کرد
که انگار از صبح خیلی روپا بود و خسته شده به خاطر ادا اطوارهای فریبا ساعت هنوز ده نشده بود که خداحافظی کردیم زدیم بیرون تمام مسیر در سکوت گذشت
وقتی رسیدیم لباس هامو عوض کردم و مستقیم رفتم تو اتاق خواب و خوابیدم
هاشم هم که دید حوصله ندارم
بی خیال شد
بعد از مهمانی فریبا منم تصمیم گرفتم همه رو دعوت کنم
برای شام مرغ و ماهی سرخ کردم و خورشت سبزی و بادمجون گذاشتم
همه چیز عالی شده بود و همه از غذاها ودستپختم تعریف میکردن
حسابی سنگ تموم گذاشتم و یه جورای فریبا رو شرمنده کردم البته قصدم این نبود اما از رفتارهاش متوجه شدم اینطور برداشت کرده شاید هم چون همون غذاهای که اون درست کرده بود رو پخته بودم اینطور برداشت می شد اما من هیچ قصد و نیتی نداشتم
ولی می شنیدم که همه جا تو درو همسایه و فامیل و دوست و آشنا پشت سرم حرف زده، ناراحت میشدم
اما کاری ازم ساخته نبود به هاشم هم که می گفتم، می گفت من یه بار دخالت کردم پاش رو هم خوردم دیگه بین شماها دخالت نمی کنم خودتون مشکلاتتونو حل کنید
از دستش کفری بودم از اینکه وقتی پای خواهرش درمیون بود به این چیزها فکر نمی کرد اما الان ترجیح می داد دخالت نکنه چون پای منافع خواهرش درمیون بود
چند روزی گذشت دقیقا ماه محرم بود و فریبا نذر داشت
تصمیم داشتم از صبح برم کمکش
هاشم قبل از اینکه بره سرکار منو گذاشت خونه فریبا و رفت تا به کارش برسه
وقتی رسیدم دیدم رختخواب ها پهن و هنوز خوابن معذب شدم ساعت تقریبا هشت بود
فریبا بلند شد ومنم کمکش رختخواب ها رو جمع کردم و
هرکاری داشت با جان ودل انجام دادم و چون پای امام حسین و نذری درمیون بود از هیچ کاری دریغ نکردم
تقریبا پیش از ظهر بود که شهناز و فرحناز سررسیدن همه کارها تقریبا انجام شده بود
اما همین که چشم فریبا به شهناز و فرحناز افتاد...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا 🧡
سلام وقت بخیر ،خواستگاری دارم که طلبه هستن و انشاءلله در اینده نزدیک باهم ازدواج می کنیم،ولی راستش من اصلا با زندگی طلبگی و شرایط و محدودیت های اون اشنایی ندارم .اصلا در فامیل یا دوست و اشنا کسی رو نداریم که طلبه باشه به همین دلیل نمی دونم زندگی طلبه ها به چه صورت هست ،از خواهرانی که همسرشون طلبه هستن از شرایطشون برام بگن ممنون می شم🌹🌹
💚🧡💚🧡💚🧡
سلام امیدوارم همگی خوب باشید شوهرم ارماتوربند نیمه وارد هست اما جایی ک ما زندگی میکنیم خیلی کار کم هست ازتون خواهش میکنم اگه کسی رو میشناسید ک شرکت بندر عباس ،عسلویه کار میکنه ک نیرو بخوان ممنون میشم ایدیم رو از ادمین بگیرید بهم بگید قبلا هم در شرکت مبین عسلویه چن سال کار کرده ازتون خواهش میکنم ک راهنمایی کنید چون از نظر اقتصادی خیلی مشکل داریم 🙏🙏🙏
🧡💚🧡💚🧡💚🧡
سلام من یک لک برا حاملگی توی صورتمه هر کاری میکنم هر روغنی هرچیزی اصلا پاک نمیشه چقدر هزینه کردم بعد اصلاا پاک نمیشد اگر میشه کمکم کنید ممنون دست خدا🙏🙏🏻🌹
💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡
سلام تورخدا پیام منو بزارید تو گروه من در شرف طلاقم
همه جور ظلمی از شوهرم و خانوادش دیدم
از کتک فحاشی و گشنگی و تشنگی تا
تهدید به مرگ خوردن طلا هام و پول هام
الان فقط از اعضا کانال میخام ک
برا گرفتن طلاق و راحت شدنم
هر چقدر ک تونستند دعایی نادعلی بخونن
التماس دعا دارم
و خدا جواب ستمگر هارو بده
💚🧡💚🧡💚🧡💚
سلام به همه عزیزان💕
امیدوارم حالتون خوب باشه☺️
