شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 عاطفه طوری در موردم حرف می زد انگار غیر از تعاریف روحالله شناخت اجمالی در موردم
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
بعد از شنیدن کلمه عاطی که فقط یک نفر در گذشته اینطوری صدا میزد بهش نگاه کردم
همون لحظه سروش رسید فاطمه تعجب پرسید
بابا شماین
سروش سلام کلی کرد و با نگاه به مهمان کنار روح الله گفت
ببخشید باید خبر میدادم که شب برمیگردم
روحالله جلو رفت به سروش دست داد و گفت
به موقع که نه ولی بدموقع هم نیومدی فکر کنم آتنه غذا برات نگه داشته باشه
سروش لبخندی زد که روح الله به آیدا نگاه کرد و گفت
آیدا هم رشته دانشگاهیم که چند ترمی از من پایین تره و امشب اینجا دعوت بوده
سروش که من اونو در جریان علاقه روحالله گذاشته بودم تعجبی نکرد اما نگاه معناداری به من انداخت و گفت
خوش اومدین
کیفش رو توی دستش جابجا کرد و گفت
بفرمایید راحت باشید
همونطور که آیدا سر میز شام گفته بود انگار دیدن سروش براش جذاب بود
بیشتر از قبل صحبت میکرد اما مخاطبش رو فقط سروش قرار داده بود رو به اون پرسید
استاد درسته که برگزاری نمایشگاه دو روز دیگه است؟
سروش اخم کرد و گفت
نمایشگاه؟
با فکرت ادامه داد
آهان نمایشگاه برگزاری هنر های برتر منظورتونه بله شروعش دو روز دیگه است
روح الله گفت
اما ما که دانشجوی هنر نیستیم نمیتونیم تو این نمایشگاه شرکت کنیم
آیدا گفت
میتونیم
به سروش نگاه کرد و گفت
مگر نه استاد؟
سروش گفت
رشته شما به شرط گرایش ساخت و تولید بله میشه
ایدا لبخند پررنگی زد و گفت
به نظرم با شرکت گروه من در نمایشگاه دیگه نیاز به حضور بقیه نیست
روح الله متعجب پرسید
گروه تو؟
آیدا در جوابش گفت
بله من و دوستانم سازه های جدیدی برای ارائه و رونمایی در نمایشگاه داریم که مطمئناً امسال بی برو برگرد برنده خواهد بود
سروش که نایبرئیس برگزاری این نمایشگاه بود مشتاق از شنیدن این حرف گفت
این سازه ها رو به چه منظور ساختین؟
آیدا گفت
به منظور برطرف کردن خیلی از ایرادات و اشکالات شهرسازی
سروش سر تکون داد و گفت
مشتاق شدم این سازه ها رو از نزدیک ببینم
آیدا گفت
من هم می خواستم در همین مورد با شما یک ملاقات داشته باشم شنیدم فقط شما هستید که از ایده های جدید دانشجویان استقبال می کنید
سروش گفت
در واقع نیت اصلی برگزاری نمایشگاه هم این۶ که دانشجوهای پرتلاشی همچون شما هر آنچه در چنته دارن رو کنن تا ما ازشون حمایت کنیم
آیدا گفت
خب استاد پس حتما باید قبل برگزاری نمایشگاه شما روبا کارکرد سازه ها و قطعات ساخته شده آشنا کنم
سروش گفت
چرا که نه حتما این کارو بکنید
ایدا خوشحال فوری گوشیش رو از کیفش درآورد و گفت
استاد لطف کنید شماره همراه تون رو به من بدید
وقتی جوابی دریافت نکرد و با سکوت سروش مواجه شد نگاهی به تک تکمون انداخت و گفت
بابت تنظیم قرار آشنایی با سازه ها
روح الله با تاخیر گفت
اون قرار رو من تنظیم می کنم
ایدا خندید و بی پروا گفت
اما تو که جزو اکیپ ما نیستی
روحالله نگاهش رو از آیدا گرفت و دلخور گفت
بالاخره در ارتباطیم باهم
سروش بلند شد و گفت
منو ببخشید خسته راهم و باید استراحت کنم
آیدا هم بی تعلل بلند شد و گفت
منم دیگه باید کمکم رفع زحمت کنم
نیمه شب بود و ذهن من حسابی درگیر اون دختر
به قول عزیز نمیدونم چرا هیچ جوره به دل نمی نشست
برای رفع بی خوابی باید به یک لیوان آب خنک اکتفا میکردم
تا پا توی آشپزخانه گذاشتم روح الله رو دیدم که اونجا روی صندلی نشسته بود وعمیق به فکر فرو رفته
با تردید اما جلو رفتم به خودش اومد و آهسته گفت
تو هم خوابت نبرده
لیوان آبی که قرار بود خودم بخورم رو پر کردم مقابلش گذاشتم و گفتم
نه
اشاره کرد و گفت
میشینی؟
تا نشستم نگاهم کرد و گفت
تو راه برگشت بالاخره از گذشتهام بهش گفتم
نگران پرسیدم
اون چی گفت؟
روح الله گرفته گفت
خیلی راحت کنار اومد
با لبخند گفتم
این که خیلی خوبه پس چرا ناراحتی؟
روح الله سر تکون داد و گفت
خوب نیست آتنه این اندازه بیتفاوتی خوب نیست
پرسیدم
از خانوادش چی میدونی؟
روحالله سرشو پایین انداخت و گفت
راستش اونم امشب یه واقعیتی رو از گذشتهاش بهم گفت
دلم فرو ریخت به همین خاطر بی تعلل پرسیدم
چه واقعیتی؟
روح الله نفس بلندی کشید و گفت
آیدا بچه طلاقه
خیلی بچه تر که بوده پدر و مادرش از هم جدا میشن اما اون میگه نا پدریشو خیلی بیشتر از یک پدر واقعی دوست داره
روحالله نگاهم کرد و گفت
هر دوی ما گذشته تلخی داشتیم اما امشب فرق بین ما این بود که من از اعتراف اون شوکه و اون از اعتراف من به راحتی گذر کرد
طوری که انگار اصلا براش مهم نبوده یا نمیدونم انگار از قبل میدونسته چی بر سر من اومده
گفتم
نمیدونم اما شاید اخلاقش اینه که ...
