#یک_نکته_از_هزاران 🌱
قصه گریه امام حسن(ع) در برابر زن کامجو....
ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد که در ابواء زنی بادیه نشین خدمت حضرت مجتبی (ع) رسید درآنحال امام حسن (ع) مشغول نماز بود . نماز را کوتاه نمود و فرمود کاری داشتی جوابداد آری پرسیدحاجت تو چیست گفت من زنی بیشوهرم به این مکان وارد شداه ام و مایلم از شما کام بگیرم.
حضرت فرمود : دور شو از من می خواهی مرا با خودت در اتش جهنم بسوزانی . آن زن پیوسته درصدد دل بردن از آنجناب بود.
حضرت شرو ع به گریه کرد و در این بین می فرمود : دور شو وای بر تو . کم کم گریه آنجناب شدید شد . زن که حال امام مجتی (ع) را مشاهده کرد او هم شروع بگریه نمود امام حسین (ع) وارد شددید برادرش با این زن هر دو گریه می کنند . سیلاب اشک امام حسن (ع) چنان برادر را تحت تأثیر قرار
داد که او هم شروع بگریه کرد.
عده ای از اصحاب حضرت آمد ند هر کدام آن حال را مشاهده می کرد گریه آنها را می گرفت تا اینکه صدای گریه ایشان بلند شد . زن بادیه نشین خارج گردید . اصحاب نیز متفرق شدند . مدتی از این پیش آمد و گذشت . حسین بن علی (ع) از نظر عظمت و جلالت برادر خویش سبب گریه را نپرسید . نمیه شبی که امام حسن خوابی دیده بود ناگاه بیدار شده و گریه آغاز نمود . حسین(ع) پرسید چه شده برادر جان فرمود: خوابی دیدم از آن جهت گریه می کنم تفصیل خواب را جویا شد . فرمود تا زنده ام بکسی مگویوسف صدیق را در خواب دیدم . مردم برا ی تماشای او جمع شده بودند من هم جلو رفته او را تماشا میکردم همینکه حسن و زیبا ئی اش را دیدم گریه ام گرفت یوسف بسوی من توجه نموده گفت برادرم چرا گریه می کنی پدر و مادرم فدایت باد .گفتم بیاد آوردم جریان تو را با زن عزیز مصر که چه رنج ومشقتی کشیدی بزندان افتادی پیر کهنسال یعقوب در فراق تو چه دید برای آن گریه می کنم و د رشگفتم از نیروی تو که چه اندازه خود داری یوسف گفت چرا تعجب نمی کنی از خودت راجع به آن زن بادیه نشین که او در ابواء با تو مصادف شد . چه حالی پیدا کردی دیدی چگونه اشک ریختی؟
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نامه_های_آسمانی 🕊
فرازی از زندگی نامه شهدای لرستان/1
خدایا! به محمد بگو، پیروانت حماسه آفریدند.به علی بگو شیعیانت قیامت بر پاکردند و به حسین بگو که خونت هنوز می جوشد.بگو از آن خون ها سروها رویید و ظالمان سروها را بریدند،اما بازهم سروها می رویند.
شهید مهدی علی اکبری :خدایا! به محمد بگو، پیروانت حماسه آفریدند.به علی بگو شیعیانت قیامت بر پاکردند و به حسین بگو که خونت هنوز می جوشد.بگو از آن خون ها سروها رویید و ظالمان سروها را بریدند،اما بازهم سروها می رویند.
فرازی از زندگی نامه شهدای لرستان:
شهیدعلیرضا دوستعلیوند
مسافر غروب سرخ حماسه و رشادت، دانش آموز بسیجی، شهید علیرضا دوستعلیوند در خانواده ای مومن و زحمتکش در روستی پر برکت و سرسبز بخش چگنی دیده به جهان گشود.
شیر شجاعت را از سینه مادری بزرگوار و شریف نوشید و تحت توجهات پدری مومن و زحمتکش درس غیرت و فداکاری را به نیکی فراگرفت. تحصیلات خود را با تلاش تا سطح اول دبیرستان گذراند و در کنار آن والدین خود را در کارهای کشاورزی و امور جاری زندگی یاری می کرد.
