eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.5هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 جناب آقا شيخ حسن كاظميني فرمود: سال 1224، در كاظمين ، زياد طالب تشرف خدمت حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم و به اندازه اي اين عشق و علاقه شديد شد كه از تحصيل باز ماندم و ناچاريك دكان عطاري و سمساري باز كردم . روزهـاي جـمـعه بعد از غسل جمعه ، لباس احرام مي پوشيدم و شمشير حمايل مي كردم و مشغول ذكـر مـي شـدم . (ايـن شـمـشـير هميشه بالاي دكان ايشان معلق بود) دراين روز خريد و فروش نمي كردم و منتظر ظهور امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم . يكي از جمعه ها مشغول به ذكر بودم كه سه نفر سيد جلوي صورتم ظاهر و به در دكان تشريف فرما شدند. دو نفر از آنها كامل مرد بودند و يكي جواني در حدود بيست وچهار ساله كه در وسط آن دو آقـا قرار داشت و فوق العاده صورت مباركشان نوراني بود. بحدي جلب توجه مرا نمودند كه از ذكر باز ماندم و محو جمال ايشان شدم و آرزو مي كردم كه داخل دكان من بيايند. آرام آرام با نهايت وقار آمدند تا به در دكان من رسيدند. سلام كردم . جـواب دادند و فرمودند: آقا شيخ حسن ، گل گاوزبان داري ؟ (و اسم دارويي را بردندكه ته دكان بود و الان اسمش در نظرم نيست . ) فـورا عـرض كـردم : بـلي دارم . حال آن كه روز جمعه من خريد و فروش نمي كردم و به كسي هم جواب نمي دادم . فرمودند: بياور. عـرض كـردم : چـشم و به ته دكان براي آوردن آن دارويي كه ايشان فرمودند، رفتم و آن را آوردم . وقـتـي كه برگشتم ، ديدم كسي در دكان نيست ، ولي عصايي روي ميز جلوي دكان قرار دارد. آن عصا، عصايي بود كه در دست آن آقاي وسطي ديده بودم . عصا رابوسيدم و عقب دكان گذاشتم و بيرون آمدم و هر چه از اشخاصي كه آن اطراف بودند،سؤال كردم : اين سه نفر سيدي كه در دكان من بودند، كجا رفتند؟ گفتند: ما كسي را نديديم . ديـوانه شدم . به دكان برگشتم و خيلي متفكر و مهموم بودم كه بعد از اين همه اشتياق ،به زيارت مـولايـم شرفياب شدم ، ولي ايشان را نشناختم . در اين اثناء مريض مجروحي را ديدم كه او را ميان پـنـبـه گـذاشـتـه اند و به حرم مطهر حضرت موسي بن جعفر (ع ) مي برند. آنها را برگردانيدم و گفتم : بياييد. من مريض شما را خوب مي كنم . مـريض را برگردانيدند و به دكان آوردند. او را رو به قبله روي تختي ، كه عقب دكان بود و روزها روي آن مـي خـوابيدم ، خواباندم . دو ركعت نماز حاجت خواندم و با اين كه يقين داشتم كه مولاي مـن حـضـرت ولـي عـصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بوده است كه به دكان من تشريف آورده ، خـواسـتم اطمينان خاطر پيدا كنم . در قلبم خطور دادم كه اگرآن آقا، ولي عصر (ع ) بوده است . ايـن عـصـا را بـر روي ايـن مريض مي كشم . وقتي ازروي او رد شد، بلافاصله شفا براي او حاصل و جـراحـات بـدنش به كلي رفع شود، لذاعصا را از سر تا پايش كشيدم . في الفور شفا يافت و به كلي جراحات بدن او برطرف شد و زير عصا گوشت تازه روييد. آن مريض از شوق ، يك ليره جلوي دكان من گذاشت ، ولي من قبول نكردم . او گمان كرد آن وجه كـم اسـت كـه قـبول نمي كنم . از دكان به پايين جست و از شوق بناي رفتن گذاشت . به دنبال او دويـدم و گـفتم : من پول نمي خواهم و او گمان مي كرد كه مي گويم كم است . تا به او رسيدم و پول را رد كرده و به دكان برگشتم و اشك مي ريختم كه آن حضرت را زيارت كردم و نشناختم . وقـتي به دكان برگشتم ، ديدم عصا نيست . از كثرت هموم و غمومي كه از نشناختن آن حضرت و نبودن عصا به من رو داد فرياد زدم : اي مردم هر كس مولايم حضرت ولي عصر (ع ) را دوست دارد، بيايد و تصدق سر آن حضرت هر چه مي خواهد از دكان من ببرد. مردم مي گفتند: باز ديوانه شده اي ؟ گفتم : اگر نياييد ببريد، هر چه هست در بازار مي ريزم . فقط بيست و چهار اشرفي را كه قبلا جمع كرده بودم ، برداشتم و دكان را رها كردم و به خانه آمدم . عـيال و اولاد را جمع كرده و گفتم : من عازم مشهد مقدس هستم . هر كه ازشما ميل دارد، با من بيايد. همه همراه من آمدند مگر پسر بزرگم محمد امين كه نيامد. بـه عـتبه بوسي (آستان بوسي ) حضرت رضا (ع ) مشرف شدم و قدري از آن اشرفيهاكه مانده بود، سرمايه كردم و روي سكوي در صحن مقدس به تسبيح و مهر فروشي مشغول شدم . هـر سـيـدي كه مي گذشت و از چهره او خوشم مي آمد، مي نشاندم . به او سيگار مي دادم و برايش چاي مي آوردم . وقتي چاي مي آوردم ، در ضمن دامنم را به دامن او گره مي زدم و او را به حضرت رضا (ع ) قسم مي دادم كه آيا شما امام زمان (ع ) نيستي ؟ خجالت مي كشيد و مي گفت : من خاك قدم ايشان هم نيستم . تا اين كه روزي به حرم مشرف شدم و ديدم كه سيدي به ضريح مقدس چسبيده وبسيار مي گريد. دست به شانه اش زدم و گفتم : آقاجان ، براي چه گريه مي كنيد؟ گفت : چطور گريه نكنم و حال آن كه حتي يك درهم براي خرجي در جيبم نيست .
🔴میخوای یک بپزی عطرش تو هفت تا محله بپیچه 😌 بهش بزن آخ آخ که چی میشه بیا اینجا هر غذا رو بهت بگم تا دستپختت تو فامیل تک بشه 🥰 اگر میکنی بیا هم دستور غذا داریم هم ادویه های هر غذا که کووووولاک کنی👇👇 👇👇👇👇👇 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊 https://eitaa.com/joinchat/3870163589C1d22680cb8 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر حرام ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی ⛱دفع اجنه و شیاطین از منزل با قران https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 ♦️همین الان عضو شو پیام بده 👆
🔴دعای وفاداری ، دعایی برای زن دوم نگرفتن همسر 🔴 فردی که نمیخواهد شوهرش همسر دوم اختیار کند و میخواهد که زندگی اش از دوام و استحکام بهتری برخوردار باشد، و مهر و محبت شوهرش هم نسبت به او بیشتر شود. اگر دعای شریفه ی زیر را با گلاب و زعفران در سه برگه نوشته، اولی را به همسر بنوشاند. برگه دوم را داخل بالش او بگذارد و برگه سوم را با خود همراه داشته باشد ،ان شاء الله به خواست خود خواهد رسید...👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 انقدر قویه این دعا که یک روزه اثرشو میبینید😳👆
پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، زمین بغلی تپه مانند بود ،دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش ... پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده . می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشتم و به طرفش پرتاب کردم . می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیوونه ها از زمین بلند شد . پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد دیدم از دستاش ...👇⛔️ https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf پرام ریخت😰
**مرگ تلخ عروس و داماد جوان در اتاق عقد + اخرین عکس عروس و داماد** ❌👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf ماجرا چه بود👆🔞
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام خسته نباشی خواهرتوراخداپیامم اورژانسی بزارتوگروه یه نفرگف برایارانه‌ک جداش‌کنی