دوستان گل میشه یک چیز گیاهی معرفی کنید که اشتها رو به کل قطع کنه و در روند لاغری هم تاثیر بزاره..😁
ممنون میشم🙏
خیلی گلی ادمین عزیز💯
پیامم رو بزار حتما💋
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_هشتم آقا رفت و آخر شب با ناراحتی برگشت گفت بردمش یه چند وقت خونه مادرش باشه توام اینجا میمونی ت
#بخش_نهم
۲ سال گذشت با هر سختی و بدی و خوبیش کنار راضیه باهم زندگی کردیم و راضیه دوباره شروع کرده بود به گفتن اینکه چرا این دختره نمیره خونه باباش مگه قرار نبود تا شیر دادن بچه اینجا بمونه
محسنم دو سال و سه ماهش بود که فهمیدم دوباره باردارم، آقا باز تا فهمید انگار بچه اولشه همونجوری ذوق کرد شیرینی داد به رفیقاش خانوادشو دعوت کرد سر از پا نمیشناخت
راضیه کلا عوض شده بود هر لحظه احساس میکردم منو تنها گیر میاره و خفم میکنه یکسره دعوا میکرد میگفت خونه باباش نرفت هیچ با بچه دوم داره جا پاشو سفت ترم میکنه، هیچ روزی نبود دعوا راه نندازه، با آقا هم دعوا گرفت آقا هم یه روز انقدر خسته شد گفت پاشو ببرمت خونه بابات تا تکلیفتو مشخص کنم
راضیه جیغ میزد با گریه منو نفرین میکرد، منم با اینکه دل خوشی ازش نداشتم ولی خیلی دلم گرفت براش، با گریه و التماس به آقا میگفتم آقا نکن من میرم یه جا دیگه هرچی گفتم گفت نه باید بره بسه دیگه خسته شدم
شبی که بردش دو روز بعدش آقا که رفت سرکار، بعد از یک ربع دیدم در میزنن فکر کردم آقاست چیزی جا گذاشته رفتم دم در دیدم راضیه اس، درو هل داد اومد تو، درو بست دندوناشو رو هم فشار میداد اومد گوشت بازومو گرفت و هولم داد و گفت خوب تو خونه من جا خوش کردی تند تند بچه میندازی فکر کردی میشینم کنار تا بیای جامو پر کنی
گریم گرفت گفتم مگه من خواستم اینجوری بشه به من چه بابام شوهرم داد به آقا مگه من این زندگی رو انتخاب کردم تقصیر من چیه
گفت بسه انقد خودتو به موش مردگی نزن فکر کردم بچه ای حالیت نیست اما دیدم مار خوش خط و خالی انقد بلد بودی که آقا رو بگیری تو مشتت
اینا رو میگفت و هولم میداد داخل خونه گفت همین امروز وسایلتو جمع میکنی به عباس میگی ببرتت خونه بابات
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پاسخ_اعضا 🧡
در مورد اون خانومی که درباره معجزه پرسیده بودند؛
خانم عزیز معجزه وجود داره!
خداوند مارو به خواسته هامون میرسونه شاید اون خواستتون به صلاحتون نیست خداوند مارو آفریده پس بهتر از ما خیر مارو میفهمند.
امیدوارم کفر نگید و از خداوند ممنون باشید.
شاید گاهی شما کوتاهی کردید!
مشکل از بندگان است که بر سر هر چیز گلایه میکنیم.
حتما خدا چیز بهتری براتون در نظر گرفته.
امیدوارم خداوند شمارو به حاجتتون برسونه.
دعا کنید و صبور باشید.
یا حق💓
💚💚💚💚💚💚
خواهر گرامی که میوم رحم ودرد دارید
پزشکان راعوض کنید
یعنی چی که می گه اینا چیز مهمی نیست
به دکتر متبحر رجوع کنید
💚💚💚💚💚💚
سلام میخواستم درجواب خانومی که میگن کادو میخرن وجاری خواهرشوهرش اسمی از ایشون نمیبرن اینجور که من تو حرفاتون شمارو شناختم شما اول باید ببینید چجور رفتار میکنید که ازتون حساب نمیبرن واعتماد به نفس خیلی پایینی دارید و جاری تون رو از خودتون سرتر میدونید و کمک من به شما اینه که اعتماد به نفستون رو بالا ببرید قوی باشید رودروایسی رو بزارید کنار ما تو جامعه زندگی میکنیم که اگه از خودت دفاع نکنی ازت سوء استفاده میکنن ازسادگی مهربونیت.