صبر، عطوفت و مهربانی، فروتنی و خوش اخلاقی از شاخصه های بارز اخلاقی این جوان وارسته به شمار میرفت و همواره در بین هم سن و سالان خود، خانواده و جامعه به عنوان الگویی کامل و نمونه یک جوان مسلمان و انقلابی مورد احترام وتاسی قرار می گرفت. نسبت به رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) مخلصانه عشق می ورزید و با اطاعت از دستورات و فرامین آن مجاهد اعظم و پیرومراد سالکان راه حق و حقیقت طلبی، در مسیر گسترش و اشاعه فرهنگ اسلام .
انقلاب پیش می رفت. با حمله وحشیانه دشمن بعثی به خاک میهن اسلامی، این شهید والامقام ندای ملکوتی حضرت امام خمینی(ره)، مبنی بر حضور ملت قهرمان ایران در میدان جهاد و مبارزه با متجاوزین جنایتکار را عاشقانه لبیک گفت و با ترک کلاس و مدرسه از همه تعلقات دنیوی خویش گذشت، پس از کسب آمادگی لازم دفاعی و نظامی همراه با رزمندگان سپاه اسلام به سوی جبهه های نور علیه ظلمت رهسپار گردید و مدتها دلاورانه در برابر دشمن متجاوز ایستاد و در یکی از عملیاتهای پیروز رزمندگان اسلام از ناحیه سر و گردن مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت.
اما پس از کسب بهبود و سلامت نسبی مجدداً به سوی جبهه های نبرد حق رهسپار گردید؛ تا سرانجام پس از مدتی جنگاوری و مبارزه با دشمن زبون در منطقه عملیاتی جنگل امقر در سن 18 سالگی به مقام والای شهادت نایل گردید.
درود و رحمت خداوند رحمان نثار روح پاکش و راهش پر رهرو باد...
شهیداکبر دلفان بیرانوند
شهید اکبر دلفان بیرانوند
دانش آموخته مکتب ثارا... دانش آموز بسیجی، شهید اکبر دلفان بیرنوند در خانواده ای مومن و معتقد به احکام والای اسلام در شهرستان خرم آباد دیده به جهان گشود.
تحت توجهات والدینی با ایمان و زحمتکش تربیت پاک اسلامی را به نیکی فراگرفت. در زمان شکل گیری انقلاب اسلامی با اینکه نوجوانی کم سن و سال بود، اما با همتی مردانه و انقلابی در راهپیمائیها شرکت میکرد و در جنگ معروف ژاندارمری، شجاعانه با نیروهای مزدور گاد درگیر شد و به شدت مرود ضرب و شتم این دژخیمان قرار گرفت و جراحات سختی را متحمل گردید، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز عاشقانه با اطاعت از ولایت فقیه و رهبری انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) به محافظت از دست آوردهای انقلاب پرداخت.
این شهید والامقام در زمینه فعالیتهای فرهنگی دارای ذوق و استعداد شاعری بود و دفترچه شعر زیبایی از او به یادگار باقی است. وی در سال دوم راهنمایی اشتغال به تحصیل داشت که آتش جنگ تحمیلی در مملکت اسلامی شعله ور گردید و این شهید والامقام به ندای ملکوتی رهبر بیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) عاشقانه لبیک گفت، و در خیل سپاهیان رزمنده جبهه اسلام، بسیجیان مخلص و جان برکف، به سوی جبهه های نور علیه ظلمت رهسپار گردید و مدت ها به عنوان نیروی رزمی به دفاع از دین و میهن خویش پرداخت؛ تا سرانجام در سن 16 سالگی در منطقه عملیاتی زبیدات سرخوش از باده عشق با سینه ای سرخ به سوی نور پرواز کرد.
این شهید والامقام در فرازی از وصیت نامه خویش می فرماید:
خانواده عزیزم اگر خداوند مهربان افتخار شهادت را نصیبم فرمود شما باید خوشحال و راضی باشید لباس سپاه نپوشید و همه اشکهایتان را نثار مصیبتهای امام حسین(ع) نمائید. در هر شرایطی یاور امام خمینی(ره) و انقلاب باشید و در حفظ وحدت کلمه بکوشید. درود و رحمت بیکران الهی نثار روح پاکش و راهش مستدام باد. آمین یا رب العالمین...
