#زندگینامه 🌸🍃
زندگینامه شهید محمدرضا کارور
تاریخ تولد :۱۳۳۶
نام پدر :ابوالقاسم
تاریخ شهادت : ۴/۱۲/۱۳۶۲
محل شهادت :جزیره مجنون
مزار شهید :مفقودالجسد
محمد رضا در اسفند ماه ۱۳۳۶ درروستای درده فیروزکوه به دنیا آمد.
در کودکی در کارگاه نجاری پدر به فرا گرفتن حرفه نجاری پرداخت، اما چون روستا فاقد امکانات تحصیلی و آموزشی بود به اتفاق خانواده به شهر «ورامین» هجرت کرد.
او ایام خود را با کار و تحصیل سپری میکرد، اما از اوضاع اجتماعی پیرامون خود نیز غافل نبود.
پس ازرمدتی محمدرضا به تنهایی به شهر «ری» هجرت کرد. در آنجا روزها کار میکرد و شبها در پس دستیابی به اعلامیههای روشنگر امام خمینی (ره) و تکثیر و پخش آنها تا صبح بیدار میماند.
هنگامیکه به سن سربازی رسید عهد بست که به هیچ قیمتی حتی برای یک ساعت به رژیم طاغوت خدمت نکند.
به این دلیل مجبور به فرار از خانه و کاشانه شد. جرم او علاوه بر فرار ازخدمت سربازی، مبارزات سیاسی هم بود. محمدرضا در اغلب صحنههای سرنوشتساز که سال ۵۷ در تهران رخ میداد، حضوری فعال داشت و در عین حال با ادامه تحصیل موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد.
پس از شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه در آمد و در جبهه مسئولیتهای متعددی را عهدهدار شد.
ا ز جمله فرماندهی گردان مقداد، مسئولیت طرح و برنامه تیپ ۲۷ حضرت محمدرسول الله (ص)، عزیمت به لبنان به همراه شهید همت و حاج احمد متوسلیان و فرماندهی گردان مالک.
سرانجام محمدرضا پس از رشادتها و حماسه آفرینیهای بسیار در تاریخ ۴/۱۲/۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید و پیکر پاکش هنوز میهمان جزیره مجنون است
بازی دراز ( از خاطرات شهید محمد رضا کارور )🌸🍃
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد؛ «بچّهها محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند. ارتباط هم قطع شده بود. نیروهای پشتیبانی، نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد و کوشش او، بیثمر ماند. هرکس در گوشهای نشسته بود. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار، به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد.»
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۰ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه 🌸🍃
زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری
شهید محمدرضا دهقان امیری، در خانواده ای مذهبی در سال 1374 در تهران به دنیا آمد. حضوردر خانواده ای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهل بیت (ع) و سیدالشهدا (ع) پیدا کند. نمی توانست ببیند خواهر و مادرش در امنیت زندگی کنند اما حرم خواهر سیدالشهدا (ع) مورد حمله ی دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد و به همین خاطر راهی سوریه شد. او از پایان دوره ابتدایی وارد بسیج شد و با پدر خود در مجالس مذهبی و هیئت های عزاداری و اردوهای راهیان نور شرکت می کرد. علاقه به معارف و تحصیلات خوزوی باعث شد رشته معارف را انتخاب کرده و در دانشگاه عالی شهید مطهری ادامه تحصیل دهد و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق دانشگاه بود که عازم سوریه شد. محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کند. از صفات بارز اخلاقی او می توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد. ایشان در بیست و یکم آبان ماه 94 به عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم به شهادت رسید.
وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان )🌸🍃
مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم،
شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید میکرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت:
وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. من که باورم نمیشد، حرفش را جدی نگرفتم.
نمیدانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط میشوم.
حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانه مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم.
دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه ام شده اند.
همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می زنند.
مات، نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست.
آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست.
آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم.
بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.
شیطنت دوران تحصیل ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان امیری )🌸🍃
محمدرضا تو دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی شیطنت داشت.
اونقدری که اساتید از دستش خیلی شاکی بودن.
و از این بابت خیلی سرزنش میشد.
با تمام این ها، اساتیدش واسش قابل احترام بودند و دوستشون داشت. و به خاطر تنبیه ها و جریمه ها کینه و دلخوری واسش به وجود نمیومد
ولی مودب بود، اگر شیطنتی هم می کرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشه.
آخر سال هم میرفت از اساتید حلالیت می طلبید.
شاید هیچکس فکرش رو نمی کرد، "شاگرد شلوغ مدرسه و دانشگاه" بشه استاد عشق و شهادت..
خواب شهید ( از خاطرات شهید محمد رضا دهقان امیری )🌸🍃
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم.
حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم. احساس میکردم مهمان داریم.
عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند.
صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند.
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است.
