eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
667 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
! 🌷عده‌ای از رزمندگان كربلای ۴ مظلومانه مجروح، شهيد و اسير شدند. بر حسب تكليفی كه داشتند، وارد عمليات شدند. من آيه «اطيعوالله و اطيعو الرسول و اولی الامر منكم» را به عينه مشاهده كردم. بچه‌ها به آيه عمل كردند. همه چيز در آنجا اطاعت از فرمانده و ولايت‌پذيری نيروها بود. ما وارد نهر خين شديم، نهر با عراقی‌ها ۲۵ متر فاصله داشت. عراقی‌ها در نهر، مين كار گذاشته بودند، بچه‌ها‌ی تخريب مين‌ها را پاك‌سازی كردند و فرمانده از من خواست در جلو حركت كنم. 🌷من اطاعت كردن را از رزمنده‌های ايرانی ياد گرفته بودم. ديگر به اين فكر نمی‌كردم كشته می‌شوم يا مجروح يا اسير، رفتم برای شهادت. به پشت حركت كردم. تنها بودم. يكی از سنگر‌های عراقی تير‌اندازی می‌كرد و برای خاموش كردنش شروع به تيراندازی كردم. خدا را شكر عراقی را به هلاكت رساندم. ناگهان يكی ديگر از آنها تيراندازی كرد كه از ناحيه صورت مجروح و به عقب پرت شدم. ابتدا فكر می‌كردم تير به سرم خورده و به زودی شهيد می‌شوم. شهادتين را گفتم و شروع به خواندن ذكر كردم.... 🌷بچه‌ها فكر كردند كه شهيد شده‌ام. در همين هنگام بود كه يك تير به كتف و تيری ديگر به پايم خورد. تا صبح بيهوش آنجا افتاده بودم. بچه‌ها هم رفته بودند. صبح كه عراقی‌ها آمدند به ناچار به خاطر جراحت اسير شدم. عراقی‌ها كه اسير بچه‌های ما می‌شدند شروع می‌كردند به التماس كردن، ولی ما اسارتمان نيز قهرمانانه بود. رزمندگانی كه در عمليات كربلای ۴ اسير شدند، اكثراً مجروح بودند. عراقی‌ای كه من را اسير گرفته بود، به خاطره سن كم و چهره ظاهری‌ام، فكر می‌كرد ژاپنی هستم. خيلي تعجب كرده بودند. 🌷به فرماند‌هانشان بی‌سيم زدند كه ما يك ژاپنی را اسير گرفته‌ايم. من را به عقب بردند، آنقدر حالم بد بود كه می‌خواستند تير خلاص بزنند اما اين كار را نكردند. خيلی مسرور بودند و هلهله می‌كردند كه ما اسير ژاپنی در نيروهای ايرانی دستگير كرده‌ايم. آنها بارها مرا مورد شكنجه قرار دادند كه از من اعتراف بگيرند كه ژاپنی هستم. در مدت چهار سال اسارت، عراقی‌ها متوجه نشدند كه من افغانی هستم بچه‌هايی هم كه می‌دانستند لو ندادند. اگر می‌فهميدند خدا می‌دانست چه بر سرم می‌آمد. 🌷شكنجه‌هايشان خيلي وحشتناك بود. همه آنها را به خاطر خدا تحمل كرديم. كنار من شهيد محمدرضا شفيعی بود. او انسان وارسته‌ای بود. به من می‌گفت من فرار می‌كنم. عراق‌ها لياقت ندارند كه ما دست اينها اسير باشيم. عكس صدام كه در اتاق بود پايين آورد و شكست. با بعثی‌ها بحث می‌كرد. بعثی‌ها می‌خواستند كه ما به رهبر توهين كنيم. شفيعی اصلاً اين كار را نمی‌كرد. يك‌بار به من گفت كه تو بر می‌گردی و من شهيد می‌شوم، تو به خانواده‌ام بگو كه من چطور شهيد شدم. با خودم گفتم خدايا او كجا و ما كجا... اينها همه معجزات سربازان خمينی (ره) بود. 