روح الله فوری گفت
چیزی که توی دلته رو بگو آبجی
گفتم
ببین روح الله به نظر من شما هنوز هیچ شناختی نسبت به هم ندارین باید به هم زمان بدین با ید به خانوادهها فرصت آشنایی بدین فقط این دوست داشتن نیست که مهمه
#ادامه_دارد
#نکات_سلامتی 🍎
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷۳۳ روش درمانی طب سنتی برای برص یا پیسی
مصرف جوشانده کله بادمجان.
مالیدن آبلیمو روی مواضع و در معرض آفتاب قرار دادن .
استفاده از دم کرده غنچه شقایق.
مالیدن ترکیب روغن زیتون با زاج بر روی موضع.
مالیدن خمیر جینکو بیلوبا روی موضع.
مصرف بلند مدت سرکه انگبین.
گذاشتن انجیر نارس روی موضع.
مالیدن ژل آلوئه ورا روی پوست مبتلا به برص.
پوست را خوب ماساژ داده و سپس با روغن زیتون یا کنجد چرب کنید.
سیاه دانه در مزاج، گرم است، روغن سیاهدانه زگیلها و خالها را زدوده و در علاج لکههای سفید و پیسی مؤثر است.
ماساژ پودر سیاهدانه سوخته با کمی سرکه در محل لک و برص.
خوردن مخلوط پونۀ کوهی با عسل گون به صورت لیسیدنی است.
عرق کردن در حمام، مالیدن لکهها با پارچه ضخیم و زبر تا خون را جذب آن ناحیه کند، به شرطی که پارچه آلوده و چرکین نباشد.
مقدار دلخواه آب سیب را روی شعله گذاشته تا نصف شود، آنگاه آن را صاف کرده و یک شب بماند. سپس دوباره روی شعله ملایم گذاشته تا غلیظ شود. باز صاف کرده و در ظرف شیشه ای ریخته شود. اگر تابستان بود، چند روزی آن را در آفتاب گذاشته تا آب آن بخار شود. اگر خواستید شربت شیرین باشد، به ازای هر سه کیلو از افشره سیب با ۴۲۰ گرم شکر به قوام بیاورید.
مصرف طولانی سکنجبین. برای تهیه سکنجبین، دو واحد عسل، دو واحد عرق نعنا و یک واحد سرکه را باید با هم ترکیب کرده و یک سوم لیوان از این معجون و دو سوم آن را با آب پر کرده و روزی دو لیوان، یک لیوان صبح و یک لیوان شب مصرف نمایید. میزان مصرف این ترکیب، با توجه به میزانی که فرد با بیماری برص درگیر شده بستگی دارد، از این رو ممکن است که میزان مصرف آن ۴ ماه، ۶ ماه تا یک سال به طول بکشد. سه ماه که این دستور را به کار گرفتند، هر ماه نیز یک بار حجامت عام بگیرند.
دم کرده برگ غازیاقی. این گل فقط در ماه دوم فصل بهار یعنی اردیبهشت میروید و بعد از آن خشک میشود و در بقیه فصول سال نیز اصلا وجود ندارد. این برگ را با سبزی پلو هم میپزند و مصرف میکنند.
برگهای غازیاقی را در برنج شلتوکدار دم کنید و به صورت تناوبی آن را مصرف کنید. البته نباید در مصرف برگ غازیاقی زیاده روی کرد زیرا موجب عقیم شدن و ناباروری میشود.
استفاده از روغن زرده تخم مرغ. به این ترتیب که روغن زرده تخم مرغ روی مناطقی که سفید شده است مالیده شود و پس از چند ساعت شسته شود.
اضطراب و کم خوابی را موجب تحریک این بیماری میدانند و برای برخورداری از خواب آرام، مصرف فالوده سیب (یعنی سیب رنده شده همراه عسل و گلاب و عرق بیدمشک) را قبل خواب توصیه میکنند ، که این کار بعد از یک ماه رنگ ضایعات پوستی این بیماران را خودبهخود بهتر میکند. بدون اینکه داروی خاصی به آنان داده شود.
خوردن صمغ آلو سیاه همراه با شیرۀ انگور.
کندوش را نرم بسایید و آن را با روغن زردۀ تخم مرغ مخلوط نمایید و بر موضع بمالید.
مصرف روزانه یک قاشق چایخوری پودر برگ سنا، همراه با ماست یا دوغ شیرین.
