شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درخواست_راهنمایی_اعضا ❤️ #سوال 👇👇
#سوال
#درخواست_راهنمایی ❤️
سلام امیدوارم پیام منو لابه لای پیامها ببینید. ۳ ساله ازدواج کردم. سر کار میرفتم چون کرجیم و باید تهران بیام کارت بزنم پنج و نیم صبح از خونه میام بیرون تا بتونم به موقع به سرکار برسم. همسرمم خط تهران کرج آزاد مسافر میبره. هر دو با هم از خونه میزنیم بیرون، به من میگه تو با مترو برو من مسافر سوار کنم، میگم خب من دو خط مترو باید عوض کنم مگه چقدر تفاوت قیمتش میشه، منو فقط خط کرج تهران سوار کن بقیشو با اتوبوس میرم. میگه هنوز انقدر پولدار نشدیم که یه مسافر بخاطر تو کمتر بزنم.
الان اجازه ندارن ۴ تا مسافر سوار کنن و فقط دو تا عقب و یکی جلو اجازه دارن سوار کنن به خاطر کرونا ولی حاضر نیست منو ببره. وسط خطیم تا برسم تهران باید سرپا وایسم، اونوقت انتظار داره تمام پولمو بریزم تو خونه و چون از اول این کارو کردم الان نمیتونم پولمو جدا کنم. یه روز برگشتنی
با تاکسی برگشتم، غوغایی راه انداخت که چرا پول دور میریزی. گفتم پول خودمه مگه از تو گرفتم. میگه یبار دیگه پول من پول تو کنی یک ریال تو این خونه خرج نمیکنم تا بفهمی زندگی مشترک این حرفا رو نداره.
باور کنید اگر بخوام دو کیلو میوه بخرم باید زنگ بزنم بگم میوه بخرم؟.. چون بین راه گاهی وانتی وایمیسه میگه نه خودم میخرم. یه هفته باید منتظر بمونم تا قیمت مد نظر اینو یه وانتی داشته باشه. هیچجوره کوتاه نمیاد و به شدت خسیسه و تمام پول ها به حساب خودشه پول منم مستقیم میره برای وام خونه ماهی یک و نیم و یه تومنش هم که میمونه میگه سهم خودته توی خرج. الان ۲۰۰ تومن حقوقمو اضافه کردن بهش نگفتم، همش استرس دارم بفهمه تهمت دزدی هم بهم بزنه. خسته شدم از این زندگی.. اعصاب جر و بحث هم ندارم. کارم سنگینه به اندازه کافی سرکار استرس دارم. لطفا یه راهی جلوی پام بذارید که حداقل برای اضافه کارم نخوام حساب پس بدم. بگید چجوری رفتار کنم باهاش🙏😔
آیدی ارسال پرسش و پاسخ 👇👇🌹
راهنمایی ها کوتاه و مختصر باشد🙏❤️
@habibam1399
#توجه :این ایدی فقط برای دریافت پرسش و پاسخ اعضاست ،انتقاد پیشنهاد و طرح سایر مطالب در این اکانت انجام نشه لطفا 🙏❤️
منتظر راهنمایی شما هستیم برای این دوست عزیزمون
#سوال_اعضا❤️
#درخواست_راهنمایی
سلام خسته نباشید من ۱۹ سالمه تو ۳ سالگی مادرمو از دست دادم و کنار مادربزرگم زندگی میکردم
بعد پدرم ازدواج کرد و منم تو ۱۴ سالگی نامزد کردم
همه ناراضی بودن ولی با کارای پدرم و زن بابام فک میکردم بهترین راهه
و اینکه مادربزرگم سنش بالا بودو میترسیدم چیزیش بشه
ولی پسره خیانت کردو ....جدا شدیم
تا امسال ۷ آبان دوباره
نامزد کردم
واقعا پسره خوبیه ولی من همش عصبی میشم،
میترسم بره.