من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۱ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه 🌸🍃
زندگینامه شهید محمد علی قزلباش
یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۱، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش کمال الدین، پاسدار بود و مادرش،ربابه نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته ریاضی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یکم بهمن ۱۳۶۶، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
زورو بازی در جبهه🌸🍃
جثه ريزي داشت . مثل همه بسيجيها خوش سيما بود و خوش مَشرَب . فقط يك كمي بيشتر از بقيه شوخي مي كرد. نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً اين حرفها توي جبهه معنا نداشت . سعي مي كرد دل مؤمنان خدا را شادكند. آن هم در جبهه و جنگ .
از روزي كه او آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباس هاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته مي شد و صبح روي طناب وسط اردوگاه خشك شده بود. ظرف غذاي بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه هاي شب خود به خود شسته مي شد. هر پوتيني كه شب بيرون از چادر مي ماند، صبح واكس خورده و برّاق جلوي چادر قرار داشت ... او كه از همه كوچكتر و شوختر بود، وقتي اين اتفاقات جالب را مي ديد،مي خنديد و مي گفت: بابا اين كيه كه شبها زورو بازي در مي آره و لباس بچه ها و ظرف غذا رامي شوره؟
و گاهي مي گفت : «آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباسهاي منم بشوره و پوتينهام رو هم واكس بزنه» بعد از عمليات، وقتي «علي قزلباش » شهيد شد، يكي از بچه ها با گريه گفت: بچه ها يادتونه چقدر قزلباش زوروي گردان رو مسخره مي كرد... زورو خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسي نگم .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۲ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه 🌸🍃
زندگینامه شهید محمد حسین یوسف الهی
شهید محمد حسین یوسف الهی در سال ۱۳۴۰ در شهر کرمان به دنیا امد، پدرش فرهنگی بود و در خانواده فرهنگی رشد کرد . بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند. شهید یوسفالهی که بود که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت: دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید. علاقه به نهج البلاغه از کودکی در مساجد و جلسات مذهبی شرکت می کرد و با اسلام و قرآن آشنا شد. وی علاقه زیاد و ارتباط عمیقی با نهج البلاغه داشت و این ریشه در همین دوران کودکی شکل گرفت. دانش آموز انقلابی در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود حضور در جبهه جنگ تحمیلی با شروع جنگ عراق علیه ایران به جبهه اعزام شد و در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. سال و نحوه شهادت شهید محمد حسین یوسف الهی در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره نحوه شهادت شهید حسین یوسف الهی گفته است هنگامی که آنها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر هشت دست به حمله شیمیایی میزند، او یاران خود را از سنگر خارج کرد و خود به شهادت رسید. او در ادامه و در توصیف این شهید گفت که دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید. رازهایی از این شهید و همسایه ابدی حاج قاسم سلیمانی در کتاب نخل سوخته محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند. تو شهید نمیشی به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه. بعدا برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی. با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود! خاطرات مادر شهید محمد حسین یوسف الهی با مجروح شدن پسرم محمدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت … اما هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد … برادران شهید محمد حسین یوسف الهی پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!. وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّد حسین حتی رنگ ماشین و ساعت حرکت و … را گفت! سرباز حاج قاسم سلیمانی دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آبها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم.
#ادامه_دارد....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۳ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه 🌸🍃
زندگینامه شهید جواد الله کرم