🌷بعد از شكنجه‌های زياد محمدرضا شهيد شد و بعد از ۱۶ سال پيكر مطهرش به رغم تلاش رژيم بعث برای از بين بردن او، سالم به آغوش گرم خانواده‌اش بازگشت. اين حقانيت نظام جمهوری اسلامی و رشادت بچه‌های خمينی را می‌رساند و از معجزات انقلاب اسلامی ايران است. بچه‌ها در دوران اسارت همه سختی‌ها و مشكلات را با افتخار تحمل كردند و خم به ابرو نياوردند. عراقی‌ها بار‌ها خودشان اعتراف می‌كردند كه شما اسير ما نيستيد، بلكه ما اسير شماييم. آنها در مقابل توان و ايمان بچه‌های ما كم آورده بودند. زمانَ كه اسارتمان بعد از چهار سال تمام شد و قرار شد به كشور باز گرديم، گريه‌ام گرفت گفتم خدايا سفره اسارت نيز جمع شد. راوی: آزاده جانباز محسن ميرزائی از رزمندگان قهرمان افغانستانی منبع: سایت مشرق نیوز 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید مهدی خندان گفت: «حاجی جون! سه روز دیگه عملیاته، من هم راهی عملیات هستم و توی همین عملیات شهید می‌شم.» گفتم: «مهدی جان! برادر من! آخه این چه حرفیه که می‌زنی، از کجا می‌دونی عملیات می‌شه؟ اصلاً از کجا می‌دونی شهید می‌شی؟» گفت: حاج آقا! بالاتر از این‌ها رو به تو بگم؟! سه روز دیگه عملیات می‌شه، می‌رم عملیات و ۷۲ ساعت دیگه، گلوله‌ای به قلب من می‌خوره و شهید می‌شم.» 🌷اتفاقاً سه روز بعد، عملیات تصویب شد و رفتیم عملیات. چیزی نمانده بود به قله، ۷ نفر بیشتر نبودیم. مهدی دست انداخت در سیم خاردارهای حلقوی. زور زد و از هم بازشان کرد. زیر نور ماه دیدم که تیغ های فلزی از طرف دیگر دستش بیرون زده بود و خون شُرشُر می‌ریخت. ناگهان گلوله ای به سینه اش خورد و با دست های باز، از پشت روی سیم های خاردار افتاد. 🌷....از نفر کناریم، ساعت را پرسیدم. گفت: «یازده و ربع». یعنی دقیقا ۷۲ ساعت از پیشگویی مهدی گذشته بود. به اجبار برگشتیم ولی هر روز کارم این بود که از بچه های دیده بان بپرسم: «چه خبر؟» و آنها بگویند: «هیچی هنوز آن بالاست» مادر شهید خندان می‌گفت: روز تولدش اربعین بود. هنگامی که در پاییز ۱۳۶۲ خبر شهادت او را به ما دادند، اربعین بود. وقتی هم که بعد از ۱۰ سال بقایای پیکرش را برایمان آوردند، باز هم اربعین بود. 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج عماد هست🥰✋ *مغز متفکر حزب الله*💫 *شهید حاج عماد مغنیه*🌹 تاریخ تولد: ۱۶ / ۹ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۱ / ۱۳۸۶ محل تولد: صور، لبنان محل شهادت: دمشق *🌹معروف به حاج رضوان،✨ برادرانش جهاد و فؤاد به شهادت رسیدند🕊️و یکی از فرزندانش 'جهاد' سال ۱۳۹۳ در هجوم بالگردهای اسرائیلی به خودرویش💥در بلندی‌های جولان سوریه به شهادت رسید.🕊️حاج عماد مغز متفکر عملیات حزب الله بود💫 او گمنام کار میکرد و دشمن از پیدا کردن و شناختن صورتش کلافه بود🍃۲۵ سال مخفیانه کار میکرد،و تمام نقشه های دشمن را ناکام گذاشت🍃شبی وارد آپارتمانی می‌شود که برخی از رهبران فلسطینی💫 و مسئول یکی از بخش‌های جهادی حزب‌الله💫 و تعدادی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران در آن حضور داشتند🍃پیش از پایان نشست،حاج عماد نشست را ترک می‌کند🕊️و از حاضران می‌خواهد، گفت‌وگوها و هماهنگی‌ها را ادامه دهند🍃 دقایقی بعد صدای انفجار به گوش رسید💥 تمام کسانی‌که در نشست شرکت داشتند، بر این باور بودند که هدف قرار گرفته‌اند💥اما در حیاط جلوی ساختمان، حاج عماد را یافتند🥀که هشت گوی آهنین به بدنش اصابت کرده🥀یکی از گوی‌های آهنین به چشمش خورده🥀و از پشت سرش بیرون آمده بود🥀او به دست عوامل سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی❌ ترور و به مقام شهادت نائل شد*🕊️🕋 *شهید حاج عماد مغنیه* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 ✨ 💞شھید سلیمانی : 🌱اولین پایه ی رسیدن به مقام شهید و به مقام شهادت، مسئله است. هجرت از خود، هجرت از مقامات خود، هجرت از مال خود، هجرت از مکان خود، هجرت از دلبستگی‌های خود، هجرت از زیبایی‌های خود! 