❤️🍃 سلام در جواب خانمی که حقوقش رو بدون هیچ پس اندازی برای خودش تو خونه ی شوهر خرج میکنه و همسرش با زبون نیش دار ازارش میده و بهش توجه نداره و گفته خانوادشو ترجیح میده عزیزم شما تو پیامت خواستی سمانه واست دعا کنه تا شوهرت درست بشه ولی همین سمانه رفتاری که همسرت با شما داره با مجید داشت که همه جور امکانات در اختیارش قرار داده بود اما بازم کوچکترین توجهی به مجید نداشت و فقط از موقعیت مالی مجید استفاده میکرد حتی علنا تو داستانش میگه عزیزم شما توکلت به خدا باشه و اگه میخوای همسرت بهت احترام بزاره به اندازه تو زندگیش باش به اندازه غصه ی همسرت رو بخور به اندازه محبت کن نمیگم نادیده بگیر همسرت رو که اشتباهه ولی پولهاتو واسه خودت خرج کن برای خودت پس انداز کن باب دل خودت خرید کن به خودت برس باشگاه برو به خانوادت سربزن گدایی محبت از شوهرت نکن بزار شوهرت دنبالت بیاد به نظر من دل پاک رو شما داری که متوجه مظلوم نمایی های سمانه نشدی و همه رو مثل خودت صادق و راستگو میبینی 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱 سلام حبیبه جان این پیامم رو حتما تو کانال قرار بدین همیشه یه عده دوستان اعتراض دارن چرا جواب بعضی سوالها زیاده اما بعضی سوالها بی جواب میمونه خب عزیزان ما از کجا باید بدونیم بقیه چه سوالی رو جواب میدن؟؟ بعدم همه سوالات رو جوابش رو نمیدونیم اونجاییکه بلد باشیم جواب میدیم کسیکه سوال کرده با توجه به جوابها متوجه میشه چکار کنه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 و در جواب خانمی که گوش راستش ناشنواست و۴۳سال دارن عزیزم شما اینهمه سال چطور تونستی از همسر وحتی بچه هات این مشکل رو مخفی کنی؟؟ایا غیر از لطف خدا بوده؟؟ ما دیدیم دخترایی که بدون هیچ عیبی ازدواج قسمتشون نمیشه و کلی حرف و تهمت میشنون انوقت شما با داشتن عیب، به لطف خدا هم ازدواج کردی یعنی ارزوی خیلی دخترها هم بچه دارشدی یعنی ارزوی خیلی زنها بازم از خدا گله داری؟؟؟ اینهمه لطف و بخشندگی خدا رو نمیبینی چسبیدی به همون گوش ناشنوا؟؟ خانم عزیز اخه اصلا کسی بفهمه شما مشکل داری مثلا چی میشه که ناراحتی؟؟ گیرم پیر بشی گوش چپت هم نشنوه میری سمعک میزنی و میشنوی برو خدارو شکر کن بخدا مشکل شما اصلا ناراحتی نداره 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱 سلام به ادمین عزیز خدا رو شکر که داستان سمانه جون به خوبی و خوشی تموم شد و خدا پاداش این همه صبر وسختیهایی که کشید براش جبران کرد براش آرزوی خوشبختی و موفقیت و سربلندی و عاقبت بخیری از خداوند منان خواستارم واقعا لیاقتشو داشت که همچین زندگی آروم و بی دغدغه داشته باشه خدایا شکرت اینو هم یادم رفت بگم که وقتی سمانه با آرش قطع رابطه کرد آرش بهش گفت عشقم و طوری بهت ثابت میکنم که تا آخر عمر مجرد میمونم آرش خیلی خاطر خواه سمانه بود که حتی با وجود اینکه ازدواج کرد و بچه دار هم شد باز هم حاضر شد اونو به عنوان همسر بپذیره اینم از عشق واقعی و دو طرفه برا همین گفتم عشق مقدسه و هر کسی نمیتونه اداشو در بیاره ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💜🍃 سلام دوستای عزیزی که گفتید شوهر دارید وبچه دارید ولی هیچجور مهرشوهرتون تو دلتون نیست.لطفا وخواهشا یکبار برای همیشه این غائله رو ختم کنید یا از همین فردا به فکر طلاق باشید ودراسرع وقت طلاق بگیرید!! یا اگر نمیتونید وهیچ جوره نمیشه جدابشید پس لطفا به فکر زندگی وبچه هاتون وعمری که دارید تلف میکنید باشید.خیلی زودتراز اونچه فکرکنید بچه هاتون بزرگ میشن .شما وشوهرتون مسن تر میشید وزندگیتون پستی وبلندی و اتفاقای پیش روی زیادی رو تجربه میکنه.تا کی میخواید مثل یه ادم بی روح یه زندگی بی روح رو ادامه بدید.