شهید مدافع حرم «جواد الله کرم» متولد دوم تیر ماه سال 1360 و اهل محله مهرآباد تهران بود. وی از مستشاران زبده نظامی و فرماندهان مقاومت بود که برای دفاع از حرم عمه سادات داوطلبانه به سوریه اعزام شد. او سه بار در سال های 93 و 94 در جریان جنگ سوریه مجروح شد. در جریان حمله نیروهای تکفیری به خانطومان در جنوب غرب حلب در زمان آتش بس در 19 اردیبهشت سال 95 به شهادت رسید. پیکر وی در منطقه ماند و در زمره شهدای جاویدالاثر قرارگرفت. او می گفت: «مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم.» به روایت همرزمان: وقتی شهید امین کریمی با تیر دشمن روی زمین افتاد، جواد الله کرم هم تیر خورد ولی چیزی نگفت. بالاخره فرمانده باید خودش را جلوی نیروهایش سرحال نشان دهد. گذشت و بعد یک ساعت روستا کامل دست ما بود. به اتفاق آقا جواد انتهای روستا نشستیم و تازه وقت کردیم که از شهادت امین کریمی بغض کنیم. جواد الله کرم گفت: «امین خیلی بچه خوبی بود، از اوایل پاسدار شدنش من می دونستم که شهید میشه.» با تعجب پرسیدم: «مگه شما از اون موقع می شناختینش؟» گفت: «بله. من مربیشون بودم. از همون موقع می رفت دنبال جدیدترین اطلاعات و سختترین کارها و درست کردن پیشرفتهترین وسایل تخریب و خلاصه خیلی آدم مخلصی بود.» جواد اللهکرم نیز ازجمله شهدای مدافع حرمی بود که شهادت خود را پیشبینی کرده و برای آن آماده بود. یکی از همرزمان شهید، خاطرهای از شب قبل از شهادت او نقل کرده و گفته بود: شب بود، همه جمع نشسته بودیم و داشتیم شوخی میکردیم، جواد گفت: بچهها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم، به شوخی گفتم: «جواد نکنه داری شهید میشی» گفت: «آره نزدیکه» هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه لحظهای سکوت کردند. یکی از بچهها دوربین آورد و گفت: «بگذار چند تا عکس بگیریم» قبول کرد، نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم، فردا جواد شهید شد. به روایت همسر: من از همان ابتدا و زمان آشنایی با هدف و خواسته آقاجواد آشنا بودم همه ما برایمان جا افتاده بود که در کنار علاقه ای که به خانواده اش، من و بچه ها دارد ادای تکلیفش را مهمتر می داند. برایمان جا افتاده بود که آقا جواد خانواده اش را دوست دارد اما تکلیف را مهمتر از خانواده می دانست ما هم هرگز مانع رفتن ایشان به ماموریت نمی شدیم. در جواب اینکه چرا اصرار بر رفتن به سوریه دارد به همه می گفت اگر به سوریه نرویم باید در ایران با دشمن رو به رو شویم. آیا شما دوست دارید دشمن وارد تهران بشود و خانه و زندگی ما را ویران کند؟ پس بهتر این است که در سوریه با دشمن رو به رو شویم و او را عقب بزنیم. معتقد بود حتی اگر حرم حضرت زینب(س) هم در سوریه نبود باید می رفت و چیزی از اهمیت رفتنش کم نمی شد چه برسد به اینکه بحث حرم هم پیش آمده بود. آقا جواد میگفت سوریه محور مقاومت ماست. اگر از دست برود خطر بزرگی برای انقلاب اسلامی است. از طرف دیگر غرور و غیرتم اجازه نمی دهد که زنان و کودکان مسلمان در این کشور بی دفاع و بی سرپناه بمانند. نسبت به اوضاع واحوال همه نگران بودند و تمام تلاش شان بر این بود که تا جای ممکن از دور و بری ها کسی مشکلی نداشته باشد حتی نسبت به بنده و بچه ها دلسوز و مهربان بود. همیشه عادت داشت به محض رسیدن به خانه تمام مشغله های کاری را کنار بگذارد و مشغول بچه ها می شد. کسی در خانه احساس کمبود محبت و معاش نمی کرد. به روایت مادر: روزی که خبر شهادت فرزندم را شنیدم از صبح آیه شریف "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون" ورد زبانم بود و خاطرم هست روزه بودم. نزدیک ظهر بود که دیدم یکی از دخترانم به خانه آمد اما چهره اش آرام نبود. چندبار پرسیدم: «چیزی شده که آنقدر بهم ریخته ای؟» گفت: «نه؛ فقط آقا جواد مجروح شده است.» دیدم چشمان دخترم اشک داشت. گفتم: «مادر! می دانم آقاجواد شهید شده است. به من بگو چون از صبح انگار بمن تلقین شده است که امروز خبر شهادتش را می شنوم.» همین موقع بود که دیدم جمعی از فامیل و همسایه ها وارد منزل شدند برای تسلی دادن. خداوند در قران فرموده وعده من حق است و عملی می شود. اگر بپذیریم وعده مرگ و شهادت هر انسانی آنطور رقم می خورد که تقدیر خداوند است، دیگر دلیلی ندارد برای رفتن فرزندمان به جبهه دفاع از حرم اهل بیت(ع) ممانعت کنیم.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۴ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه🌸🍃
فرهاد کاظمی (عبدالمهدی) در سال ۱۳۶۳ در یک خانواده مذهبی و اهل تقوا ار استان اصفهان به دنیا آمد. فرهاد کاظمی با اینکه دروس مدرسه را میگذراند ، با وجود اینکه در زمینه فوتبال مهارت خاصی داشت ، وارد تیم نوجوانان سپاهان اصفهان شد و پس از مدتی فعالیت ورزشی ، تصمیم گرفت که وارد حوزه علمیه شود و به مدت دوسال دروس طلبگی را در محضر آیت الله ناصری می خواند.
فرهاد کاظمی پس از مدتی از تحصیل در حوزه علمیه ، خوابی را مشاهده کرد و پس از راهنمایی گرفتن از آیت الله ناصری ، تصمیم گرفت تا به محضر آیت الله بهجت شرفیاب شود و خواب خود را تعبیر کند. پس از تعبیر خواب توسط آیت الله بهجت ، فرهاد کاظمی نام خود را به عبدالمهدی تغییر داد و از ادامه تحصیل در حوزه علمیه انصراف داد و وارد سپاه شد.
عبدالمهدی کاظمی در سال ۸۴ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج ، دو فرزند با نام های فاطمه و ریحانه به یادگار مانده است.
فرمانده گروهان پیاده گردان ۱۵۴ چهارده معصوم لشکر ۸نجف اشرف، فرمانده گروهان گردان امام حسین سپاه ناحیه خمینی شهر، پزشکیار، مسئول تربیت بدنی، مسئول جنگ نوین در گردان های سپاه از جمله مسئولیت های عبدالمهدی کاظمی در سپاه است.
