#چالش_زخم_زبون
✅سلام عزیزم یادم آمد از یگ حرف از برادر شوهرم خانوده شوهرم دوتا پسرشون رو باهم داماد کردن عروسی گرفتن من بیچاره خیلییییی گو چیک بودم ولی جاریم سنش زیاد بود اون پسر آورد من بچم دختر👧 شد باز شیربه شیر دوباره حامله👧 شدم وضع خوبی نداشتیم سر سفر خونه مادرشوهرم جلوی همه بادی تو گلوش انداخت گفت بچه م از همه بدبختر عباسه که شوهر من باشه چون باید زندگیشو بفروشه برای جهاز دخترهاش خدارو شاهد میگیرم چنان دلم شکست داشتم فقط میمردم😭😭 جرعت جوابشو بدم نداشتم فقط خون گریه میکردم اما الان شکر خدا چنان وضع ما خوب شده ولی اون دقیق همین بالا سرش آمد خونش فروخت وآبروشم رفت جلو فامیل که بازم دلم نیومد شوهرمو سپردم که کمک کنه بهش خدا ناظر بر اعمال ما بندها هست
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان واقعی زندگی گلنسا و اسماعیل❤️ به شدت #جذاب حتما بخونید✅🙏
#قسمت_دوم
سایه به سایه دنبالش بودم مردم میگفتن گلنسا اسماعیلو دوس نداشت و خانوادش فراریش دادن بره ولی صورت خونی عشقم جلو چشمم بود اون نرفته من باور نمیکردم
فهمیدم از شهر رفته تهران گوشوارشو به عنوان کرایه داده بود
گوشواره رو از راننده پس گرفتم و پولشو بهش دادم
دقیقا بیست سال پیش بود که رفتم تهران ،یه بقچه برداشتم و شناسناممو که اسم عشقم توش بود ،یه پسر هفده ساله که راه افتاد سمت تهران دنبال ناموسش
هیچی نداشتم جز یه مقدار پول،به تهران که رسیدم دیگه نشد از گلنسا ردی پیدا کنم صبح تا غروب میرفتم کارگری و غروب میرفتم دنبال گلنسا تا اخر شب.
عین قطره آبی بود که تو دریا گمشده باشه
شبا تو پارک میخابیدم کنار خیابون ،یه شب یه مرد و زن از کنارک رد شدن و گفتن آخی نگاش کن سنی هم نداره کارتون خواب شده شوهرش گفت اینا همشون معتادو دزدن حقشونه به این روز بیفتن
اونشب اشکم درومد تا تونستم گریه کردم نه به خاطر خودم به خاطر گلنسایی که پونزده سالش بود و معلوم نبود بعد از سه ماه چه حال و روزی توی این شهر داره
شده بودم پوست و استخون،مگه میشد یه لقمه غذا بخورم وقتی گلنسا معلوم نبود شکمش گشنس یا سیره
گهگاهی زنگ میزدم دهاتمون و تلفنچی میگفت خبری از زنت نشده .
تو یه ساختمون نیمه کاره کار میکردم ،یه شب که همون حوالی دنبال گلنسا بودم رفتم تو ساختمون و خابیدم ،هنوز سقف طبقه اولو نزده بودن، صبح مهندس ساختمون فهمیده بود شب اونجا خابیدم بهم گفت از این به بعد چادر بزن تو ساختمون نگهبانی بده ،مصالح دزدی زیاد شده منم یه پولی بابتش بت میدم
شناسناممو گرو گذاشتم و شبا تو ساختمون میخابیدم،وقتی به خودم اومدم دوسال گذشته بود از این محل به اون محل از این ساختمون به اون ساختمون با همون مهندس کار میکردم و تو سرما و گرما تو چادر میخابیدم
استخونم میسوخت و گریه میکردم به حال گلنسایی که معلوم نبود چجوری خودشو گرم میکنه
چند وقتی که گذشت صاحب ساختمونی که با همون مهندس شریک بود ازم خوشش اومد میگفت بچه ی روستاس کاریه و بی دغل بازی
بهم گفت بیا نگهبان باغ من تو دماوند شو گفتم من دماوند نمیام فقط تهران،
میگفت کارگری عاقبت نداره اونجا حداقل یه اتاق از خودت داری ،منم داستان زندگیمو براش تعریف کردم
@azsargozashteha💚
ادامه دارد
#چالش_حس_شیرین_زندگی
✅سلام ممنونم بابت کانالت 😘😘😘😘...لحظه شیرین زندگیم وقتی بود که وقتی دوم دبیرستان بودم، ما رو بردن راهیان نور خرمشهر خیلی خوش گذشت چهارروز با دوستام با هم بودیم خوش گذشت....لحظه دیگه هم وقتی با همسرم می رم کافی شاپ یا جاهای دیدنی دوست دارم.