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام عزیزم میشه سوال من رو اورژانسی بزارید من داخل بینی ام یه گلوله گوشت اضافه در
#پاسخ_اعضا 💜🍃
سلام خانمی که مشکل خروپف دارن روغن بنفشه شبا قبل خواب توی یه سوراخ بینی سه قطره بریزید تا سه هفته
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام. دختر عزیزی که دانش آموز سمپاد هستی.... عزیزم شما افسردگی داری. معمولا مدارس سمپاد، روانشناس دارند، نوبت بگیر و باهاشون صحبت کن تا حالت خوب بشه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃.
سلام خطاب به خواهر عزیزی داغ خواهرشون دیدن خدا صبر بده بهتون واقعا سخته....اما مرگ قسمت همه میشه یکی امروز یکی فردا...دعا کن خواهرت بهشتی بشه انشاالله شماهم بهشتی بشی وقتی بهش ملحق شدی بعد ۱۳۰سال ...اما شوهر خواهرتون که ازدواج کرده میدونم خیلی سخته ببینید ازدواج کرده بهتر بود یه سال صبر میکرد.....ولی قبول کن بایه بچه و مرد جوون تحملش سخته بدون زن ... وفای مرد هم همینه.....شاید گرفتاره وقت نمیکنه بچه رو بیاره ببینید هر هفته شما یادش بندازید یادگار خواهرتون بیاره ببینید..کم کم خودش عادت میکنه بیاره بعدشم پسر خواهرتون خودش بزرگ میشه میاد ...فقط با مادر جدیدش بزارید دوست باشه و ارتباط بگیره نزارید دور بشه از مادر جدیدشاید زن خوبی باشه مواظب بچه باشه دل خواهرتون شاد و آروم بگیره اون دنیا...خدایش بیامرزد🙏
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام ادمین عزیز وقتتون بخیر ان شاالله بحق این روزای عزیزو روزهای اینده ماه شعبان که پر از شادی شوروولادت سرور وسالارمون هرکس مریض داره شف اعنایت بشه ،من جز ۱۹رو میخونم ان شاالله مامان محمد امین خبرای خوبی ازشون بزارن برامون⚘لطف کنید حرم رضوی برا جوون منم دعاکنید(بنام ملیحه)
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خانمی که زن داداشت خونه وبچه ۴ماهشوترک کرده رفته لطفا باخانواده ودادشت صحبت کن .ریشه یابی کنید ومشک رو اساسی حل کنید.مطمعن باش بنده خدا فشار زیادی روتحمل میکرده وکارد به استخونش رسیده که بچه رو جاگذاشته رفته.باید داداشت رفتار بدش رو تغییربده وبا مهربونی دلش رو بدست بیاره تابرگرده وگرنه فکرمیکنید قانونی برگرده همه چی حله. به قول قدیمیابامحبت وزبون خوش میشه مار رو از لونش بیرون کشیدچه برسه به یه مادر رو
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
برای آبله مرغان خاکشیر تخم شربتی و آبلیمو بدید بخوره
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دوست عزیزی در مورد بیهوشی برا عصب کشیو پرکردن پرسیدن خواهر زادم بیهوش کردن.به طور کلی بیهوش بود.وچیزی متوجه نشد.شماهم مشکلتو با دندانپزشک درمیون بزار خودشون بهترین روش رو برات درنظر میگیرن.به حرف دوربریهاتم توجه نکن بیشتر استرش میگیری.شادو پاینده باشی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام.خانمی که شوهرشون سرد مزاجه ونمیره دکتر به نظرم خودت بتونی مشکلشو بادکتر طب سنتی درمیون بزاری دارو گیاهی بهت میدن شماهم بهش بده بخوره یا تو غذاش بریز
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام در جواب دوستمون.لطفا دندون بچه رو تو سن پایین نکشید .در آینده فکش بهم میریزه ودندوناش نامرتب بیرون میاد اگر امکانش هست پرکنید واز چنتا دکتر دندونپزشک هم مشورت بگیرید
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
سلام وقت بخیر ببخشید این ازمایش چکاب بنده هست خانم هستم 37ساله
. مشکل اصلیم اینه که دهانم زود به زود بزاغ غلیظ غلیظ تولید میکنه
دهانم چسبناک میشه و بین صحبت هی باید اب دهانم قورت بدم
اصلا. قبلنها اینطور نبودم. خیلی اذیتم دکتر متخصص هم گفت ازمایشها خوبن و نه دارویی نه رژیمی نداد
ولی من همچنان اذیتم
لطفا اگه کسی از دوستان از طب سنتی اطلاعات دارن بنده رو راهنمایی بکنن
ممنون ومتشکرم