مالیدن ترکیبی از روغن زیتون ۵ واحد، سرکه ۲واحد بصورت موضعی. برای ساخت این ضماد ترکیب را روی حرارت بگذارید تا سرکه آن تبخیر شود.
روزی یک قاشق چایخوری پودر برگ سنا، به همراه ماست یا دوغ شیرین مصرف کنید.
سرکه انگور پخته ، سه مرتبه در روز به موضع بمالید.
گل ختمی و جوششیرین : یک قاشق مرباخوری از هر کدام را در صد سی سی آب جوش دم کرده ، صاف کرده و روزی سه بار به موضع بمالید.
سعد ۱۰ گرم + فلفل ۱۰ گرم + میخک ۱۰ گرم + جوز هندی ۱۰ گرم + تخم نیلوفر۱۰ گرم + تربد ۱۰ گرم + شکر سرخ ۵۰ گرم همه را نرم کوبیده در یک کیلو عسل ریخته روزی سه قاشق مرباخوری از آن را میل کنید.
برص و بهق را با آب بسیارداغ و با یک قطعه پارچه پشمی ماساژ دهید و بمالید و عسل و نشاسته را مخلوط کرده و به موضع بیماری بمالید.
حنا ۱۰۰ گرم + نوره ۵۰ گرم مواد فوق را مخلوط کرده در ۲۵۰گرم سرکه انگور پخته ، سه مرتبه در روز به موضع بمالید.
مصرف نخودآب برای این افراد بسیار تاکید میشود. برای تهیه آن باید یک مشت نخود آبگوشتی را به مدت ۲۴ ساعت در آب بخیسانید، نخود را همراه با پیاز و گوشتهای توصیه شده آبپز کرده و بعد از پخته شدن مقداری جعفری خرد شده و شوید خشک و روغن بادام یا زیتون اضافه کنید.
تنقیه و پاکسازی بدن با حب صبر و ایارج (داروییست سنتی که از ترکیب آلوئه ورا یا صبر زرد، دارچین، زعفران و عناب و در بعضی موارد گل رز بدست می آید).
جوانههای نازک ترش مزه درخت مو را فشرده و هر روز یک لیوان از آن بخورید.
بادمجان را در آب جوشانده تا له شود، آب آن را صاف کرده در روغن زیتون سوزانده و مرتب روی لکهها بمالند تا مفید واقع شود.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام ادمین عزیز لطفا سوال منو بزارید من فرزندمو باکلی سختی ودردسر گزاشتم کلاس زبان باباش راضی نبود میگفت ازاین خرجا ندارم بکنم حالا هروقت خیلی پولدار شدم میزاریمش منم گفتم ماهیچ وقت پولدارنمیشیم تواین شرایط سخت هم علاقه داره هم استعداد یه چندتا کتابو رفت وقبول شد باسن کمش ولی باباش میگه دیگه نمیخاد بره اصلا استعدادوعلاقه این بچه براش مهم نیست عین خیالش نیست زورم نمیرسه بهش میگه پول ندارم میگم تاالان هرجور رفته ازاین به بعدم همین طور میره میگه نه. دارم آتیش میگیرم مردمو میبینم پدرمادرشون باهم بچه روکلاس میارن چقدرباباها مشتاقن دلم واسه بچم وخودم میسوزه بعضی وقتادچارمقایسه میشم نگیدمقایسه نکن که نمیشه خودتون دچار مقایسه نمیشید ازخودم بدم میاد که نمیتونم شوهرموقانع کنم لطفا راهنماییم کنید چطور راضیش کنم آخه بچم تواین زمینه استعدادداره
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام من همون خانومی هستم که گفتم پریودنمیشدم بی بی چک زدم مثبت بودولی بعدش پریودشدم دوباره من بی بی چک زدم بعدپریودیم منفی بودالان نمیدونم حامله هستم یانه نمیدونم چکارکنم لطفا راهنماییم کنیدممنون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
عزاداریهاتون قبول خواهش میکنم بخاطر امام حسین پیام من روسریعت. بزارین
مدت سه ماه هست پسر بیست ودو سالم به بیماری فلج اعضا دچار شده دکتر ها میگن اسم بیماری گیلن باره هست دوماه ای سی یوبود الان هم اوردنش بخش بیمارستان امام خمینی تهران دکتر میگه دراز مدت حسش برمیگرده کمکم کنید خیلی داغون شدیم میگن بافیزیوتراپی درمان میشه خیلی سخته
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلامی دوباره،از دوستان هم گروهی که از شهرکرد هستن میخوام یه دکتر گوارش خوب یا داخلی که شهرکرد باشه معرفی کنن من بواسیر دارم معذرت میخوام بیرون زده خیلی اذیتم،نمیتونم اصلا برم دستشویی شرمنده موقع اجابت مزاج تا سه چهار ساعت درد دارم بعضی وقتا هم خونریزی دیگه بریدم میخوام عمل کنم از دوستان میخوام راهنماییم کنن برم دکتر خوب میشم البته دکتر رفتم دارو و پماد داد که اثری نکرد منظورم عمله،پیشاپیش از همه ممنون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام من صورتم چال جوش داره هوی داره زیاد وزیاد تر میشه
لطفا هر میدونه راهنمایی کنه که چیکار کنم ممنون
اگه میشه لطف کنیدراهنماییم کنید
خلط پشت حلق هم بعضی موقهادارم یاشبهاموقع هاب اب ازدهنم میاد وشکم اوردم