✅سلام عزیزم❤️
من امسال کنکور داشتم و خدا رو شکر خیلی خوب بود
رتبه سه رقمی شدم
و دانشگاه فرهنگیان رشته ریاضی قبول شدم👩🏻🏫
خیلی خبر خوبی بود و واقعا حس قشنگی داشتم
چون بابام نمیزاشت بجز فرهنگیان دانشگاه دیگه ای برم
خانوما عزیز برام دعا کنین ک بتونم ی دبیر خوب بشم❤️😘
@azsargozashteha💚
#نکات_سلامتی🍎
درمان بیماریهای زنان ...
#کیست_تنبلی_فیبرم_رحم_مشکلات_هورمونی_ناباروری_میوم_نامنظمی_قاعدگی_یائسگی_عقب_افتادن_عدم_پریودی_لکه_بینی_عفونت
*علت این بیماریها سردی اندام تحتانی و رحم هست
_روغن مالی شکم و کمر هر شب و بادکش گرم روی موضع یک شب در میان تا ۲۱ شب .
_جوشانده رازیانه با عسل در زمان پاکی (درصورت نداشتن کیست سینه) .
..دوسین هر ۸ ساعت یک قاشق غذاخوری تا۳ماه
_اگر باکره نیستید واژینال ۱۴ مرحله ترکیب یک نخود زاج سفید و یک قاشق مرباخوری عسل و یک قاشق چای خوری روغن زیتون در ایام پاکی هرشب
..رساندن دود(اسفند + کندر + زاج) به رحم ۱۴ روز(درصورت داشتن عفونت و ترشحات عفونی)
..اسفند هرشب یک قاشق مرباخوری روی زبان ریخته با آب قورت داده شود ( اگر فشار خون ندارید میتوانید اسفند را استفاده کنید فقط جویده نشود)
..درمان تکمیلی حجامت عام - حجامت ساکرال - حجامت زیر شکم - هر ۳ هفته یک بار با تشخیص متخصص طب سنتی .
_خوردن گرمیها نظیر شیره انگور محلی و ارده طبیعی. عسل._گوشت نظیر گوسفند شتر بوقلمون میگو _حبوبات علی الخصوص گندم پوست کنده و نخود_سبزیجات _ادویه جات_میوه جات گرم نظیر سیب درختی انار انگور خرمالو موز آناناس نارگیل انبه خربزه طالبی ,غذاهایی نظیر سوپ گندم. فسنجان بادام. آش رشته. آش گندم. قیمه قورمه سبزی با برنج ایرانی .کالجوش. اشکنه ,خشکبار نظیر انجیر پسته بادام فندق. روغن های گرم مثل روغن حیوانی ، کنجد ، زیتون دنبه و روغن شحم گاو.
-دمنوش جوز هندی داروی تنظیم کننده هورمونی هست با عسل میل کنید بسیار عالی هست حداقل ۶۰ روز ادامه دهید.
_خوردن روزانه سویق گندم جو نخود عدس سنجد و یا سویق کامل.
-منع داروی شیمیایی که یائسه خواهید شد چون قرص و داروی شیمیایی و آمپولها سردی مطلق به بدن میدهند.
-تا بدنتان گرم نشوداین مشکلات از بین نخواهدرفت
_منع جدی سردیجات علی الخصوص چای ، آب سرد ، ترشیجات گوشت گاو مرغ ماهی و غذاهای تبلیغاتی و کارخانه ای و شیمیایی .
_منع سودازاها
_منع هرگونه داروهای شیمیایی .
..اصلاح آب نمک روغن و.....