#ادمین 👇🌸
@adminam1400
#پرسش_اعضا ❤️🍃
سلام پسرم ده سالشه هم دندون قروچه میره هم شب ادراری داره همه زندگیم نجس شده پیش چه دکتری باید ببرمش ؟ تشکر از همه
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقت بخیر.میخواستم بدونم آیا زنی که مهریه اش را بخشیده کامل و هنوز داره با همسرش زندگی میکنه و بدلایلی شرط ازدواج مجدد رو هم بهش داده و امضا کرده.آیا میتونه بره دادگاه و دوباره همسرش براش مهریه جدید تعیین کنه و یا اینکه شرط ازدواج مجدد رو بره فسخ کنه؟خواهشا زود بزارید سوالمو تا مشکل حل بشه
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام مردی که خستگی کار رو بهونه میکنه و نسبت به همسرش سرده ایا واقعا کار و خستگی مانع میشه؟لطفا آقایان جواب بدن
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدا قوت، من یه دختر 37 ساله مجردم، 5 سال پیش عقد کردم تو همون دوران نامزدی جدا شدم، تو این .5 سال یه خواستگارم برام نیومده، مادر نامزد سابقم روز اخر تو خونمون بهم گفت کاری میکنم موهات مث دندونات سفید بشه تو خونه بابات بمونی، همه میگن این زن بخت منو بسته، خیلی پیش دعا نویس رفتم، خیلی خرج کردم، یه ساله پدرم فوت کرده، همه بچه ها ازدواج کردن، من ومادرم تنها موندیم، مادرم خیلی خیلی غصه منو میخوره مریض شده، من خرج خونه رو میدم،تو رو به ابروی امام حسین قسمتون میدم بگید من چیکار کنم؟؟؟ هر چی نذر ونیازم میکنم نتیجه نمیگیرم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام عزیزان کسی تاحالا تتولب انجام داده عوارض داشته مشکلی چیزی براش پیش اومده یا نه? میخام برم تتو کنم ولی خیلی میترسم راستی اشکال شرعی داره یا نه? لطفا جواب بدین ممنون میشم 🙏🌹
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به ادمین محترم و همه دوستان من یه سوال داشتم اینکه اکثر مواقع دماغم کیپه حرف زدنم تو دماغی میشه راهنمایی کنید برم پیش چه دکتری اینم بگم من مشکل ریه هم دارم لطف کنید زود جواب بدید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام عزیزم یه لطفا اورژانسی پیم منا قرار بدین بنده یه واسطه هستم که به طور اتفاقی از این موضوع اطلاع پیدا کردم،بچه یتیمی که کسی را ندره به خاطر بدهی که برا خرید جهزیه بوده به شدت توسط طلبکار دارن اذیت میشن اگه کسی خیری میشناسه که بتونه به این یتیم که کسی را نداره کمک کنه لطفا بگین،من از کسی که توخیریه اصفهان کار میکنه شنیدم که به شدت التماس دعا داشتن که کار این بچه یتیم راه بیفته لطفا همگی دعا کنید جور بشه واین شب عیدی از دست طلبکار یه نفس راحتی بکشن،امام زمان دعا گوی زندگیتون باشه ببخشید طولانی شد
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
اوووووررررررژانسی
سلام توروخدا اوررررررررررژانسی بزار
دوستان من باشوهرم دعوامون شد بعد با لوله ی جاوربرقی زد داخل پیشونیم شکست هرکاری کردم نبرد بخیه اش بزنم بعد ۳روز رفتم دکتر دکتر گفت بخیه بزنم احتمال که عفونت کنه زخمش خوب نشه زیاده چون زخم خشکشده الان جاش انگار گود شده کارمهمش شده گریه تورو خدا اگهراهنمایی دارین بگین بهم کهزود خوب بشه جاش نمونه نمیخوام خانوادم بفهمن
پماد میزنم تازه میشه نمیزنم همخشک میشه لطفا راهنمایی کنید😭😭😭
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان عزیز ببخشید من بیرون که میرم یا تو مهمونی خیلی نظر میخورم .خودم متوجه میشم سر و چشمم خیلی سنگین میشه و بیماری پوستیم تشدید میشه .میشه لطفاً راهنماییم کنید که نظر نخورم و اگه شد چجوری نظر رو ازخودم دور کنم🌹
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان میشه لطفا دندانپزشک خوب که اقساطی کار کنند تو شیراز معرفی کنید.خانوم باشند بهتره.ممنون🌷
#ایدی_ادمین_جهت_ارسال_پرسش_و_پاسخ ❤️👇
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
قصه توبه کنندگان:مردعابدوسخن سگ...