بایدچکارکنم که خوب بشم
ودراخرعزیزدوتاخط افتاده وسط پیشونیم خیلیها میگن بروبوتاکس کن
بنظرشماچکارکنم که خط وسط پیشونیم برن پاک بشن
خداوکلی راهنماییم کنیذکه نیازبه بوتاکس نباشه عزیز
بعدببخشیددوتابچه دارم یک پسریک دخترهردوبزرگ شدندخیلی لاغرهستن غذامیخورن ولی رشدشون یاوزن شون کمه
خیلیهامگن ژنتیکی یامال کمخونی بنظرشماچکارکنم
خیلی جوشه بچهامو میزنم
ودر اخرشرمنده غذای چرب میخورم کف پام میسوزه بنظرشمابخاطرچی میسوزه
❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام همسرم خیلی خسیس هست وهمیشه سراین موضوع بحث ودعواداریم دلش نمیخادپول بده یابهش میگم فلان مانتویافلان روسری یایه چیزی میخام اصلانمیگه به منی یابه دیوار😢اعصاب منوبه هم ریخته رفیقامووقتی نگاه میکنم که چه شوهرایی دارن یسره بیروناهستن واین شوهرهاشون مثل برده مانم هستیم 😔ممنون میشم راهنمایی وکمکم کنید
#ایدی_ادمین👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
سلیمان بن جعفر گوید: برای انجام بعضی از كارها همراه امام رضا علیه السلام بودم تا این كه خواستم به خانه ام باز گردم . حضرت فرمود: برگرد و با من بیا و امشب را نزد من بمان . من هم برگشتم و به همراه او حركت كردیم تا اینكه وارد منزل شدیم . حضرت نگاهی به غلامان خود كرد كه مشغول گل كاری و ساختن اصطبل بودند و بعضی از آنها كارهای دیگر انجام می دادند. در بین آنها غلام سیاهی كه غریب بود كار می كرد. امام علیه السلام به غلامان خود گفت : این مرد اینجا چه می كند؟ آنها در جواب گفتند: او به ما كمك می كند و ما هم چیزی در برابر به او خواهیم داد. امام علیه السلام فرمود: اجرت او را تعیین كردید؟ گفتند: نه ما هر چه به او بدهیم راضی است . حضرت به سراغ ایشان رفت تا با تازیانه آنها را كتك بزند و بسیار ناراحت شد كه چرا اجرت او را معین نكردید؟ سلیمان بن جعفر می گوید: من به امام علیه السلام عرض كردم : چرا شما خود را ناراحت كرده اید؟ فرمود: من بارها آنها را از این كار نهی كرده ام كه باید اجرت هر كس را كه می خواهند به كار گیرند با او تعیین كنند و ای سیلمان این را بدان كسی بدون تعیین مزد برای تو كار نمی كند مگر اینكه اگر سه برابر مزد او هم به وی بپردازی باز هم گمان دارد به او كم داده ای ، اما وقتی مزد او را معین كردی و به او پرداختی از تو تشكر می كند كه به آنچه معین شده عمل كرده ای ، حال اگر كمی بر آن بیفزایی از تو قدردانی می كند و می بیند كه تو بر مزد او افزوده ای.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
یسع بن حمزه می گوید: در مجلس حضرت رضا (ع) بودم و جمعیت بسیاری در مجلس حضور داشتند، و از آنحضرت سؤال می كردند و از احكام حلال و حرام می پرسیدند و امام رضا(ع) پاسخ آنها را می داد، در این میان ، ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد وسلام كرد و به امام هشتم (ع) عرض نمود: من از دوستان شما و پدر و اجداد پاك شما هستم در سفر حج ، پولم تمام شده و خرجی راه ندارم تا به وطنم برسم ، اگر امكان دارد، خرجی راه را به من بده تا به وطنم برسم ، خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است ، وقتی به وطن رسیدم ، آنچه به من داده ای معادل آن ، از جانب شما صدقه می دهم ، چون خودم مستحق صدقه نیستم . امام رضا به او فرمود: بنشین ، خدا به تو لطف كند،سپس امام رو به مردم كرد، و به پاسخ سؤالهای آنها پرداخت . سپس مردم همه رفتند، و تنها آن مرد مسافر، و من و سلیمان جعفری و خثیمه در خدمت امام ماندیم . امام (ع) به ما فرمود: اجازه می دهید به خانه اندرون بروم ؟ سلیمان عرض كرد: خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است . حضرت برخاست و وارد حجره ای شد و پس از چند دقیقه باز گشت ، و او پشت در فرمود: آن مرد (مسافر) خراسانی كجاست ؟ خراسانی بر خاست و گفت :اینجا هستم .
امام از بالای در دستش را به سوی مسافر دراز كرد و فرمود: این مقدار دینار را بگیر و خرجی راه خود را با آن تاءمین كن ، و این مبلغ مال خودت باشد دیگر لازم نیست از ناحیه من ، معادل آن صدقه بدهی ، برو كه نه تو مرا ببینی و نه من تو را ببینم . مسافر خراسانی پول را گرفت و رفت .