طول درمان 120 روز
@azsargozashteha💚
سلام و عرض ادب دوستان لطفا داستان منم بشنوید ممنون
تو فامیل ما ادم پولدار نداریم همه فقیر و متوسط به پایین هستن تنها پولدار ما خواهر زادم هست که پزشکی خونده و مطب داره
منم تو یه شرکت با درامد خیلی خیلی معمولی کار میکنم همیشه از سر کوچمون رد میشدم یه خانم دستفروش بود و چون کارش فروش کتاب بود ازش میخریدم هم به ایشون کمک بشه هم خودم کتاب بخونم تابستون و زمستون این بنده خدا با اون سنش کار میکرد بعضی وقتا براشچایی میخریدم قبول نمیکرد میگفت اگه دسشوییم بگیره جایی نیس برم،یا مامانم کیک خونگی میپخت براش میبردم زن بسیار متین و مهربونی بود و وقتای بیکاریش تسبیح میفرستاد و کتاب میخوند
انقد دلم براش میسوخت که نگو همیشه ارزو داشتم انقد پولدار بشم دستشو بگیرم کمکش کنم
یه شب خواهر و خواهر زادم اومدن خونمون خواهر زادم داشت میگفت وام گرفته کارگاه زده میز عسلی تولید میکنه دنبال یه ابدارچی یا اشپز میگشت برای کارگرا
من از انصاف و خداشناسیش خبر داشتم میدونستم همه جوره هوای زیر دستاشو داره بهش گفتم محمد تو رو خدا اگه میتونی به این دستفروش سر کوچه کار بده یهو خواهرم گفت اینا اکثرا تو کارموادن دزدن
چطور میشه بهشون اعتماد کرد
گفتم من چند ساله مشتریشم این حرفو نزن خیلی زن خوبیه با سن بالاتحت هر شرایطی کار میکنه و سختی کشیده س
محمد گفت میتونی بیاریش کارگاه گفتم قبلش باید باهاش حرف بزنم
خلاصه باهاش صحبت کردم گفتم گاهی ازت نظافت و اشپزی میخان میتونی؟؟ از خدا خاسته قبول کرد و سه ساله که پیش خاهر زادم کار میکنه
محمد میگه هر کیو اخراج کنم این خانومو اخراج نمیکنم
چون انگار بچه های کارگاه بچه هاشن با دلسوزی هوای همه رو داره و کار بلده
محمد هم براش خونه اجاره کرد و هزینه های درمان شوهر زمینگیرشو داد اونم جبران کرد با محبتاش
همیشه دعام میکنه میگه موش میومد از تو جوب زیر چادرم رد میشد همش اذیتم میکردن از شدت سرما توی خیابون گریه میکردم
خاستم بگم در حد توانتون از دستفروش خرید کنید چون واقعا نیازمندن وگرنه چطور کسی میتونه نیازمند نباشه ولی به امید فروختن لیف و جوراب و کتاب کنار خیابون بشینن و بلرزن و اگه ممکنه حمایتشون کنین از وقتی ما به ایشون کمک کردیم خیر و برکت و پیشرفت اومده تو زندگیمون و الهی شکر بابت این اتفاق
@azsargozashteha💚
#چالش_حس_شیرین_زندگی
✅سلام
شبی که خونه خریدم بهترین شب عمرم بود حتی شب عروسیمم اونقدر خوشحال نبودم.آخر شب که از خونه مادرشوهرم میرفتیم خونه بابام رفتیم بستنی خریدیم وای من هر زنو شوهریو میدیدم از ته قلبم براشون آرزوی خوشبختی میکردم چون خودم به آرزوم رسیده بودم،همسرم اصلا باورش نمیشد .
آخه ما بعدعقد فورا وام ازدواجو گرفتیم حتی حلقه نخریدیم همون نشون نگه داشتم دیگه تمام پول وسایل و پیش واسه خونه و پول طلا رو گذاشتیم روهم خداروشکر یه خونه نقلی تو منطقه متوسط شهرمون خریدیم.هنوزم اون شب بهترین شب زندگیمه.
انشاالله که اوناییم که خونه ندارن خونه دار بشن.
✅سلام ممنونم بابت کانال عالیتون 😍
چند سال پیش روز نیرودریایی مراسم داشتن پادگان همسرم اینا.
موقه وروود ب هر کسی ی شماره دادن،شاید نزدیک هزار نفر بودیم زن بچه و مرد پرنسل حتی سرباز ها...
مراسم ک تموم شد گفتن میخایم قرعه کشی کنیم شماره هر کس بود ی کارت هدیه بهش بدیم ...