پس از حضور داعش در منطقه ، عبدالمهدی کاظمی فرصت را غنیمت شمرد و بعنوان رزمنده مدافع حرم وارد سوریه شد و وی در اواخر آذر ۹۴ در جبهه مقاومت اسلامی و حق علیه باطل در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بخشی از وصیتنامه ی شهید کاظمی ❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
و اما سخن و توصیه های خود به برادران وخواهران:
1- در سوره اعلی آیه " قد افلح من تزکی خداوند "رستگاری را برای کسانی می داند که نفس خود را پاک کرده باشند و راه حق را به درستی پیموده و خانواده و جامعه را بر محوراخلاق پایه ریزی کنند.
2- همواره باید گوشهایتان شنوا و چشمانی بصیر و بینا به امر ولی فقیه داشته باشید که اگر این چنین شد هیچ وقت گمراه نخواهید شد.
3- همیشه حق و باطل در پیکار و جنگند و در همه حال حق را بگویید و عمل کنید و از باطل روی گردان باشید.
این اصل بصیرت است که باید در خود تقویت کنید تا این دو مخلوط نشوند و فتنه به وجود نیاید.
در فتنههای آخر زمان و فتنه های سال 78 و88 با اینکه افراد خوبی نیز بوده اند ولی به دلیل عدم بصیرت گمراه میشوند و خود را از صف مردم و ولی فقیه جدا میکنند و تنها گمراهی وحقارت نصیب آنها می شود
4- در آیات قرآن تدبر کنید و به فرامین آن عمل نمایید.
5- ظلم یکی از گناهان بزرگ در اسلام است و عقلا و شرعا گناهی بزرگتر از ظلم وجود ندارد که ظلم به بندگان خدای متعال را ظلم به حق الناس نامیده اند و همین جا ذکر میکنم که اگر به کسی ظلم کرده ام و خود نیز از آن آگاهی ندارم طلب بخشش میکنم و عاجزانه درخواست دارم که این حقیر راعفو کنید.
6- در سفارش به احترام به پدر و مادر به آیات قرآن اشاره میکنیم که خداوند فرمود"بالوالدین احسانا فلا تقل لهما اف" حتی به پدر و مادر خود اف نگویید.
7- سفارش میکنم همه ی شما را به نماز اول وقت و به جماعت چرا که نماز ساده ترین و زیبا ترین رابطهی انسان با خداست که در تمام ادیان آسمانی بوده است.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۵ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه🌸🍃
زندگینامه شهید وحید زمانی نیا
وحید در سال 1371 در محله اتابک به دنیا آمد و شش سال بعد همراه خانوادهاش به شهر ری آمد و تا لحظه شهادت در آنجا زندگی کرد. پدر شهید میگوید: «وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیبمان کرد. چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد». او ادامه میدهد: «دلتنگ فرزندم هستم اما از اینکه به شهادت رسید ذره ای احساس پشیمانی نمیکنم. خدا را شکر میکنم که فرزندم با شهادت عاقبت به خیر شد. وحید از سال 1394 در سوریه حضور داشت و به دست نیروهای تکفیری شیمیایی شده بود. البته هیچکس حتی خانواده اش هم از این موضوع اطلاعی نداشتند. پدر شهید می گوید: «چهل روز پیش که برای پی گیری مراحل درمانی به اصفهان رفت از اینکه وحید شیمیایی شده با خبر شدیم. ریه وحید عفونت کرده بود و برادرش که می دانست به خواسته او به کسی چیزی نگفته بود دامادیاش را ندیدم پدر شهید میگوید: «قرار بود شب یلدا طبق رسم دیرینه ایرانیها برای همسر وحید مهمانی بگیریم اما به دلیل اینکه ماموریت بود مخالفت کرد. البته بعد از آن هم قرار شد این کار را انجام دهیم اما به دلیل مشغله کاری وحید این اتفاق نیافتاد». پدر شهید در ادامه تعریف میکند: «فقط برای نو عروسم که ۲ ماه از عقدشان میگذشت ناراحتم. وقتی به خانه شهید می رسیم خانواده شهید با خودرو به طرف فرودگاه می روند تا راهی اهواز و مشهد شوند. جمعیت زیادی در کوچه پراکنده هستند که حرف مشترک همه آن ها درباره شهید زمانی نیاست. «رامین محسنی» از بچه محل ها و دوستان قدیمی شهید می گوید: «۲۶ سال سابقه رفاقت با وحید را داشتم که به همین دلیل با اطمینان کامل می گویم نمونه بود. در همه این سال ها به یاد ندارم که در رفاقت بی معرفتی کرده باشد». بچه هیئتی بود وحید یک عمر نوکری امام حسین (ع) را کرد و بین اهل محل به بچه هیئتی شناخته می شد. رامین تعریف می کند: «برای انجام کارهای هیئت همراه بود و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. هر وقت می خواستیم برای دهه محرم هیئت بر پا کنیم، وحید قبل از همه بچه های محل می آمد و بعد از همه می رفت». او ادامه می دهد: «۲۹ سال با وحید رفیق بودم و در همه این سال ها کاری نکرد تا من را ناراحت کند. شاید من او را ناراحت کرده باشم اما او هیچوقت چنین کاری