سلیمان به امام رضا عرض كرد: فدایت گردم كه عطا كردی و مهربانی فرمودی ولی چرا هنگام پول دادن ، به مسافر، خود را نشان ندادی و پشت در خود را مستور نمودی ؟! امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: مخافه ان اری ذل السّؤال فی وجهه لقضائی حاجته : از آن ترسیدم كه شرمندگی سؤال را در چهره او بنگرم از این رو كه حاجتش را بر می آورم . و آیا سخن رسول خدا (ص) را نشنیده ای كه فرمود: المستتر بالحسنه تعدل سبعین حجه ، والمذیع بالسّیئه مخذول ، والمستتر بها مغفور له .: پاداش آنكس كه كار نیكش را می پوشاند معادل پاداش هفتاد حج است ، و آنكس كه آشكار گناه می كند، مورد طرد خدا است ، و آنكس كه گناهش را می پوشاند، (درصورت توبه) مورد آمرزش خدا قرار می گیرد.
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
سلیمان بن جعفر گوید: برای انجام بعضی از كارها همراه امام رضا علیه السلام بودم تا این كه خواستم به خانه ام باز گردم . حضرت فرمود: برگرد و با من بیا و امشب را نزد من بمان . من هم برگشتم و به همراه او حركت كردیم تا اینكه وارد منزل شدیم . حضرت نگاهی به غلامان خود كرد كه مشغول گل كاری و ساختن اصطبل بودند و بعضی از آنها كارهای دیگر انجام می دادند. در بین آنها غلام سیاهی كه غریب بود كار می كرد. امام علیه السلام به غلامان خود گفت : این مرد اینجا چه می كند؟ آنها در جواب گفتند: او به ما كمك می كند و ما هم چیزی در برابر به او خواهیم داد. امام علیه السلام فرمود: اجرت او را تعیین كردید؟ گفتند: نه ما هر چه به او بدهیم راضی است . حضرت به سراغ ایشان رفت تا با تازیانه آنها را كتك بزند و بسیار ناراحت شد كه چرا اجرت او را معین نكردید؟ سلیمان بن جعفر می گوید: من به امام علیه السلام عرض كردم : چرا شما خود را ناراحت كرده اید؟ فرمود: من بارها آنها را از این كار نهی كرده ام كه باید اجرت هر كس را كه می خواهند به كار گیرند با او تعیین كنند و ای سیلمان این را بدان كسی بدون تعیین مزد برای تو كار نمی كند مگر اینكه اگر سه برابر مزد او هم به وی بپردازی باز هم گمان دارد به او كم داده ای ، اما وقتی مزد او را معین كردی و به او پرداختی از تو تشكر می كند كه به آنچه معین شده عمل كرده ای ، حال اگر كمی بر آن بیفزایی از تو قدردانی می كند و می بیند كه تو بر مزد او افزوده ای.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
یسع بن حمزه می گوید: در مجلس حضرت رضا (ع) بودم و جمعیت بسیاری در مجلس حضور داشتند، و از آنحضرت سؤال می كردند و از احكام حلال و حرام می پرسیدند و امام رضا(ع) پاسخ آنها را می داد، در این میان ، ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد وسلام كرد و به امام هشتم (ع) عرض نمود: من از دوستان شما و پدر و اجداد پاك شما هستم در سفر حج ، پولم تمام شده و خرجی راه ندارم تا به وطنم برسم ، اگر امكان دارد، خرجی راه را به من بده تا به وطنم برسم ، خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است ، وقتی به وطن رسیدم ، آنچه به من داده ای معادل آن ، از جانب شما صدقه می دهم ، چون خودم مستحق صدقه نیستم . امام رضا به او فرمود: بنشین ، خدا به تو لطف كند،سپس امام رو به مردم كرد، و به پاسخ سؤالهای آنها پرداخت . سپس مردم همه رفتند، و تنها آن مرد مسافر، و من و سلیمان جعفری و خثیمه در خدمت امام ماندیم . امام (ع) به ما فرمود: اجازه می دهید به خانه اندرون بروم ؟ سلیمان عرض كرد: خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است . حضرت برخاست و وارد حجره ای شد و پس از چند دقیقه باز گشت ، و او پشت در فرمود: آن مرد (مسافر) خراسانی كجاست ؟ خراسانی بر خاست و گفت :اینجا هستم .
امام از بالای در دستش را به سوی مسافر دراز كرد و فرمود: این مقدار دینار را بگیر و خرجی راه خود را با آن تاءمین كن ، و این مبلغ مال خودت باشد دیگر لازم نیست از ناحیه من ، معادل آن صدقه بدهی ، برو كه نه تو مرا ببینی و نه من تو را ببینم . مسافر خراسانی پول را گرفت و رفت .
سلیمان به امام رضا عرض كرد: فدایت گردم كه عطا كردی و مهربانی فرمودی ولی چرا هنگام پول دادن ، به مسافر، خود را نشان ندادی و پشت در خود را مستور نمودی ؟! امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: مخافه ان اری ذل السّؤال فی وجهه لقضائی حاجته : از آن ترسیدم كه شرمندگی سؤال را در چهره او بنگرم از این رو كه حاجتش را بر می آورم . و آیا سخن رسول خدا (ص) را نشنیده ای كه فرمود: المستتر بالحسنه تعدل سبعین حجه ، والمذیع بالسّیئه مخذول ، والمستتر بها مغفور له .: پاداش آنكس كه كار نیكش را می پوشاند معادل پاداش هفتاد حج است ، و آنكس كه آشكار گناه می كند، مورد طرد خدا است ، و آنكس كه گناهش را می پوشاند، (درصورت توبه) مورد آمرزش خدا قرار می گیرد.