۵۰ نفر قرعه کشی شد دقیقا اخرین نفر
اسم ما درومد اون لحظه اقاهه پشت میکروفن همش شماره مارو میخوند مام ک بادمون خالی شده بود نگاه برگه نکردیم ی لحظه چشمم افتاد برگه همسری گفتم پاشو پاشو شماره تو...
اون لحظه میخاستن ی برگه دیگ رو بخونن ک شوهری مس فنر پرید رفت کارت هدیه رو گرفت .
مبلغ کمی بود اما حس شیرینی بود ک هیچ وقت فراموش نکردیم کلی خوشحال شدیم
@azsargozashteha💚
✴️ دوشنبه 👈 15 دی 1399
👈 20 جمادی الاول 1442👈 4 ژانویه 2021
🕌 مناسبت های دینی اسلامی .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش صبور و فاضل خواهد شد . ان شاءالله
🤒 بیمار امروز شفا یابد. ان شاءالله
✈️ مسافرت :
مسافرت مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
👩❤️👩حکم مباشرت امشب .
مباشرت امشب (شب سه شنبه ) ، شهادت در راه خدا روزی فرزند گردد . ان شاء الله
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز انجام امور زیر نیک است :
✳️ خرید باغ و زمین زراعی .
✳️ قولنامه و قباله نوشتن .
✳️ خرید خانه .
✳️ داد و ستد .
✳️ زراعت .
✳️ اشتغال به تجارت .
✳️ و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است .
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، ایمنی از بلاست .
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث صحت می شود .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد .
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود .
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از آیه ی 21 سوره مبارکه " انبیاء " است .
ام اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون ...
و از مفهوم ان استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان واقعی زندگی گلنسا و اسماعیل❤️ به شدت #جذاب حتما بخونید✅🙏
#قسمت_سوم
اولش باورش نمیشد فکر میکرد دارم دروغ میگم ،بهش گفتم دروغی در کار نیست واقعا منتظرم تا گلنسا رو پیدا کنم
اون روز صاحب ساختمون رفت و بعد چند وقتی اومد و گفت یکی از رفیقام تو تهران ویلا داره دنبال یه ادم مطمئنی میگرده چون خیلی کله گندس،
اگه ازت خوشش بیاد کنارش به همه چی میرسی ولی کاری به کارش نداشته باش و هر چی گفت بگو چشم
گفت همین امروز عصر میبرمت خونش ،خودش فعلا اینجا نیست رفته دبی کار داره ،منم اطاعت کردم
عصرش اومد منو برد یه خونه ای که درختاش بیشتر ازدرختای دهات ما بود ،تو خونش مبل داشت وسایلای لوکس داشت ،باورم نمیشد تو تهران آدمایی هستم که اینجوری زندگی میکنن و ما تو روستا اونجوری زندگی میکنیم .
اولش فکر کردم منو اورده باغبونی کنم ولی گفتن اینجا باغبون داره یکیو هم داره که وقتایی که جمشید خان میاد آشپزی کنه فقط نیازدارن یکی خرید خونه رو بکنه و ادم درستی باشه ،بهم گفت بریم اتاق تو رو بهت نشون بدم،فکر میکردم حتما یه اتاق نمور با یه پلاس کهنه کفش پهن کردن ولی وقتی رفتم دیدم یه خونس که شاید تو خواب هم نمیدیدم همه چی داشت و اول باغ بود یه اتاق یه هال کوچیک و اشپزخونه ،مبل و صندلی داشت ،بعد دوسال بالاخره اون شب یه جای راحت خابیدم
یک هفته بعد اقا جمشید اومد منو دید و گفت فلانی خیلی ازت تعریف کرده، کارامو توضیح داد گفت دلم نمیخاد تنبلی ازت ببینم پسر
گفت یکی دو روز دیگه خانومم میاد دلم میخاد کل خونه تمیز باشه
پول داد بهم برای مخارج باغ و گفت کارگر بگیر برای تمیز کاری