را نکرد». روی دست مردم کربلایی شد در بین صحبتهای ما مردم به خانه شهید میآمدند تا به بازماندگان دلداری بدهند. جالب این بود که پیرمردهای محل همه گریان بودند. «رامین» توضیح میدهد: «وحید خیلی مردمدار بود. اهل کار خیر بود اما پنهانی. خوب به یاد دارم که همیشه میگفت برای کار خیر همین که خدا بداند کافی است و نیازی نیست بنده اش چیزی بداند. اما من غیر مستقیم خبر داشتم که به خیلی ها کمک می کرد و شخصیتش طوری بود که اگر میفهمید کسی گرفتار است از هیچ کمکی دریغ نمیکرد». وحید قرار بود به کربلا برود که رامین در این باره تعریف میکند: «۲۰ روز پیش که برای آخرین بار او را دیدم گفت اگر حاج قاسم اجازه بدهد می خواهم به کربلا بروم. اما قسمت این بود که وحید روی دستان مردم کربلایی شود. قبل از آخرین بار که برود با هم عکس انداختیم که در گوشی تلفن همراه او باقی ماند. خیلی دوست دارم آن عکس را دوباره ببینم». سردار دل ها انتخابش کرد وحید از محافظان حاج قاسم بود. رامین میگوید: «بیخود نبود که حاجی، وحید را انتخاب کرد. وحید از همه نظر نمونه و بسیار به حاج قاسم نزدیک بود. هر جا که حاج قاسم حضور داشت وحید هم همانجا بود». وحید تازه عقد کرده بود و می خواست خواست همین روزها دست همسرش را بگیرد تا سر زندگی اش برود. دلتنگ وحیدم «رامین» خاطرات فراوانی بعد از سال ها رفاقت با وحید زمانی نیا دارد. سال ها رفاقت با وحید باعث شده تا حالا در نبود رفیق دیرینه اش حسابی دلتنگ باشد. او می گوید: «رفیق این رسمش نبود. دلم خیلی برات تنگ شده. سلام منو به ارباب برسون». بغض سنگینی در گلوی «رامین» نشسته که توان ادامه دادن را از او گرفته است. خداوندا؛ این قربانی را از ما قبول کن در میان همه رفتوآمدها برای تسلیت گفتن به خانه شهید ، تبریک و تسلیتها نوشتهای مقابل ورودی خانه شهید توجه ام را جلب میکند. «اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان؛ خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر» این متن علاوه بر عزت نفس خانواده شهید به همه اعلام می کند که شهادت ملت ما را بیدار می کند. پاسدار شهید وحید زمانی نیا فرزند دهه هفتادی ری روز سیزدهم دی ماه در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد با بیست و هفت سال سن در کنار سردار بزرگ ایران و اسلام پر کشید و برگ زرینی به تاریخ سراسر افتخار قبله تهران اضافه کرد.
۱۶ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه 🌸🍃
زندگینامه شهید شهرود مظفری نیا
شهید شهروز مظفرینیا یکی از همراهان شهید سپهبد قاسم سلیمانی بود که در حمله تروریستی آمریکا در عراق به خیل شهیدان پیوست، این شهید در تیرماه سال ۱۳۵۷ در قم چشم به جهان گشود و در تهران زندگی میکرد. مرتضی مظفری نیا، برادر شهید در گفت و گویی با اشاره به خصوصیات و ویژگیهای برادر شهیدش «شهروز مظفری نیا» گفت: برادرم حدود ۱۰ تا ۱۲ سال بود که در نیروی قدس سپاه و در جوار سردار شهید قاسم سلیمانی فعالیت میکرد، ولی ما در مورد جزئیات اقداماتش کوچکترین اطلاعاتی نداشتیم. وی افزود: شهادت آرزوی دیرینه برادرم بود و میگفت: «می خواهم مثل شهید حججی شهید بشوم که پوزه آمریکا و اسراییل به خاک مالیده شود». برادر شهید، با بیان اینکه این شهید عزیز حقیقتا مثل فرمانده اش شجاع و باایمان و بخصوص با نیروهای تحت امرش مهربان بود و واقعا لیاقت داشت که اینگونه در جوار فرمانده شجاع و با اخلاصش به شهادت برسد، ادامه داد: آرزوی برادرم این بود که در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها دفن شود و خوشبختانه با هماهنگیهای صورتگرفته با تولیت آستان مقدس کریمه اهلبیت(س) و سپاه استان قم این امر محقق شد. وی به خوشاخلاقی و گذشت این شهید بزرگوار اشاره کرد و گفت: مهربان و خوشاخلاق بود و دست به خیر داشت؛ حتی وقتی که خسته از مأموریت و کار برمیگشت اگر احساس میکرد کسی چه پدر و مادر و چه غریبه به کمکش نیاز دارند لباس از تن بیرون نمیآورد و به کمک و خدمت میشتافت. بر اساس این گزارش، پیکر مطهر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید شهروز مظفری نیا ساعت ۱۴ روز دوشنبه ۱۶ دیماه از امامزاده شاه احمدقاسم در ابتدای بلوار پیامبر اعظم(ص) تا مسجد مقدس جمکران تشییع میشود و پیکر مطهر شهید سلیمانی به کرمان اعزام شده و پیکر پاک شهید مظفری نیا نیر در قبهالشهدای حرم مطهر بانوی کرامت در صحن امام رضا علیهالسلام به خاک سپرده میشود.