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش
ساعت 7:30
#واقعی 😔
دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!
زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود
به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه
زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد.
خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم...
عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش!
شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟
زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم...
بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد.
اما در عین ناباوری ....👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
چه صبری داری خدا😭👆
چرا هیچ مردی راضی نمیشه زنش عضو این کانال بشه 😳
هر زنی عضو این کانال شده زندگیش دگرگون شده🧿
یعنی چی میتونه باشه 👇📵
https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
فقط خانم های متاهل بیان🚷♨️👆
#چالش_هفتم ❤️🍃
ادامه✅
گفت این چه حرفیه میزنی من خودم اعتیاد داشتم رفیقای بد گولم زدن من اشتباه کردم که رفتم پشیمونم زنم ابرودار بود دخترم ابرو دار بود الان دارم عین سگ زندگی میکنم حسرت یه لحظه پیش هم بودنمونو میکشم ولی دیگه فایده نداره چون مادرت منو نمیبخشه شما منو نمیبخشید حالا مگه چی شده بهش گفتم شوهرم بهم شک کرده خواستم بهش بگی که من چطور دختری بودم اون هم گفت نه دختر من خیلی هم پاک بود من اگه رفتم اشتباه خودم بود پای مادرش و دخترم ننویس گفت من اندازه تمام ادمای دنیا پشیمونم از کارام ولی نمیتونم برگردم چون از بدی چیزی کم نذاشتم براشون حقمه که تو بدبختی و فلاکت بمیرم و کسی نباشه جنازمو از رو زمین برداره اینم عاقبت کسی که زن و بچه دست گلشو ول میکنه و میره دنبال خوش گذرونیش، گذشت تا چند روز بعدش دوباره زنداداشم پیام داد به مادرم که من رفتم و مهریمو زیاد کردم تو بترک و من اول زندگی دخترتو نابود میکنم و بعد پسرتو میکشم و بعد میرم و باز کلی دری وری گفت بهش منم زنگ زدم به خالش گفتم تورو خدا جلوی دختر خواهرتو بگیر مادرم حالش خوب نیست بگو دست از سرش بردار ما چه گناهی کردیم که اینجوریمون میکنه، گذشت تا چند سال ما قهر بودیم باهم یه روز که رفتم خونه مادرم یهو داداشم و زنش اومدن و کلی گریه زاری کردن که مارو ببخش ما بهت تهمت زدیم گفتم هیچوقت نمیبخشمتون الهی خدا جوابتونو بده و همین بلا سرتون بیاد خدا ازتون نگذره من جوابتونو ندادم چون واگذارتون کردم به خدا ولی اون جواب میده اونا کلی گریه کردن گفتن جبران میکنیم گفتم نمیبخشمتون مادرم اومد گریه افتاد که ببخششون داداشت جز تو کسی رو نداره گناه داره بی کسه منم گفتم نمیبخشمتون ولی بهتون یه فرصت دیگه میدم که جبران کنید،چند وقت گذشت و یه روز دیگه دوباره اومدن خونمون ما بردیمشون بیرون بگردیم شب که اومدیم زنداداشم گفت شوهرت به من چشمک زده گفتم بفهم چی میگی گفت شوهرت چشمش دنبال منه و من دروغ نمیگم و همونوقتم رفتن از خونمون منم رفتم به شوهرم گفتم گفت نه به قران و دست گذاشت رو قران و قسم جون بچمو خورد و به ارواح خاک باباش قسم خورد منم گفتم باشه قبولت دارم و گفتم یادت هست یه بار هم به من تهمت زد تو به من شک کردی و تا زنگنزدم به بابام منو باور نکردی بااینکه ده سال با من زندگی کرده بودی ولی بهم شک کردی و فکر کردی راست میگن ولی من باورت دارم من مطمئنم تو بهم خیانت نمیکنی حالا به تو تهمت زد ولی من اعتماد دارم بهت و حرفاتو باور میکنم و فهمیدم که زنداداشم واقعا اینبار اومده بود زندگیمو خراب کنه و بره مسدودش کردم و جوابشو هیچوقت نمیدم من دوبار بخشیدمش و بهش فرصت دادم ولی بهم ثابت شد که این زن یه شیطانه بزرگه و فقط و فقط باید ازش دور باشم الان هم میخواد از داداشم جدا بشه و داره زجرش میده براش غذا درست نمیکنه هرشبم خونه یکی از فامیلاشه ولی اصلا برای من مهم نیست و کاری بهش ندارم
فقط اینو خواستم بگم بعضی ادما رو نباید بخشید من دوبار برای رضای خدا بخشیدم برای خاطر اشکای مادرم که میگفت رابطتو با داداشت قطع نکن بخشیدم ولی دیدم که این شیطان بزرگ اصلا لیاقت بخشش نداره اگه دوباره ببخشمش میاد و یه ضربه بزرگتر بهم میزنه