یکم دسش خالیه هی گیر میدم ،میترسم،
شک دارم ک دوسم نداره نمیدونم چ کنم😔😔😔
لطفا به این دخترمون کمک کنید که درست عمل کنه ❤️
ایدی ادمین برای ارسال درد دل و پرسش و پاسخ اعضا👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏
@azsargozashteha💚
#دردو_دل_اعضا 🌱
#درخواست_راهنمایی
سلام.التماست میکنم مشکلم رو بزاری زودتر چون زمانی ندارم
بنام خدا.الهام۱۷ ساله.من یه دختر مذهبی هستم.به ترتیب یع خواهر و برادر بزرگتر از خودم دارم.من سالها پیش عاشق پسرعموم شدم.ایشونم همینطور.خونشون روستا بود.ما هیچگونه ارتباطی(چت.تماس و..)باهم نداشتیم.حدود پنج سال هست که این علاقه شکل گرفته.ما فقط سالی یکبار اونم عید ها همدیگه رو درحد یک سلام ساده میدیدیم.ایشون۲۴سال دارن.سه سالی هست که از طریق خانوادشون اومدن خاستگاری ولی خانوادم جوابی ندادن.دوسالی هست که من یه خواستگار سمج دارم ایشونم از اقوام دور هستند.۲۸سال دارن.و کارمند سازندگی هستند فکر کنم.ادم خوبی هست ولی به شدت به زن داداشش گوش میده.و این خاستگاری هم از اول از طریق همین زن داداشش(که دختر خاله من میشه)صورت گرفت.من این اقا رو اصلا دوست ندارم.از زمستون تا حالا چند هفته ای یبار خانواده عموم میان خونمون برای هواستگاری و خانواده این اقا هم همش زنگ میزنن.پدرم هم با دوتا خانوادع رودربایسی داره.چند باری از من پرسیدند و من گفتم که پسرعموم رو میخام و اصلا نمیتونم به اون اقا جواب مثبت بدم و...تا چند ماه پیش یه مشکلاتی پیش اومد که من گفتم من مشکلی ندارم ولی باید با اون اقا حرف بزنم.من درهم شکستم برای خانوادم.ولی نگفتم که جوابم مثبت هست.همون شب خانوادم رفتن و بهشون قول منو دادن بدون اینکه من چیزی بدونم ولی خودشون فکر میکردن من میدونم😭.چند باری بعد از اون دفعه که بحثش پیش میمومد به مادرم میگفتم که دیگه نمیخام درموردشون بشنوم و من به هیچ عنوان قبول نمیکنم.یه شب که دوباره زنگ زد پدر اون اقا و من گفتم راضی نیستم پدرم گفت من بهشون قول دادم همون موقع ولی چون قبول نمیکنی خودم میبرمشون خاستگاری دخترعمت.منم خوشحال شدم و فکر کردم دیگه تموم شده.حالا دیشب که دوباره زنگ زدن بابام گفت خودم بهتون اطلاع میدم که تا قبل از محرم بیاید(فک کنم برای نامزدی و..😭)بعد ک تلفنو قطع کرد اومد با من حرف زد و گفت که پسرخوبیه و سالمه و...بهم گفت چون از خانوادش خوشت نمیاد من خودم برات خونه اجاره میکنم.و...من هیچوقت تا الان روی حرف پدرم حرف نزدم.و پدرم منو به اندازه دنیا دوس داشته تا الان.دیشب سرمو انداختم پایین بهش گفتم من نمیتونم قبول کنم قبلا هم گفتم.ک بهم گفت یعنی چی من به مردم قول دادم و نمیشه بزنم زیرش ابروم میره و... اگر قبول نکنی من دیگه بقران قسم باهات کاری ندارم😭اخه مگه گناه من چیه.توی این چند ماه انقدی گریه کردم و فشار روم بوده که قلبم درد میگرفته و من که همیشه نمره اول کلاس بودم درسم افت کرده و حتی یه خط از کتابم رو نخوندم.😭💔بخاطر خانوادم خیلی بهش فکر کردم ولی نمیتونم.نمیشه من حتی عکس اون اقا رو میبینم حالم بهم میخوره.از لحاظ ظاهری خیلی خوشتیپ هستن ولی من نمیتونم قبولش کنم.من پسرعموم رو دوست دارم.😭
#ادامه_دارد