شهید شهرود مظفری نیا
از شهدای همراه سردار سلیمانی شهید شهرود مظفرینیا است.
وی اصالتاً اهل کهک استان قم بوده و او نیز از نیروهای کادر حفاظت سردار سلیمانی بوده است.
شهید مظفرینیا در سال 1357 در تهران متولد شده و از وی دو فرزند دختر بهیادگار مانده است
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۷ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه 🌸🍃
زندگینامه شهید مصطفی احمدی روشن
زندگينامه شهيد مصطفي احمدي روشن
مصطفي احمدي روشن در 17 شهريور 1358 چشم به جهان گشود.
در سال 1377 در رشته مهندسي شيمي وارد دانشگاه صنعتي شريف مي شود.
وي از بسيجيان فعال بود و در دوران دانشجويي به عنوان معاون فرهنگي بسيج دانشجويي دانشگاه شريف فعاليت مي نمود.
شهيد احمدي شخصي ولايتمدار و از شاگردان آيت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بوده است.
در سال 1381 در رشته مهندسي شيمي موفق به دريافت مدرك كارشناسي گرديد.
وي دانشجوي دكتراي دانشگاه صنعتي شريف و از نخبگان اين دانشگاه به شمار مي رفته است. اين شهيد كه به عنوان استاد دانشگاه نيز فعاليت مي كرد داراي چندين مقاله ISI به زبان هاي انگليسي و فارسي بوده است.
شهيد احمدي روشن عضو هيئت مديره يكي از شركت هاي تامين كالاي نيروگاه هسته اي نطنز اصفهان بود كه در زمينه تهيه و خريد تجهيزات هسته اي فعاليت داشت.
اين شهيد بزرگوار در هنگام شهادت معاون بازرگاني سايت نطنز بوده است. معاون بازرگاني سايت نطنز شخصي شوخ و باصفا و در عين حال در مديريت جدي و قاطع بوده است.
به گفته دوستان وي، شهيد احمدي روشن فردي ولايتمدار، اخلاق مدار و شوخ طبع بود، شهادت آرزوي شهيد احمدي روشن بود، او از شهادت نمي ترسيد و امروز به آرزويش رسيد.
شهيد احمدي هميشه مي گفت دعا كنيد تا من شهيد شوم و اگر شهيد شديد دست من را هم بگيريد.
شهيد احمدي داراي روحيه بسيجي و جهادي بود. او فردي خاص بود و دشمنان خوب فهميدند كه چه كسي را ترور كنند.وي اهل نماز اول وقت بود.
ايشان داراي پشتكار بالا، پرتوان، پرتلاش، پرانرژي و توانمند در عرصه اجرايي و علمي بود.او در خط ولايت
سرسپرده بود، هميشه مي گفت دعا كنيد مثل ابراهيم مالك اشتر نشوم و مختار را تنها نگذارم.
شهيد احمدي در راهپيمايي عظيم 9 دي حضور داشت و يك ولايتمدار به معناي واقعي بود، او شيفته رهبر معظم انقلاب اسلامي بود
شهيد احمدي روشن صبح چهار شنبه 21 دي ماه 90 بر اثر انفجار يك بمب مغناطيسي در خودروي خود در ميدان كتابي ابتداي خيابان گل نبي تهران بدست عوامل استكبار به شهادت رسيد.
باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن )🌸🍃
سر قبر نشسته بودم باران می آمد.
روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن
از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی
گفت : بادمجون بم آفت نداره
ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟
مکث نکرد،گفت :سی سالگی
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم...
قانون قد و وزن ( خاطره ای از شهید احمدی روشن )🌸🍃
خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده ام قبول نکردند.
گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم
دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد
کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد؛ بس که لاغر بود و قد بلند
توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد تا سکه
ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود. بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را به م داد
مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده.
پوست کلفت! (از خاطرات شهید احمدی روشن)🌸🍃
از در مدرسه آمد تو.
رفتم طرفش. دست دادم.
پوستش زبر بود، مثل همیشه.
درس و بازیمان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس کمک پدرش.
همه کار می کرد؛ از پنچرگیری تا جاروکردن کف مینی بوس.
تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند.
از همه مان پوست کلفت تر بود.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۲۳ دی ۱۴۰۲
#زندگینامه💜
«ابراهیم اسمی» 15 خرداد سال 1372 در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان فردیس با موفقیت به پایان رساند و تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته تجربی در دانشگاه شهید بهشتی تهران ادامه داد و سپس جذب سپاه پاسداران گردید.