منم سوگند هستم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*قانون سوم نیوتن* :« هر عملی دارای عکس العملی است برابر اما بر خلاف آن»
حتما ببینید👆✅
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام ادمین عزیز لطفا سوال منو بزارید من فرزندمو باکلی سختی ودردسر گزاشتم کلاس زبان ب
پاسخ اعضا 🌸
سلام اون خانمی که گفته ریزش مو گرفته وابروهاش هم داره کم پشت میشه ورنگ صورتش تیره شده اول که ازمایشبده ببین چ هس بعد برا ریزش مو و ابرو هم قرص زینگ خیلی جواب میده روغن بادام تلخ بگیر شب تا شب کل صورتت روغن بمال مخصوصا تو ابروت حنا با زرده ی تحم مرغ محلی وبابونه با هم خمیر کن کل موهات بزار خیلی زود جواب میده
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام خانمی که مرکز مشاوره رایگان خواسته بودن به مصلی یا مسجد جامع شهرتون مراجعه کنید همه مصلی های کشور مرکز مشاوره رایگان خانواده دارند و نوبت میدن وشما هرچقدر دوست داشته باشید مشاوره میبینید فقط باید از قبل وقت بگیرید برای وقتای بعدی مشاوره تون من خیلی به این مرکز مراجعه کردم 👌👌👌
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام برای خانمهایی ک تو گروه درباره درمان زخم مقعد پرسیدن منم دوهفته پیش همین مشگلرو داشتم فقط خدا میدونه چ دردی رو تحمل کردم دوشب آخرشم پماد ان ان جی گذاشتم خداروشکر دوروزه خوب شد
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام خانم عزیزی ک گفتن تو قم برا زگیل تناسلی ب آقا وخانم یه عطاری دارو میده تورو امام حسین وقتی اینجور آدمو امیدوار میکنید آدرس واسم عطاری رو هم بدید تا هرکی مشگلی حل شه دعاتون کنه ممنونم لطف کنید پیام رو دیدید بی زحمت آدرس بدین برامون
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام وقت همگی بخیر،درجواب خانمی ک گفتن سه ماهه باردارن وخلط پشت حلق دارن،منم دوران بارداری همینطوری بودم.یعنی همش حالت تهوع داشتم کلافه شدم ولی چاره ای نداشتم فقط تحمل کردم.حتی دکترمراجعه نکردم چون میدونستم ازعلایم بارداریه ولی علتش رونمیدونستم.اخه ادم باردارنمیتونه دارومصرف کنه.وخداروشکربعداززایمان خودبخودخوب شدم،میخام بگم نگران نباش انشاالله بعداززایمان خوب میشی.مامان پدرام
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
برا اون خانمی که گفتن پشت لبشون لک افتاده روغن خار مریم رو شبها یه ق چ تو اب گرم بریزن وبخورن معجزه می کنه یه دوره 45 روزه ویبوست هم اگه دارن باید برطرف شه
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
خانم عزیزی که ۵ ماه بارداری وبرادرتون زنگ زده به شما که چرا دختر خواهرتون به پسرش پیام داده وشمابه خواهرتون بگید که من نمیام دخترتو بگیرم......
اولا عزیز دل، همون وقت که برادرتون زنگ زد بهشون میگفتید به من چرا زنگ زدی به خود خواهرتون این حرفها رو بگه مگه شما مسئول هستید والا شما تواین شرایط مواظب حال خودتون باشید که استرس وناراحتی برای خودتون وکوچولتون خیلی ضرر داره درسته که خانوادتون هستند وبراتون مهم هستند
ولی شما نباید ب خاطر اونا به خودتون لطمه وارد کنید و برادرتون چطور تونستن شرایط شما رو نادیده بگیرن وبه شما زنگ بزنن کار شما هم خیلی خوب بوده که همه ی حرفهای برادرتون رو به خواهرتون منتقل نکردید که هیزم آتش بیشتر بشه عزیزم مواظب خودت وکوچولوت باش اونا بلاخره مشکلشون حل میشه وشما بی خود خودت رو این قدر درگیر کردی
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️حضرت زینب (سلام الله علیها) رو اینجوری به بچههامون معرفی کنیم.
#دکتر_غلامی
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 عاطفه بعد از شنیدن کلمه عاطی که فقط یک نفر در گذشته اینطوری صدا میزد بهش نگاه کرد
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
گفتم
ببین روح الله به نظر من شما هنوز هیچ شناختی نسبت به هم ندارین باید به هم زمان بدین با ید به خانوادهها فرصت آشنایی بدین فقط این دوست داشتن نیست که مهمه
روح الله غمگین حرفم رو تایید کرد و گفت
من پشتیبان داشتم.عزیز عین یه کوه پشتم بود
اسماعیل گفت
انتظار فاطمه هم از شما همینه همین که پشتش باشید
با بغض گفتم
من عزیز نیستم اسماعیل من تاب دوری فاطمه رو ندارم
گفت
اما فاطمه این روزها ...