بچه هاتون ب مرحله بعدی زندگی میرسن وشماهنوز بین دوست داشتن ونداشتن گیرافتادید ویه روزی میفهمید که دیگه خیلی دیر شده وهزارتا حسرت به دل خودتون وشوهرتون وبچه هاتون مونده چون میدونم هیچکدومتون اهل طلاق نیستید وشرایطشم ندارید پس لطفا از همین الان رویه زندگیتون عوض کنید.سعی کنید عشق ومحبت رو تو خونه هاتون بیارید.شادی شماباعث شادی تمام خانواده میشه.بخاطر داشته هاتون شکر گزاری کنید وبخاطر کوچکترین رفتارخوب از شوهرتون تو دفتر سپاسگذاریتون ازش تشکر کنید وروزهای بعد بخاطر رفتارهای بعدی.خصلتهای خوبشو درنظرتون بزرگ کنید.تو صحبت کردن از کلمه های خوب و عاشقانه استفاده کنید.کم کم حستون بهترمیشه و این حس رو باتمام وجودبه خانواده انتقال بدید.با مشاور صحبت کنید.تو کانالهایی که لازمه عضوشید وراهشو یاد بگیرید وباجدیت پیگیری کنید. اشتباه نکنید.نفسم از جای گرم بلند نمیشه تمام اینا رو باپوست وگوشت وخون لمس کردم.الان که شوهرمودوست دارم وفهمیدم چقدر ادم خوبی بوده ومن نخواستم بفهمم وچشممو رو تمام خوبیاش بستم و همش ازش متنفربودم وآرزوی یه ...دیگه رو داشتم. وقتی به سرووضعش میرسم وقتی لباساشومرتب میکنم میبینم چقدخوشتیپ بوده ومن تمام سالهای اول زندگی نفهمیدم. چقد خصلت خوب داشته ومن چشمم دنبال مردای دیگه بوده وحسرتشون رو خوردم. هیچکس کامل نیست وهرادم خوبی هم ممکنه خصلتهای بدی داشته باشه که مانمیدونیم.من همینقدرمیدونم که بخاطر این افکار کودکی ونوجوانی بچه هامو خراب کردم وای کاش یکبار دیگه بچم زنده میشد تا تمام کمبودهاشو جبران کنم لطفا تا مثل من دیر نشده زندگیتونو بسازید مایکبار زندگی میکنیم وبرای اطرافیانمون وقت زیادی نداریم😭😭😭😭😭😭 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💊💊💊💊 گل مژه و راهکاردرمانی برمبنای طب سنتی این نوع بیماری دراثر خشکی در مجاری چشم فعال میشود در چند روز اول، استفاده از کمپرس گرم باعث تسکین درد می شود، برای این منظور یک حوله تمیز را با آب جوشیده گرم (نه داغ!) مرطوب کنید و برای مدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه روی چشم مبتلا قرار دهید. ماساژ کمپرس گرم را می توان روزی ۴-۳ بار انجام داد تا ترشحات تخلیه شود و گل مژه بهبود پیدا کند. هرگز سعی نکنید گل مژه را بترکانید یا به زور تخلیه کنید، این کار می تواند باعث گسترش عفونت به بافت های مجاور و یا حتی ورود عفونت به مغز شود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷💊💊💊چشم و گل مژه را با طب سنتی درمانش کنیم برای درمان گل مژه  گرمیجات حذف شود  عرق آرتی شو روزی یک لیوان  عرق کاسنی و خارشتر جداگانه روزی یک لیوان  حتما چشم را با گلاب و یا کاسنی چند بار بشورید  دود عنبرنسارا با فاصله انجام شود ایجاد گل مزه نشانه از حضور اخلاط بسیارکثیف در پیشانی فرد است  پس خوردن عرق بابونه  ریشه کاسنی جوشانده و به روی حوله بریزید و سپس در پیشانی بگذارید  هر هشت ساعت نصف استکان ریشه فوق عرقش خورده شود ❌❌ 🌰🌰🌰🌰 شده بعضی وقت ها یه گردو رو میشکنیم و توش یه چیزی مثل تار عنکبوت میبینیم، اگه خیلی داغون باشه گردو رو میندازیم ولی اگه سالم به نظر بیاد اون تار عنکبوتو با دست تمیز میکنیم و گردو رو نوش جان میکنیم. 🌰 در واقع اون تار عنکبوت قارچی هست به اسم آسپرژیلوس! کلا وقتی گردو، پسته، فندق، بادام، میوه های خشک، غلات و چیزهای مشابه اینا در شرایط هوا و گرما و رطوبت نامساعد نگه داری میشن این قارچ توشون رشد میکنه. حالا مساله اصلی اینجاست که این قارچ آسپرژیلوس یه نوع سم تولید میکنه به نام آفلاتوکسین، تحقیقاتی که انجام شده هم کاملا اثبات کرده که آفلاتوکسین احتمال ابتلا به سرطان کبد رو خیلی افزایش میده. درضمن این قارچ روی نون های کپک زده که به عنوان خوراک دام استفاده میشه هم رشد میکنه و با مصرف شیر و گوشت وارد کبد ما میشه، از طریق مصرف جگر طیور هم وارد بدن ما میشه و تو کبدمون به تدریج ذخیره میشه و میتونه باعث ایجاد سرطان بشه. 