وی مدتها تمام تلاشش را برای ورود به جبهه مقاومت کرد و در نهایت توانست به عنوان یکی از رزمندگان مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) عازم سوریه شود. ابراهیم که از رزمندگان لشکر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) در گردان فاتحین بود، پس از چند روز تحمل جراحات ناشی از مجروحیت و جانبازی، سرانجام در 17 تیر سال 1399 در سن 27 سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بی بی سکینه (س) به خاک سپرده شد.
شهید «ابراهیم اسمی» از شهدای مدافع حرم است. در روایت از زندگی او آمده است که در زمان زلزله کرمانشاه، ابراهیم به کرمانشاه رفت و علاوه بر فعالیتهای اطلاعاتی و نظامی در کنار یکی از سرداران جهادی به امور بازسازی منازل روستاییان پرداخت.به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید ابراهیم اسمی، در پانزدهمین روز خرداد ماه سال یک هزار و سیصد و هفتاد و دو در شهر کرج در یک خانواده مذهبی و متوسط از نظر اقتصادی به دنیا آمد. والدین او اصالتاً اهل استان آذربایجان شرقی شهر میانه هستند. ابراهیم دوران دبستان را در مدرسه اهل دهکده، دوران راهنمایی را در مدرسه کاشانی پور و دوران دبیرستان را در هنرستان فنی حرفه ای امام خمینی (ره) در رشته نقشه کشی ساختمان گذراند. او پس از اخذ دیپلم در رشته معماری دانشگاه فنی کرج قبول و مشغول تحصیل شد. کمتر از پانزده سال داشت که خادم حسینیه فدائیان حضرت مهدی (عج) شد.رشد فرهنگی و اجتماعیاش از همان خادمی در هیئت آغاز شد. او همزمان در پایگاه بسیج شهید باهنر به عضویت عادی بسیج درآمد و پس از مدتی یکی از عناصر اصلی پایگاه شد و مسئولیت سرحلقه گروه صالحین، تأیید صلاحیت وعقیدتی سیاسی را به عهده گرفت. با تلاش و جدّیت در این مسئولیتها، علیرغم سن کمش در دوران نوجوانی مسئولیت عقیدتی حوزه 5 شهید مطهری را به او واگذار کردند. ابراهیم در گردان امام حسین (ع) نیز فعالیت داشت. او مورد توجه فرماندهان بسیج بود و چندین بار به عنوان بسیجی نمونه انتخاب شد.ابراهیم در ورزش به رشتههای کشتی، فوتبال و بدنسازی علاقه داشت که دراین بین کشتی را سالها برای بالا نگه داشتن آمادگی جسمانی خود ادامه داد. مدتی هم جودو و دفاع شخصی کار کرد.از خصوصیات ابراهیم می توان به ایمان و تقوا، نماز اول وقت، نماز شب، انس با قرآن، اخلاق نیکو، کمک به نیازمندان، بخشش زیاد، شجاع و نترس بودن، دفاع از مظلوم حتی در زمان کودکی و نوجوانی، دانش و بینش عمیق نظامی، متواضع و بیریا بودن اشاره کرد.ابراهیم پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به عنوان پاسدار وظیفه درگردان فاتحین ذوالفقارِ سپاه امام حسن مجتبی(ع) با مسئولیت نیروی انسانی مشغول خدمت سربازی شد. باتوجه به آموزشهای نظامی که قبلا گذرانده بود خیلی سریع مورد توجه قرار گرفت و در لشکر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) نیز ایفای وظیفه کرد.او پس از خدمت سربازی باتوجه به نشان دادن توانمندیهای منحصر به فرد و داشتن خصوصیات اخلاقی بارز و نیز علاقه شخصی عمیق به رهبر معظم انقلاب وارد سپاه ولی امر شد. پس از مدتی به دانشگاه افسری امام حسین (ع) رفت و ازآنجا فارغ التحصیل شد و داوطلبانه به نیروی قدس سپاس مامور شد.مدتها تمام تلاشش را برای ورود به جبهه مقاومت کرد که در نهایت توانست به عنوان یکی از رزمندگان مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) عازم سوریه شود. شهید اسمی در منطقه بوکمال سوریه مجروح شد و جانباز مدافع حرم بود. او در 17 تیر ماه 1399 بر اثر جراحات جنگی در 27 سالگی به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار شهدای بی بی سکینه (س) است.گزیدهای از خاطرات این شهید را بخوانید.نذرامام رضا (ع)وقتی ابراهیم به دنیا آمد، پایش از ناحیه لگن آسیب دیده بود، خیلی اذیت میشد. ما بعد از چهل روز متوجه شدیم. آن زمان خیلی دکتر بردیم و گفتند که زمان تولد پایش از قسمت لگن آسیب دیده و ممکن در آینده برایش مشکل ایجاد کند و نتواند به درستی راه برود و یا بشیند، دکتر گفت: راه درمانی جز بستن کمربند فلزی نداره. من این کمربند رو یک روز بستم به پایش و زمانی که از مطب دکتر به خانه آمدیم، آنقدر ابراهیم بیقراری و گریه کرد و جیغ زد که منم طاقت نیاوردم و گریه کردم. کمربند فلزی را که خیلی سنگین بود باز کردم. همان موقع دلم شکست و به
۱۰ تیر ۱۴۰۳
#زندگینامه ❤️
هجده بهمن سال ۷۳ در منطقه خرمدشت، یکی از مناطق محروم استان البرز پا به عرصه حیات گذاشت. او اولین فرزند خانوادهی پنجنفره خود بود. مادرش هرگز به خاطر نمی آورد که بدون وضو به او شیر داده باشد.