تا خواست ادامه حرفشو بگه صدای زنگ موبایلش بلند شد
با عذرخواهی از من رفت اما جوابی به تماسش نداد و فقط گفت
من برم یه چندتا نون تازه بگیرم با غذای ظهر بخوریم
یه مادر بودم و حالا می فهمیدم عزیز چه دل بزرگی داشته که تونسته من و روح الله رو به فرزندی قبول کنه و به نحو احسن بزرگمون کنه
یه مادر بودم و حالا میفهمیدم عزیز چه از خود گذشتگی ها کرده تا منه الان من بشه
عزیز درد های فراوانی رو متحمل شده بود در حالی که هیچ کس ازش خبر نداشت حتی من وابسته به عزیز
خیلی سخت بود خیلی خیلی سخت بود اینکه درست روزی عزیز بهم گفت تو شکست ناپذیر ترین زن جهانی که با رفتنش من شکستم و از دید خودم هنوزم که هنوزه نتونستم بدون عزیز سرپا شم با وجود اینکه وجود شکستهام رو بین خانوادم تقسیم کردم
بعد رفتن عزیز از اون عاطفه پر انرژی پر آرزو یک همسر و یک مادر باقی مونده که باید طبق دستور عزیز به وظایفش عمل میکرد
مثل همیشه عکس عزیز رو گذاشتم مقابلم و شروع کردم به درد و دل باهاش
راستش از آینده بچه ها می ترسیدم از برآورده شدن آرزوهای بزرگ شون
دلم میخواست کنارشون باشم نمیخواستم تنهاشون بزارم تا مبادا مرتکب اشتباه بشن اما انگاری دنیایی اونها با من مادر فاصله های زیادی داشت...
سروش یه لیوان چایی گذاشت روی دسته کاناپه و گفت
خیره عاطفه بانو
به بخار لیوان چایی خیره شدم و گفتم
بچه ها خوابیدن؟
گفت
رفتن بالا اسماعیل فیلم گذاشته نشستن به تماشا
نفس بلندی کشیدم و گفتم
نمیدونم چرا دلم نمیخواد باور کنم بزرگ شدن
سروش لبخند زد و گفت
نگرانیتو درک می کنم اما تو داری خودتو اذیت می کنی بزار یه جاهایی روی پای خودشون بایستن قرار نیست که همیشه منو تو کنارشون باشیم
گفتم
روح الله دلباخته من نمی خوام خدایی نکرده دچار شکست بشه فاطمه هم که فکر رفتن درس زندگیشو مختل کرده به نظرت حق ندارم نگران باشم ؟
سروش زد روی پیشونیش و گفت
ای وای گفتی روحالله امروز پاک یادم رفت در مورد این دختره تحقیق کنم
گفتم
از فردا خودم میرم پی این مسئله من به روح الله قول دادم کمکش کنم
سروش اخم کرد و گفت
قهر کردی؟
باور کن امروز درگیر کارهای افتتاحیه برگزاری نمایشگاه بودم اما خودش اومد سراغم سازه هایی که ازشون تعریف کرده بود قابلیت های خاصی داشت معلومه دختر باهوشیه گرچه فکر میکنم یه بلد کار کمکش کرده
نتونستم حسم رو در مورد آیدا از سروش پنهان کنم به همین خاطر گفتم
یه چیزی بگم؟
سروش گفت
میدونم چی میخوای بگی میخوای بگی آیدا اونی نیست که فکرشو میکردی
سر تکون دادم و گفتم
نه راستش...
تا ساکت شدم سروش گفت
چی شده؟
نفسمو بیرون فرستادم و گفتم
اون شبی که اینجا دعوت بود یه طور خاصی صحبت میکرد یه طوری که انگار از گذشته باخبر
سروش متعجب گفت
گذشته؟ چه گذشت ای؟
چشم روی هم فشردم و گفتم
نمیدونم چرا لحظه اولی که دیدمش یاد، یاد فریبا افتادم
سروش به یک باره با شنیدن اسم فریبا رنگ عوض کرد و با اخم غلیظی گفت
عاطفه
با بغض گفتم
برای تو تا حالا اتفاق نیفتاده که...
سروش بلند شد و گفت
نه اتفاق نیفتاده چون من همون ۲۰ سال پیش همه چی رو دور انداختم
گفتم
پس چرا شنیدن اسمش اینقدر به همت ریخت؟
نگاهم کرد و گفت
چون یک اشتباه بوده که من جبرانش کردم و دیگه هیچ وقت تحت هیچ شرایطی نمیخوام ازش بشنوم
گفتم
اما حالا این مسئله به روحالله مربوطه
سروش نزدیکم شد و سعی کرد مسلط بگه
کدوم مسئله عاطفه؟
با یه حس و یه فکر اشتباه قرار نیست چیزی تغییر کنه این فقط تویی که خودتو ذهنتو درگیر این افکار احمقانه کردی
گرفته گفتم
در موردش تحقیق کن سروش خودتم خوب میدونی حس من هیچ وقت به من دروغ نمیگه من حتم دارم اون دختر از گذشته میدونه
سروش دستی به صورتش کشید و گفت
کدوم گذشته عاطفه؟
گذشته ما یعنی ساخت مدارس مختلف توی روستاهای مناطق محروم گذشته ما یعنی باسواد کردن بچه هایی که آرزوی تحصیل داشتن گذشته ما یعنی افرادی شبیه به اسماعیل
سر تکون داد و گفت
عاطفه گذشته ما یعنی عشق بینمون عشقی که براش جنگیدیم تا درست بدست بیاد
اونشب سروش سعی کرد با حرفاش متقاعدم کنه چیزی در گذشته وجود نداشته که حالا نگرانم کنه اون سعی کرد این باور رو بهم بده که حسم در مورد آیدا اشتباه بوده اما راستش مثل همیشه من نمی تونستم افکار و احساساتم رو نادیده بگیرم
#ادامه_دارد