🌰🌰🌰🌰 🌺ضعف أعصاب، کم خونی و سر درد میگرنی🌺 💠صبحانه: 🔹شیر عسل 🔹شیر خرما 🔹حلیم گندم گوشت 💠صبح: ✍یک قاشق چای‌خوری پودر گل راعی + یک قاشق پلو خوری عسل آویشن یا عسل نعنا، 💠وسط روز و عصرانه: ✍هر بار یک قاشق پلو خوری سه شیره (خرما، توت، انگور) 💠اوّل مغرب: ✍چای کوهی با عسل آویشن یا عسل نعنا 💠شب: ✍نصف استکان گلاب طبیعی+ نصف استکان عرق بید مشک طبیعی+ یک قاشق پلو خوری عسل آویشن یا نعنا،(برای همه سنین خوب است). 💠بعداز شام ✍ یک لیوان آب سیب با عسل آویشن یا عسل نعنا 🔹توجّه ✍اگر اعصاب او خیلی ضعیف است بجای گُل راعی و چای کوهی، به ترتیب از سُنبُلُ الطّیب و گُل بهار نارنج استفاده کند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 عاطفه فریبا سر تکون داد و با ترس گفت وای عاطی جنگ نشه سروشو ببرن جنگ به‌صورت
🌸🍃 عاطفه فریبا انگار یه نور امید به دلش تابیده شد که گفت خدا از دهنت بشنوه تورو خدا دعا کن تو دلت پاکه تو تا حالا گناهی نکردی خندیدم و گفتم از کجا این‌قدر مطمئنی بالاخره همه آدم‌ها توی زندگی‌شون خواسته یا ناخواسته یه گناهی کردن دیگه فریبا گفت نه بابا تو یکی رو بعید می‌دونم تو  از همان اول نماز خون و روبه‌راه بودی گفتم خب حالا کی می‌خواد راهی بشه این شازده‌ی شما ؟ فریبا گفت باورت می‌شه آخر هفته آینده باید بره گفتم پس یجوری برنامه‌ریزی کن هفته‌ی آینده تو بیای خونمون این‌طوری می‌تونی بری دیدنش و ازش خداحافظی کنی فریبا برای آخر هفته آینده کلی بهم سفارش کرده بود نه مثل همیشه برای هماهنگی نه برای خریدای جورواجوری که گفته بود برای سروش تهیه کنم قرار بود سر راه کلاس همه اونچه رو که گفته بود بخرم تا وقتی فریبا میره دیدن سروش اونا رو بهش بده به لیستی که داده بود نگاهی انداختم و با دیدن اقلامی که نوشته بود به عقلش شک کردم آخه کی با خودش لواشک و آلوچه می‌برد سربازی؟ بیرون دکه تلفن ایستاده بودم و مثل همیشه کشیک می‌دادم فریبا و سروش هم داخل دکه مثلاً داشتن وداع می‌کردن ولی وقتی طبق معمول این چند روز فریبا گریه می‌کرد و سروش هم انگار سعی در آروم کردنش داشت صبرم سراومد به شیشه‌ی دکه کوبیدم و رو به فریبا به ساعتم اشاره کردم که عصبی سر تکون داد یعنی عجله نکن بالاخره با نزدیک شدن یه مرد که قصد تلفن زدن داشت خطرو مثل همیشه خیلی نزدیک حس کردن و راضی شدن از هم دل بکنن منو فریبا جلوتر و سروش هم با فاصله پشت سرمون به راه افتادیم قبل رسیدن به خیابون اصلی آهسته گفت ببخشید هر دو هم من هم فریبا برگشتیم سمتش که گفت من از همین‌جا باید برم فریبا با بغض گفت مواظب خودت باش سر تکون داد و گفت خداحافظ به من نگاه کرد و گفت خداحافظ عاطفه خانوم حلال کنید کوچک‌ترین نگاهی بهش نکردم و گفتم به‌سلامت دست فریبا رو که دل اومدن نداشت گرفتم دنبالم کشوندم و گفتم بیا بریم دیگه این‌جا وسط خیابون ها دوباره به گریه افتاد و گفت حالا چی می‌شد می‌ذاشتی دو دقیقه بیشتر ببینمش دستشو ول کردم و گفتم برو اصلا تا خود سربازی همراش برو به من چه قرار نیست که همیشه من تذکر بدم بهت جلوتر رفتم که فریبا خودشو بهم رسوند و گفت باشه ببخشید به خدا حالم خوب نیست گفتم فریبا لطفاً عقلتو به کار بگیر اون یه پسر هر اتفاقی هم براش بیفته مشکلی براش پیش نمیاد منم که هیچ ولی برای تو بد می‌شه نا سلامتی بابات پلیس‌ها فریبا دستمو گرفت نگهم داشت و با بغض گفت باشه دیگه عاطی سرزنشم نکن نمی‌تونستم ازش دل بکنم معلوم نیست دفعه بعد کی ببینمش گفتم فریبا جان خواهرم دوست عزیزم توتا خود فردا هم به تماشای عشقت بشینی سیر بشو نیستی خودتو الکی گول نزن گفت خب چی‌کار کنم دوسش دارم گفتم اگه دوسش داری باید تحمل کنی فریبا کوتاه سر تکون داد و گفت سروشم همینو می‌گه یهو فریبا همون وسط خیابون بغلم کرد و با گریه گفت عاطی سروش رفت... 