عابدى سر كوه لبنان عبادت مى كرد كه روزها روزه دار بود و هنگام افطار خداوند متعال روزى یك قرص نان روزیش كرده بود كه نصف آن را افطار و نصف دیگرش را براى سحر میگذاشت یك شب به وقت همیشگى صبر كرد و نان نیامد یكساعت صبر كرد خبرى نشد، دو ساعت گذشت نان نیامد بیطاقت شده از كوه پائین آمد در آن نزدیكى یك قریه اى بود كه اهل آن همه نصرانى و گبر و بت پرست بودند. بطرف قریه سرازیر شد و سراسیمه به در خانه اى رفت و در زد پیرمرد گبرى در را باز كرد عابد اظهار گرسنگى كرد پیرمرد رفت توى خانه و دو قرص نان برایش آورد عابد نان را گرفت و بطرف صمعه و عبادتگاهش حركت كرد. سگى در خانه پیرمرد نگهبانى میكرد تا چشمش به عابد افتاد، دنبال عابد حركت كرد و شروع به پارس نمودن و تعقیب او و گوشه لباسش را گرفتن كرد.
عابد از ترس یكى از آن نان ها را جلو سگ انداخت. سگ نان را برداشته و خورد و باز پارس كنان پى عابد براه افتاد. نان دومى را هم به سگ داد او خورد و باز پارس كنان در پى عابد راه افتاد عابد با دست خالى و شكم گرسنه نگاهى به سگ نمود و گفت تا بحال سگِ به بى حیائى تو ندیده بودم، دو قرص نان از پیرمرد گرفتم و آن را هم بتو دادم چرا هنوز پارس مى كنى و دنبال من مى آیى بقدرت كامله الهى قفل خاموشى از دهان آن سگ برداشته شد و گفت: من سالهاست كه مأ موریت نگهدارى خانه این پیرمرد را دارم و محافظ گوسفندان او مى باشم و آنچه بمن میدهد قانعم و گاهى هم مرا فراموش مى كند استخوان و تكه نانى خشكیده اى بمن بخوراند در این حال شاكرم در خانه دیگرى نرفتم اگر بدهند میخورم اگر ندهند صبر مى كنم. اما تو یكشب نانت نرسید صبر نكردى از در خانه پروردگارى كه عمرى را بتو روزى داده روگردانیدى و بدرخانه كسى كه گبر و ضد خداست و از دشمنان اسلام است پناه بردى و بار منت كشیدى حالا بگو ببینم من بى حیا هستم یا تو.
عابد با شنیدن این سخنان از خود بى خود شد و نقش زمین گردید و وقتى كه بهوش آمد توبه نمود و حالش به عبادت بیشتر شد و یكى از اولیاء گردید.
قصص التوابین یا داستان توبه كنندگان
نویسنده : على مير خلف زاده
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 ؟ حامد لبخند زد! سعي مي کرد مثل او لبخند بزند! چند وقتي بود که ديگر کار نمي کرد.
#داستان_زندگی 🌸🍃
.