💫،این‌هجرت را در همه‌ی ابعادش درحد انجام دادند. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قشنگه لطفا بخونید ☘ آدم دلـــــ❣ـــــش میخواهد ... 💕آدم یڪ وقتهایے دلش ملیحہ حڪمت بودن میخواهد 🔹ڪہ یڪ روز یڪ شهید عباس بابایے پیدا شود و بگوید: یا تو یا هیچڪس!! بعد بفهمے همہ دوران تحصیلش در امریڪا براے داشتنت نقشہ میڪشدہ و بعد ... روز خواستگارے زل بزند بہ چشمهایت و با لبخند بگوید تو عشق سومے ... اول ...خدا ... بعد پرواز ... بعدم ملیحہ خانوم❤️ و تو متعجب بمانے اما هلاڪ همان عشق سوم بودن باشے بے هیچ حسادتے ... 🔹از این عباس ها ڪہ بدون گــل بہ خانہ نمے آیند ... مردے ڪہ بداند تو عادت پشت میز نهار خوردن دارے اما از قصد برایت توے حیاط بساط ابگوشت پهن ڪند و قربان صدقہ ات برود ...💕 🔹آدم دلش هے از این عباس ها میخواهد ڪہ وقتے بہ جانشان نق میزنے و از شهادتشان میترسے ناباورانہ میگن ... بالام جان دیگہ سعے ڪن ڪمتر دوسم داشتہ باشے !!!💔 🔹آدم هوس میڪند ملیحہ اے باشد ڪہ ناز و نعمت وثروت خانہ پدرے را رها میڪند و ڪلاهش را ڪنار بگذارد و بہ خاطر با عشق روسرے سر ڪردن در زمان شاہ از ڪار بے ڪار شود و بہ همہ هوس هاے پوچ زندگے پشت پا بزند .... 🔹آدم دلش از این عباس ها میخواهد ڪہ وقتے ژنرال مافوقش دیر میڪند در اتاق مافوق و در دل سرزمین ڪفر روزنامه« پهن میڪند و بہ نماز مے ایستد»... 🔹آدم دلش از این عباس ها میخواهد ... از این شهید همت ها و حمید باڪرے ها ڪہ مثل افتاب در زندگے یڪ دختر میتابند و بعد از آن پشت ابر پنهان مےشوند ... 👌 اماااااااااااااا تا ابد گرماے عشـقشان گونہ هاے یڪ زن را سرخ نگہ میدارد !!!❣ سبڪ زندگےشهدا عشقتون پاڪ و شهدایے❤️ 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohads
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافع حرم محمد حسین مرادے 🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۲۶ در تهران؛ محله‌ے مجیدیه در خانواده اے متدین ومذهبے متولدشد. دانش‌آموخته‌ی هنرستان شهید مطهری رشته‌ی نقشه‌کشی و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته‌ی جغرافیا بود. 🍃⚘🍃 متاهل بود، سال ۱۳۸۴ ازدواج کرد همسرش دفاع مقدس هستند. 🍃⚘🍃 از و ستیزی در دلش بود. این عشق زمانی برای همه تداعی شد که در سالگی نامه ای به مقصد مقدم ارسال کرد و گیرنده آن نامه پدرش بود. 🍃⚘🍃 در نامه نوشته بود: «باباجان سلام، حال شما خوب است؟ من دارم درس خودم را خیلی خوب یاد میگیرم برای اینکه با سواد شوم و چشم آمریکا را در آورم. » 🍃⚘🍃 به روایت از پدر : وقتی شد، بنده ازدواج کرده بودم و صاحب چند فرزند بودم. با وجود این اگر فرصتی پیش می آمد به می رفتم و توفیق یافتم 24 ماه حضور در عملیاتی داشته باشم. 🍃⚘🍃 که متولد سال 1360 است، حین بزرگ شد و در برخی از این اعزام ها، او که شاید سال بیشتر نداشت، به بدرقه ی ها می آمد و به شکل روی دوشش می انداخت. 🍃⚘🍃