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 عزیز حجم زیادی پارچه روی میز گذاشت و گفت عاطفه تا من می‌رم و برمی‌گردم اینا رو اتو کن یادت باشه درجه اتو رو کم کنی اون پارچه تترونم بندازی روشون بعد  اتوشون کنی گفتم عزیز دقت کردی هر چی کار سختی می‌دی به من عزیز گفت اتو زدن چهار متر پارچه سخته؟ گفتم خودتون که می‌دونین به این کار علاقه ندارم عزیز گفت همیشه هم با همین حرف از زیر کار در رفتی ولی امروز فرق داره من باید برم خونه رقیه خانوم کمک بدم سبزی هارو پاک کنن و آش پشت‌پای پسرشو بار بزارن گفتم رقیه خانوم که سه تا عروس داره خب اونا بیان کمکش عزیز گفت اونا هم عین تو مگه شما جوونا بلدین آش پشت‌پا درست کنین؟ عزیز چادرشو سر کرد و گفت این‌جا کارت تموم شد برو بالا به خونه یه دستی بکش یه چیزی هم ناهار خودت بخور من احتمال داره فرصت نکنم بیام همون جای یه نون ماست سبزی چیزی می‌خورم بعدازظهر زیر درخت شاتوت رو  آب‌وجارو می‌کردم که در زدن شیر آبو بستم اما جارو به دست در رو باز کردم عروس وسطی رقیه خان م بود با لبخند سینی رو سمتم گرفت و گفت سلام بفرمایید به سر تا پاش نگاه کردم و گفتم ممنون زحمت کشیدین جارو رو کنار گذاشتم و یه کاسه آش برداشتم که دوباره گفت بفرمایید با دیدن یه کاسه آش دیگه داخل اون سینی یاد فریبا افتادم به عروس رقیه خانوم نگاه کردم و گفتم ببخشید می‌شه اینم بردارم برای دوستم می‌خوام عروس رقیه خانوم گفت بله بفرمایید اینم برای شماست اون کاسه دیگه رو هم برداشتم و گفتم از رقیه خانوم هم تشکر کنید گفت خواهش می‌کنم نوش‌جان گفتم راستی بفرمایید داخل گفت ممنون باید برم بقیه کاسه‌ها رو پخش کنم لبخند زدم و گفتم سلام برسونید مهربون لبخندمو پاسخ داد و گفت خداحافظ خیلی فرز آماده شدم اما قبلش باید می‌رفتم و از عزیز اجازه میگرفتم
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 جناب آقا شيخ حسن كاظميني فرمود: سال 1224، در كاظمين ، زياد طالب تشرف خدمت حض
🌱 ادامه . دست به شانه اش زدم و گفتم : آقاجان ، براي چه گريه مي كنيد؟ گفت : چطور گريه نكنم و حال آن كه حتي يك درهم براي خرجي در جيبم نيست . گفتم : فعلا اين پنج قران را بگير و اموراتت را اداره كن ، بعد برگرد اين جا، چون قصدمعامله اي با تو دارم . سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي ؟ من كه چيزي ندارم ؟ گـفـتـم : عقيده من اين است كه هر سيدي يك خانه در بهشت دارد. آيا آن خانه اي كه دربهشت داري به من مي فروشي ؟ گفت : بلي ، مي فروشم ، ولي من كه خانه اي براي خود در بهشت نمي شناسم ، اما چون مي خواهيد بخريد، مي فروشم . ضـمـنـا مـن چهل و يك اشرفي جمع كرده بودم كه براي اهل بيتم يك خانه بخرم . همين وجه را آوردم و از سيد خانه را براي آخرتم خريدم . سيد رفت و برگشت و كاغذ و دوات و قلم آورد و نوشت كه فروختم در حضورشاهد عادل حضرت رضا (ع ) خانه اي را كه اين شخص عقيده دارد من در بهشت دارم به مبلغ چهل و يك اشرفي كه از پولهاي دنيا است و پول را تحويل گرفتم . به سيد گفتم : بگو بعت (فروختم ). گفت : بعت . گفتم : اشتريت (خريدم )، و وجه را تسليم كردم . سيد وجه را گرفت و پي كار خود رفت و من هم ورقه را گرفتم و به خانه صبيه ام مراجعت كردم . دخترم گفت : پدرجان چه كردي ؟ گفتم : خانه اي براي شما خريداري كردم كه آبهاي جاري و درختهاي سبز و خرم داردو همه نوع ميوه جات در آن باغ موجود است . خـيال كردند كه چنين خانه اي در دنيا برايشان خريده ام . خيلي مسرور شدند. دخترم گفت : شما كه اين خانه را خريديد، مي بايست ما را ببريد كه اول آن را ببينيم و بدانيم كه همسايه هاي اين خانه چه كساني هستند. گـفـتم : خواهيد آمد و خواهيد ديد. بعد گفتم : يك طرف اين خانه به خانه حضرت خاتم النبيين (ص ) و يـك طـرف بـه خـانه اميرالمؤمنين (ع ) و يك طرف به خانه حضرت امام حسن (ع ) و يك طرف به خانه حضرت سيدالشهداء (ع )محدود است . اين است حدود چهارگانه اين خانه . آن وقت فهميدند كه من چه كرده ام . گفتند: شيخ چه كرده اي ؟ گفتم : خانه اي خريده ام كه هرگز خراب نمي شود. از ايـن قضيه مدتي گذشت . روزي با خانواده ام نشسته بودم ، ديدم كه در روبرويمان آقاي موقري تشريف آوردند. من سلام كردم . ايشان جواب دادند. بعد مرا به اسم خطاب نمودند و فرمودند: شيخ حسن ، مولاي توامام زمان (ع ) مـي فرمايند: چرا اين قدر فرزند پيغمبر را اذيت مي كني و ايشان راخجالت مي دهي ؟ به امام زمان (ع ) چه حاجتي داري و از آن حضرت چه مي خواهي ؟ به دامن ايشان چسبيدم و عرض كردم : قربانتان شوم آيا شما خودتان امام زمان (ع )هستيد؟ فرمودند: من امام زمان نيستم بلكه فرستاده ايشان مي باشم . مي خواهم ببينم چه حاجتي داري ؟ و دستم را گرفته و به گوشه صحن مطهر بردند و براي اطمينان قلب من چند علامت و نشاني كه كـسـي اطـلاع نداشت ، براي من بيان نمودند. از جمله فرمودند: شيخ حسن تو آن كس نيستي در دجله روي قفه (جاي نسبتا بلند) نشسته بودي . همان وقت كشتي رسيد و آب را حركت داد و غرق شدي . در آن موقع متوسل به چه كسي شدي ؟ و كي تو را نجات داد؟ من متمسك به ايشان شدم و عرض كردم : آقاجان شما خودتان هستيد. فـرمـودنـد: نـه ، مـن نـيـسـتم . اينها علامتهايي است كه مولاي تو براي من بيان نموده است . بعد فـرمودند: تو آن كس نيستي كه در كاظمين دكان عطاري داشتي ؟ و قضيه عصا (كه گذشت ) را نقل فرمودند و گفتند: آورنده عصا و برنده آن را شناختي ؟ ايشان مولاي تو امام عصر (ع ) بود. حال چه حاجتي داري ؟ حوائجت را بگو. مـن عـرض كـردم : حوائجم بيش از سه حاجت نيست ، اول اين كه مي خواهم بدانم باايمان از دنيا خواهم رفت يا نه ؟ دوم ايـن كـه مي خواهم بدانم از ياوران امام عصر (ع ) هستم و معامله اي كه با سيدكرده ام درست است يا نه ؟ سوم اين كه مي خواهم بدانم چه وقت از دنيا مي روم ؟ آن آقـاي مـوقـر خـداحافظي كردند و تشريف بردند و به قدر يك قدم كه برداشتند ازنظرم غايب شدند و ديگر ايشان را نديدم . چند روزي از اين قضيه گذشت . پيوسته منتظر خبر بودم . روزي در موقع عصرمجددا چشمم به جـمـال ايـشـان روشن شد دست مرا گرفتند و باز در گوشه صحن مطهر به جاي خلوتي برده و فـرمودند: سلام تو را به مولايت ابلاغ كردم ايشان هم به تو سلام رسانده و فرمودند: خاطرت جمع باشد كه با ايمان از دنيا خواهي رفت و ازياوران ما هم هستي و اسم تو در زمره ياوران ما ثبت شده است و معامله اي كه با سيدكرده اي صحيح است . امـا هـر وقت زمان فوت تو برسد علامتش اين است كه بين هفته در عالم خواب خواهي ديد كه دو ورقه از عالم بالا به سوي تو نازل مي شود در يكي از آنها نوشته شده است : لااله الا اللّه محمدا رسول اللّه و در ورقـه ديگر نوشته شده : علي ولي اللّه حقا حقا و طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا واصل خواهي شد.
