شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
یک دختر بچه ی زیبا با چادر سفید داخل امد و گفت بابا من برم با مریم بازی کنم ؟كه پدرش هم اجازه داد.چ
.در این مدت من با مطالعه کتاب ازدواج آسان آیت الله مشکینی و چند کتاب دیگر و به ویژه با شنیدن سخنان استاد عوامی و حجه الاسلام انجوی نژاد پیرامون ازدواج اطلاعات ذیقیمتی راجع به انتخاب همسر آینده ام بدست آوردم و همه نکات را در دفترچه ای یادداشت کردم و معیار ها را دائما به مادرم منتقل میکردم از جمله اینکه :
ترجیحا موردی که انتخاب میکنند حدودا ۴سال از من کوچکتر باشد و از خانواده ای مذهبی و به لحاظ اقتصادی در حد خودمان باشند و ترجیحا از استان های اطراف خودمان باشند که تفاوت فرهنگی کمتری داشته باشیم.ضمنا تحصیلات دانشگاهی و حتی حوزوی از ملاک های من نبود.زیر بار ازدواج با دختر مسئولین هم نرفتم در چند مورد و اصولا عقیده ام این بود که هر چه طرف مقابلم ساده تر و بی آلایش و بی آرایش تر باشد هم برای من و هم در نهایت برای خودش بهتر است.مادرم به اتفاق همشیره به منزل موردهای مختلفی میرفتند تا با آنها آشنا شوند ولی هرکدام به دلایلی به مذاقشان خوش نمی آمد.بویژه به دلیل تفاوت های فرهنگی و قد بلند من ٬مادرم بعضی مواقع منزل خیلی ها نمیرفت و این یک فاکتور٬ قد دختر خانم ٬فاکتور اختصاصی مادرم بود که من به او چیزی نگفته بودم.چند وقتی نگذشته بود که عده ای از دوستانم که میدانستند که قصد ازدواج دارم بنا گذاشتند به معرفی مورد ازدواج به من با ارائه مختصری از محسنات دختر خانم ها.من هم تلفن موردهای خوب را میگرفتم و به مادرم میدام وایشان میرفت و با دست خالی بر میگشت.
یکبار یکی از دوستانم که موردی معرفی کرده بود از هم کلاس های همسرش٬و مورد پسند مادرم واقع نشده بود با حالتی غضبناک به من گفت:خیلی بی عرضه ای محمد ٬تا وقتی انتخاب همسرت را به مادرت واگذار کرده ای به هیچ جا نمیرسی و باید سالها مجرد بمانی .حرفهای او که همسرش را خودش در دانشگاه پیدا کرده بود خیلی روی من اثر گذاشت. شب که رفتم منزل با لحنی ناپسند(متاسفانه)خطاب به مادرم که جانم فدایش گفتم:مامان تو برای چی این دختری رو که فلانی معرفی کرده بود رد کردی. مادرم با متانت گفت:پسرم به تو نمیومد! من هم تمام حرف هائی رو که رفیقم گفته بود را با همان لحن برای مادرم تکرار کردم و او هم بعد از اینکه ناراحتی اش را مادرانه فروخورده بود گفت:باشه پسرم فردا زنگ میزنم و قرار میذارم با هم بریم خونشون.من هم پذیرفتم و رفتم.فردا مادرم گفت که فردا ساعت ۴ عصر قرار گذاشتم.پدرم هم گفته بود می آید.این اولین جائی بود که برای آشنائی و نه خواستگاری دسته جمع میرفتیم.من مخالف خرید گل بودم و فقط به شیرینی اکتفا کردیم.وارد منزل دختر خانم محترمه شدیم و نشستیم.پدرش نشسته بود مردی جاافتاده بود و اهل دیانت .سربحث را باز کرد و از من و کار و بارم پرسید و رشته ام.تا گفتم رشته ام حقوق است و ترم های آخرم بلافاصله گفت:خوب چند روز دیگر آزمون وکالت است.شرکت کرده اید در آزمون؟من که خیلی بهم برخورده بود گفتم خیر بنده قصد وکیل شدن ندارم و از این حرفه خوشم نمی آید .بعد از۲۰دقیقه سر و کله دختر خانم پیدایش شد بدون چائی ٬چون چائی را مادرش آورده بود.بدون اینکه خیلی در احوالاتش دقیق شوم فقط دیدم که پایش را روی پایش انداخت و کنار مادرش نشست با حالت غروری زنانه در حالیکه نه مادرم و نه مادرش پایشان روی پایشان نبود.بعد هم طبق مجوز شرعی اسلام نگاهی به چهره اش انداختم و...سکانس آخر:...
#ادامه_دارد
#ازدواج
#طلاق
#همسرداری
#خانواده_سالم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