امیدوارم که باحرفام موفق بشی 🌷
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
سلام به اعضای گروه و مشاور عزیز همسر منم پلیسه و من و بچه م بیشتر شبا تنهاییم، سال پیش ما یه خونه ی حیاط دار گرفته بودیم که اطرافش همش زمین خالی بود و همسایه هم نداشتیم. اون شب لعنتی، ساعت یک نصف شب بود یکی در زد منم به شدت ترسیدم چون همسرم کلید داره .گفتم کیه؟ یه خانم بود گفت ماییم دیگه.. گفتم این وقت شب چی میخوای؟ گفت از اینجا رد شدیم یکی گفت خونه رو میفروشین اومدم داخلو ببینم..منم با این حرفش تا ته قضیه رو رفتم فهمیدم چه خاکی تو سرم شده. گفتم شما رو نمیشناسم بیخود کردی، نصف شب مگه وقت خونه دیدنه . دیدم صداش اومد یواش یه چیزی گفت بعدم صدای پاشون اومد که انگار رفتن.منم از روی کنجکاوی یا حماقت گفتم برم گوشه ی درو وا کنم ببینم کی بود.که ای کاش دستم میشکستو اینکارو نمیکردم . سرمو بردم بیرون دیدم عه نرفتن هیچ تازه سه نفرن، دو تا مرد با یه زن .یهو از پشت تیربرق به سرعت اومدن سمتم...👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
#بلایی که سر این خانم اومده رو حتما بخونید و #هوشیار باشید❌🙏🏻
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دوازدهم فریبا هم جوری وانمود می کرد که انگار از صبح خیلی روپا بود و خسته شده به خاطر ادا اطوار
#بخش_سیزدهم
فریبا همین که شهناز و فرحناز رو دید به کل منو فراموش کرد و از یاد برد
برای هر چیزی نظر شهناز رو میپرسید و مرتب ازش تشکر میکرد و پیش همه تعریفشو میکرد و خوب میدونستم از عمد این رفتارها رو میکنه که منو بچزونه
از دست خودم شاکی بودم از این که از صبح خونه و زندگیمو رها کردم و پاشدم و اومدم کمکش و اینطور دست مزدم رو داد
از رفتارهاشون خسته شده بودم و از اینکه هاشم هم همیشه طرفشون بود و الویت اول و آخرش خواهرهاش و خونواده اش بود
مدتی بود که هاشم پافشاری میکرد برای بچه دار شدن و چون شهناز هم باردار شده بود بیشتر مصمم بود و هنوز یه سال از ازدواجمون نگذشته بود
منم تسلیم خواسته هاشم شدم و تصمیم گرفتم برای بارداری اقدام کنم، فکر می کردم اگه بچه دار بشیم رفتارهای هاشم و خونواده اش بهتر بشه
ماه اول که اقدام کردیم خبری نشد، اما ناامید نشدیم و ادامه دادیم اما هربار که می گذشت هیچ خبری نمی شد
تا اینکه به پیشنهاد مامان رفتیم دکتر و بعد از ازمایشات مختلف دکتر آب پاکی رو ریخت روی دستمون و گفت شما به صورت طبیعی بچه دار نمیشید و مشکل هم از من بود...
وقتی دکتر اینو گفت انگار دنیا روی سرم خراب شد
تمام مسیر رو گریه کردم و هاشم هم کلافه بود و به جای دلداری دادن میگفت بس کن به جای اینکه من ناراحت و شاکی باشم تو ناراحتی
وقتی خونواده ها فهمیدن سکوت کردن خواهرهای هاشم تو فکر فرو رفتن و خوب می دیدم مامان چقدر ناراحته و غصه می خوره
همون روزها بود که یه خواستگار خوب هم برای کمند اومد و مامان سرگرم تدارک مراسم خواستگاری و مهربرون کمند بود
با دلی زار و روحی زخمی بدون هاشم تو مراسم عقد کمند شرکت کردم
هاشم بهانه گیری هاش شروع شده بود و همیشه به حال شهناز و جمال غبطه می خورد و به وضوح به روی من می آورد و من هرروز افسرده تر می شدم و مجبور بودم سکوت کنم و خم به ابرو نیارم چون به هاشم حق می دادم هربار ازش می خواستم برای بچه دار شدن اقدام کنیم و هرکاری نیاز انجام بدیم از زیرش در می رفت و یه بار آب پاکی رو ریخت روی دستم و گفت من اهل عمل و این برنامه ها نیستم اگه خدا خودش خواست بده و اگه صلاح نمی دونه منم نمی خوام و تسلیم میشم
اما از طرفی هم همیشه غبطه بچه های فامیل رو می خورد و با چنان حسرتی بهشون نگاه می کرد که دلم آتیش می گرفت از اینکه
نمی تونستم بهش بچه بدم، از خودم عصبانی بودم ورخودم را مقصر می دونستم
مدتی گذشت و یه روز تو دورهمی هامون شهناز اعلام کرد که قرار تو همین چند روز برای سونوگرافی و تعیین جنسیت بره، همه خوشحال بودن و بهش تبریک می گفتن و من نگاهم به هاشم بود و رفتارهاش و نگاه پر از حسرتشو که می دیدم غصه می خوردم و تو خودم می شکستم...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••