ساعتي به غروب مانده بود. خورشيد کم فروغ تر از قبل نزديک به خط افق مي تابيد. آرامشي داشت. سرخ رنگ بود، رنگ خون. شبيه به کلمه ي «شهيد»ي که با رنگ سرخ از بقيه ي کلمات سنگ قبر ميترا ي پير زن جدا شده بود. صداي پير زن، سوز خاصي داشت . حامد روي خاک نشسته بود. اشکهايش مثل گلاب روي قبر پاک بود و چشمهايش مثل «شهيد» سرخ. خسته بود. خوابش ميآمد. ميخواست سر روي پاي پيرزن بگذارد. بعد از دقايقي رفتن پيرزن را احساس کرد. از جايش بلند شد، کنار قبر ميترا ايستاد. باورش نميشد، با دقت نگاه ميکرد، سعي ميکرد تصوّر کند که ميترا زير اين سنگ خوابيده.
ـ ميترا! چرا اونجا خوابيدي؟ چهجوري اون تو گذاشتنت؟ الان. يعني ... الان داري نفس ميکشي؟ خاک تو دماغت نميره؟ زير اين سنگ چه شکليه؟ مگه ميشه...
خم شده بود، اشکهايش به جاي گلاب روي قبر ميريختند. با دو دست سرش را گرفته بود، انگشتان کشيدهاش بين موهاي انبوهش گُم شده بودند. چند متر آنطرفتر قبرهاي خالي بودند. روي لبه ي يکي ايستاد، چقدر عميق بود، سعي کرد عين ميترا توي يکي از آن ها بخوابد ولي ميترسيد. به کفشهايش نگاه کرد. ياد مشاور افتاد. جلوي يکي پاره شده بود. از پاي درآورده بودشان. جورابهايش را هم. چپاندشان توي کفش. روي لبه ي قبر نشست.
ـ لاالهالّاالله، لاالهالّاالله، بريد کنار مرده را ميخوان بذارن تو. پس کفشش کو؟ اين يکي صاحب نداره، همينجوري با لباس بذاريمش. چرا اينقدر تنگه؟
باد سردي عرق گرمي که از ترس روي پيشانياش جاري بود را سرد ميکرد. هرچه فکر ميکرد يادش نيامد که ميترا را چطور انداختند توي قبر. بالاخره پريد تو. ميترسيد، سعي ميکرد کف قبر بخوابد. احساس ميکرد شبيه ميترا شده.
ـ اين قبر چند طبقه است؟! گور دستهجمعي که ميگن اينه؟ شايد خواستند کار ملائک رو آسون کنند که يه جا فشار قبر به همه بدن و برن.
احساس ميکرد شبيه مريم صحبت ميکند.
پيرمردي با شال سبز که قرآن ميخواند، از کنار قبري که از تويش صدا ميآمد رد شد؛ راهش را کج کرد.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#تجربه_اعضا 💜🍃
سلام عزیزان در جواب خانمی که گفتن بچه پیش فعال دارم من پسر اولم را ۲۱ سال پیش ۳ ساله اش بود که تو یه تصا دف از دست دادم خیلی ناراحت وپریشون بودم تا بعد ۳ سال خدا بهم یه پسر دیگه داد ولی من در دوران بار داری ارامش نداشتم وهمش به خاطر بچه اولم که تازه از شیر گرفته بودمش گریه می کردم خدا هیچ پدر ومادری را با مرگ اولاد امتحان نکنه تا بچه دوم که به دنیا اومد خدارا شکر یه بچه سالم که جای همه را برام پر کرد ولی به قدری شیطون بود که نگو که دکتر گفت تمام ناراحتیای دوران بارداری رو بچه تاثیر گداشته به حدی بود که روان پزشک گفت به جمع بیشتر از سه نفر وارد نشو خلاصه از شیطونی وپیش فعالی این انگار زحمت این بچه برابر با ۱۰ تا بچه بود تا موقعی که۷ ساله شد رفتم مدرسه برا ثبت نا م گریه ام گرفت گفتم و به مدیرشون گفتم این چه جوری پشت میتونه پشت این نمیکتها بشینه و الف وب یاد بگیره خلاصه رفت مدرسه ومن از صبح تا ظهر هی میگفتم الان ازمدرسه زنگ میزنن بیا به خاطر پیش فعالیش همش بهش دعوا می کردم وحالا که یادم میاد هی میگم خدا از سرم بگذره واینم