بالاخره خانومش اومد و یکی دو ماهی توی باغ بود و رفت ،بعد از اونم جمشید رفت سفر و دوماهی نبود وقتی که برگشت گفت میخام مهمونی بگیرم ،اندازه صد نفر برای یه مهمونی بیست نفره تدارک دیده بود ،فقط یادمه چهل کیلو میوه رو میز تزیین شده بود و بعدشم بیشترش پلاسیده شد و باغبون برد برای خانوادش
زندگیم توی این خونه میگذشت با درامدی که داشتم اوضاعم خیلی بهتر شده بود میتونستم برم راحت تر دنبال زنم بگردم برا خودم موتور خریده بودم و اینور اونور دنبالش بودم
تو این چند سال یکی دوبارم رفتم نیشابور ،پدر مادر گلنسا میگفتن ما اصلا همچین دختری نداشتیم و خانواده ی منم میخاستن منو زن بدن
روزای زندگیم از پس هم میگذشت و من ناامید و ناامیدتر میشدم برای پیدا کردن گلنسا
یه وقتی به خودم اومدم دیدم بیست سال گذشته و من اسیر غربت شدم ولی گلنسا رو پیدا نکردم
اون بچه ی هفده ساله حالا مردی شده بود ولی هنوزم دلش دنبال عشقش بود،
برای خودم خونه خریده بودم ولی هنوز کارگر جمشید خان تو همون خونه بودم هنوزم منتظر گلنسا بودم تا بیاد و باهم بریم تو اون خونه ،حتی خونمو اجاره هم نداده بودم
جمشید یه وقتایی تهران بود یه وقتا خارج ،یه روز که برگشته بود گفت میخاد مهمونی بگیره ولی اینار یه مهمونی بزرگتر ،از یه ماه قبل داشت برنامه ریزی میکرد دکور خونه رم عوض کرد،باغبون گل جدید تو باغ کاشت چراغ هارو عوض کردن حتی سفارش داده بود همه میزا رو گل طبیعی بچینن
مهمونی برای تولد پسرش بود بعد از ۱۵سال بچه دار شده بود و شاد بود ،میخاست سنگ تموم بزاره
@azsargozashteha💚
#چالش_حس_شیرین_زندگی
✅سلام عزیزم
بهترین حس خوب من تو دنیا
وقتی رفتم کربلا بود.
تو راه چشمم و بستم و گفتم من میخوام روبرو حرم چشمم و باز کنم مادرم مثل یه نابینا دستم و گرفت و منو برد بین الحرمین😍 آخ که چه لحظه ای بود یه دل میگفت برو سمت حرم عباس یه دل میگفت برو سمت حرم ارباب.
الانم با بغض و لذت دارم برات مینویسم. حرم انقد خلوت بود قشنگ یه گوشه حرم کنار ضریح نیم ساعت نشستن و دعا کردم. شب یلدا سال 96 من کربلا بودم.
✅سلام ادمین عزیز و خانمای گل گروه
یکی از بهترین روزهای زندگی من که هنوز شیرینی اون روز بعد ۸ سال تو ذهنمه.....
من باردار بودم و تو ماه ۵ فهمیدیم یه غده که روزبروز بزرگتر میشد تو پای همسرمه....اولین دکتر گفت یا تومور یا غده سرطانیه و شایدم فقط غده چربی باشه. روزای بد ما شروع شد هرروز سرکار با اون وضع بارداری کارم گریه و زاری بود هرروز این دکتر اون دکتر و هر دکتری یه چیزی میگفت. خودم تو شرکت کالاهای پزشکی کار میکردم و آشنای دکتر زیاد داشتیم. برای همین همکارام و آشناها هر مسئله ای بود باید به خودم میگفتن و من به تنهایی بار این همه حرف و ناراحتی روبه دوش میکشیدم. از ده حرف یکیشو به همسرم و خانواده ش میگفتم که روحیه همسرم خراب نشه. آخرین دکتری هم که دیده بود و قرار بود عمل رو ایشون انجام بدن گفتن که غده خیلی به شریان اصلی پا نزدیکه و عمل ریسک هم داره ازین نظر که من همینم به کسی نگفتم ولی نمی دونید چی کشیدم. خلاصه کنم تو ماه ۷ بارداری بالخره به عمل رسید و مطمئنم دعاهای پسرم تو شکمم به کمکمون اومد و خیلی غیرمنتظره فقط یه غده چربی خیلی بزرگ از پای همسرم فقط با یه عمل ساده که حتی دکترش تعجب کرد دراومد. چون قرار بود فعلا تکه برداری بشه تا بعدا ببینن چکار کنن. اون لحظه ای که همکارم از اتاق عمل زنگ زد و به من گفت بیا همسرتو ببین از بهترین لحظه های عمرم بود. هنوزم یادش میفتم گریه م میگیره و هزاران بار خدا رو شکر میکنم
@azsargozashteha💚