پدرش تعزیه خوان دستگاه ابا عبدالله حسین(ع) بود و این فرصتی بود برای « اصغر» که از همان ابتدا با آئین دین مقدس اسلام و فرهنگ غنی دینی تربیت پیدا کند. دوران خردسالی و کودکی راه پدر را در پیش گرفت و تعزیهخوان اهلبیت(ع) شد. ایام محرم در دستگاه امام حسین(ع) و مجلس تعزیه سکینه خوانی می کرد.
کلاس پنجم ابتدائی رتبه اول قرآن در ساوجبلاغ را کسب کرد و همان سال در حوزه ابوذر غفاری عضو بسیج شد. همین بهانه ای شد که بیشتر با مسجد انس پیدا کند. اذانگو و مکبر و مداح مسجد بود در نوجوانی همچون معلمی فداکار به بچههای حوزه و مسجد درس قرآن آموزش میداد و در کنار همه اوصاف اش بسیار شوخطبع، و خنده بر لبانش همیشه جاری بود.
در رشته ورزشی کشتی همچون پهلوانان مبارزه میکرد، چندین مدال کسب کرد. تحصیلاتش دیپلم فنی و حرفهای است. دوران سربازی را در سال ۹۲ در نظرآباد شروع کرد. اصغر شوق شهادت داشت و از خدا، برتر از هر نیکی یعنی در راه خدا کشته شدن را میخواست، وارد سپاه شد تا بتواند به سوریه اعزام شود از تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند دو سال در سپاه، لشکر ۱۰ سیدالشهدا حضور پیدا کرد و در نهایت در چهار تیرماه سال ۱۳۹۷ به سوریه اعزام شد.
صحبت از شهید مدافع حرم اصغر الیاسی است که او را با نام مستعار علی اصغر می شناختند، نخستین شهید مدافع حرم استان البرز که در ماه محرم به فیض شهادت نائل آمد؛ او را به جرأت نمونه تربیتی در جوار مسجد و هیئت می توان خواند.
وصیتنامه :
بسم رب الشهداء و الصدیقین
مدافع حرم و سلام ویژه خدمت رهبر عزیز، سید علی خامنهای و امام زمان (عج)
پدر و مادر و خوار و برادر و رفقای عزیزم، سلام
عزیزان دلم اگر امروز من اصغر، سرباز کوچیک امام زمان (عج) و رهبر عزیز برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و دفاع از مظلوم میرم فقط و فقط اندازه ناچیزی به حرف رهبرم عمل میکنم و پیرو خط امام حسین (ع) میشم. پس تو این راه منو دعا کنید که پیروز بشم و پرچ اسلام و شهدا رو برم بالا.
از شما چند درخواست دارم: آی رفقا تو رو حضرت زهرا (س) برای ظهور امام زمان (عج) دعا کنید و همیشه و در همه حال به حرفهای رهبر عزیزمون گوش کنید و به حرفهای آقا عمل کنید و مثل شهدا عمل کنید.
دوستای عزیزم به فکر خودتون باشید و از کارهای غیر اخلاقی مثل دختربازی پرهیز کنید.
آی خواهر گلم همیشه در همه حال حجابتو رعایت کن و به پدر و مادر احترام بذار.
آی رفیق احترام به پدر و مادر فراموش نشه.
داداش گلم همیشه به بابا و مامان احترام بذار و هوای خواهرو داشته باش و به مربیهای زندگیت احترام بذار و سرباز امام زمان باش.
و در آخر برای ظهور دعا کنید.
به حرفهای رهبر خوب گوش کنید و عمل کنید.
به پدر و مادر احترام بذارید.
و در آخر روز تشییع جنازم منو بین شهدای گمنام دفن کنید و از همه برای من حلالیت بگیرید.
دوستون دارم
اصغر الیاسی
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
۱۱ تیر ۱۴۰۳
#زندگینامه 🌻🍃
شهید والامقام محمد اینانلو در هیجدهم فروردین ماه ۱۳۶۷، چشم به هستی گشود، از جمله عاشقان ولایتی بود که جان خود را به بانوی بی مزارمان اقتدا کرد و برای دفاع از حریم آل الله در سوریه در بیست و یکم دیماه ۱۳۹۴، در منطقه خانطومان جام شهادت را نوشید و بعد از ۶سال شناسایی شد.
گفتنی است، شهید محمد اینانلو دانشجوی رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی کرج بود.
او چند سال پیش برای دفاع از حریم اهلبیت عصمت و طهارت (ع) داوطلبانه راهی سوریه شد و طی عملیات مستشاری توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
۱۲ تیر ۱۴۰۳