☀️🍃 عدم صدق حبوه بر موتور و اتومبیل یا دوچرخه سوارى و ساعت مچى 🌸🍃 پرسش :آیا موتور و اتومبیل یا دوچرخه سوارى و ساعت مچى به عنوان حبوه محسوب مى شود؟ پاسخ :هیچ کدام از حبوه نیست. تکلیف حبوه اگر میت چند پسر بزرگ داشته باشد🌸🍃 پرسش :اگر مردى چند زن داشته باشد که هر کدام ولد اکبر داشته باشند، این سلاح به کدام یک از آنها مى رسد؟ پاسخ :معیار بزرگتر بودن از نظر سن است و در صورت تساوى آنها در سن، در میان همه آنها تقسیم مى شود. تکلیف حبوه اگر پسران بزرگ میت دوقلو باشند🌸🍃 پرسش :شخصی دو پسر دارد که دو قلو هستند . کدامیک از نظر شرعی پسر بزرگتر هستند؟ پاسخ :آنکه اول بدنیا آمده است پسر بزرگتر می باشد. رابطه حبوه و انجام قضای واجبات پدر🌸🍃 پرسش :برخى تصوّر مى کنند که فلسفه حبوه براى پسر بزرگتر این است که او قضاى نمازها و روزه هاى پدر را باید انجام بدهد و در واقع حبوه عوض و اجرت عبادتهاى مذکور است، آیا این سخن صحیح است؟ اگر صحیح باشد، در صورتى که پدر عبادت قضا شده اى نداشته باشد، آیا حبوه باید در بین تمام ورثه تقسیم شود؟ پاسخ :مسأله حبوه ارتباط صددرصد با مسأله قضاى نماز و روزه ندارد، هرکدام حکم جداگانه اى است حکم لباس روحانی بعد فوت نسبت به ورثه🌸🍃 پرسش :شخص روحانی فوت کرده است تعدادی لباسهای روحانی از او مانده است آیا می توانند به فقرا بدهند؟ پاسخ : آنچه پوشیده یا برای پوشیدن آماده کرده است به پسر بزرگ می رسد. اعتراض فرزندان یکی از ورثه به تقسیم ارث بعد از فوت او 🌸🍃 پرسش :بعد از مرگ پدر، چون او وصیتی نکرده ، پسران، زمین را بین خود تقسیم کردند و خواهر نیز اعتراضی نداشتند. اگر خواهر فوت کرده باشند و فرزندان آنها اعتراض داشته باشند حکم چیست؟ پاسخ :در صورتی که خواهران صریحا رضایت نداده باشند فرزندان آنها حق مطالبه دارند. ادعای هبه یا فروش سهم الارث 🌸🍃 پرسش :هرگاه برادر و خواهرى وارث پدرى شوند و ترکه در دست برادر بماند و بعد هردو از دنیا بروند،وارثان خواهر مى گویند سهم ما را بدهید ولى وارثان برادر مى گویند آن خواهر سهم خود را هبه کرده یا فروخته است، تکلیف چیست؟ پاسخ :در صورتى که پس از تحقیقات کافى از آشنایان و بستگان و اهل اطّلاع مسأله روشن نشود، احتیاط آن است که طرفین ورثه با هم مصالحه کنند، در صورتى که صغیرى در بین نباشد، وگرنه احتیاط رعایت حقّ اوست. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