حلالم کنه تا کلاس ۶ امتحان داد وتموم شد از مدرسه مدیر تماس گرفت و گفت پسر شما مدرسه نمونه دولتی قبول شده تبریک میگم البته تو این چند سال مدرسه یا سرویس ازش شکایت می کرد یا منا مدرسه میخواستن که چی کار کرده ومن نفرین تا وارد مدرسه نمونه دولتی شد ودرس عالی از کلاس ۴ دبستان کلاس زبان رفت وبدون هیچ وقفه ای در درس زبان را ادامه داد که امسال دیپلم زبانش را گرفت الان کلاس دواز دهم هست رشته ریاضی که وقتی رفتم کار نامه بگیرم مدیر گفت حسابان شده ۲۰ وعربی شده ۱۸ من اصلا اسم این کتاب به گوشم نخورده بود گفتم حسابان چیه الان به قدری این بچه اروم شده ۱۸ سال میگذره که اگر یه روز از تو اتاق بیرون نیاد من نمی فهمم خونه هست یا نه عزیزان همش میگذره تو دنیا هیچ کاری سخت تر از بچه داری نیست حالا خودش بهم میگه یادته چقدر منا نفرین میکردی تا چند ماه پیش خودم تصادف کردم و۳ ماه روتخت خوابیده بودم ودوتا پاهم دستم کمر م وقفسه سینه ام شکسته بود تنها کسی که قدرت وتوان اینا داشت که بیا یه موقعایی ازرو تخت به سمت پاین لیز خورده بودم همین پسرم میومد زورش میرسید منا میکشید از تخت بالا ومن روزی را که الهی این دست به اون دست محتاج نشه تجربه کردم ببخشید خیلی طولانی شد ولی مادرا فرزندانتون را به خاطر شیطونی یا هر کاری دعا کنید ونفرین نکنید که خدا همون روزا وهمون حرفا را چه خوب وچه بد در یه روزی و یه جایی یادتون میاره التماس دعا
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
.#قسمت_پنجاه
جلوی خونه ی نرگس نگه داشتم .. چهره ی مریم برای یک ثانیه هم از جلوی چشمهام کنار نمی رفت.. نرگس با چادر جلوی در بود.. تعارفم کرد که بنشینم .. یک لحظه نگاهش کردم .. زشت نبود ولی مریم نبود.. هیچ کس به نظر من ، به زیبایی مریم نبود .. از فشار ناراحتی سبیلهام رو میجویدم .. اگر همینطور کنار هم مینشستیم تا صبح هم کاری نمیتونستم انجام بدم ..
بهش گفتم چادرش رو برداره و...
حس بدی تمام وجودم رو گرفت .. لحظه به لحظه با مریم مقایسه اش میکردم .. دیگه نمیتونستم بمونم .. سریع دوش گرفتم .. دعا کردم همین ماه باردار بشه .. یک لحظه فکر کردم مبادا تو تنهایی بترسه و اگه حامله بشه ، بچه ام رو سقط کنه .. بهش گفتم در رو ببنده و از خونه زدم بیرون ..
نمیدونستم وقتی با مریم رو در رو شدم چکار کنم و چه حرفی بزنم ..
در رو که باز کردم ، مریم روی کاناپه دراز کشیده بود .. بدون اینکه برق رو روشن کنم نزدیکش شدم .. چشمهاش بسته بود ولی از طرز نفس کشیدنش فهمیدم بیداره... ..
به سمت اتاق خواب میرفتم که دوباره برگشتم و از پشت از سرش بوسیدم و گفتم فقط یه بوس رو اجازه بده که اگه اونم بگیری عباس میمیره ..
صدای آهسته ی گریه اش ، خنجری بود توی دلم ...
از همون شب ، مریم تمام سعی اش رو میکرد که بامن هم صحبت نشه .. قبل از آمدن من غذاش رو میخورد و صبحها تا من از خونه خارج نمیشدم از خواب بیدار نمیشد ..
طبق قراری که داشتیم یک روز در میان پیش نرگس میرفتم .....👇👇
ادامه ش اینجاس😍👇اینجا بخوانید👇
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
داستان زندگی مریم و عباس👆🏻🙈😍
جنجال کرده تو کل ایتا😍
تموم شده ها سنجاقه ❤️👆