eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
✪﷽✪ 😔😭 👌 در میدان در معرض بمباران شیمیایی بود بسیجیِ بغل دستش نداشت؛ او ماسک خودش را برداشت! و به صورت همراهش بست . 👌قهرمان یعنی این .البته هر دو شدند؛ اما این ماند اینها که از بین نمی رود؛ اینها زنده اند 🌹 🌹 🌹. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹 بسـْــمِ رَبِّـــــ الشُهـَــــدا 🌹 ‍ قبل از بود. جهت هماهنگی بهتر بین سپاه و ارتش، جلسه‌ای در محل گروه برگزار شده بود. بجز من و ابراهیم، سه نفر از فرماندهان و سه نفر از فرماندهان هم حضور داشتند. تعدادی از بچه‌ها هم داخل حیاط مشغول نظامی بودند. اواسط بود. همه مشغول صحبت بودند که یک‌ دفعه از پنجره اتاق، یک به داخل پرت شد! دقیقا افتاد وسط اتاق! از رنگم پرید! همین‌طور که کنار اتاق نشسته بودم، سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار زدم! برای لحظاتی در سینه‌ام حبس شد! بقیه هم مانند من هر یک به گوشه‌ای خزیده بودند. لحظات به سختی می‌گذشت. اما صدای نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: ! بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند! صحنه بسیار عجیبی بود! در حالی که همه ما به گوشه و کناری خزیده بودیم، ابراهیم روی خوابیده بود! در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده‌ام! این نارنجک بود! اشتباهی افتاد داخل اتاق! تا آن موقع که سال اول بود، چنین اتفاقی برای هیچ‌یک از بچه‌ها نیفتاده بود! بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه‌ها می‌چرخید. 📚 سلام بر ابراهیم 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‍ با دست روی شانه‌ی من زد و بی‌مقدمه گفت: آقای ناصری! حیفه تا زمانی که هست ما شهید نشیم! حیفه! کاری بکن که بشی! گفتم: حسن آقا، چه باید کرد؟ گفت: دو تا داره، "یکی و دیگری و !" اگه این دو تا رو خوب انجام بدیم، شهید می شیم! بهت بگما! بعد از جنگ معلوم نیست ما چی می شه و عاقبت مون به کجا ختم می شه! بهترین عاقبتی که می‌تونیم به دست بیاریم، اینه که شهید بشیم! در شرایط ، همه چیز سعادته! بعد از رفتن او، نزد سردار مفقودالاثر رفتم و به او گفتم: حسن چنین حرف‌هایی می‌زد! چهره‌اش انگار پ خاصی داشت! به نظرم به همین زودی‌ها شهید می‌شه! علی هاشمی گفت: افرادی مثل حسن باید شهید بشن! اینها دارن و مزد لیاقت خودشونو می‎‌گیرن! همانطور هم شد و چند روز بعد، قبل از عملیات مقدماتی، خبر شهادت او به دستمان رسید. 📚 من اینجا نمی مانم 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
مدافع حرم محمد حسین مرادے 🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۲۶ در تهران؛ محله‌ے مجیدیه در خانواده اے متدین ومذهبے متولدشد. دانش‌آموخته‌ی هنرستان شهید مطهری رشته‌ی نقشه‌کشی و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته‌ی جغرافیا بود. 🍃⚘🍃 متاهل بود، سال ۱۳۸۴ ازدواج کرد همسرش دفاع مقدس هستند. 🍃⚘🍃 از و ستیزی در دلش بود. این عشق زمانی برای همه تداعی شد که در سالگی نامه ای به مقصد مقدم ارسال کرد و گیرنده آن نامه پدرش بود. 🍃⚘🍃 در نامه نوشته بود: «باباجان سلام، حال شما خوب است؟ من دارم درس خودم را خیلی خوب یاد میگیرم برای اینکه با سواد شوم و چشم آمریکا را در آورم. » 🍃⚘🍃 به روایت از پدر : وقتی شد، بنده ازدواج کرده بودم و صاحب چند فرزند بودم. با وجود این اگر فرصتی پیش می آمد به می رفتم و توفیق یافتم 24 ماه حضور در عملیاتی داشته باشم. 🍃⚘🍃 که متولد سال 1360 است، حین بزرگ شد و در برخی از این اعزام ها، او که شاید سال بیشتر نداشت، به بدرقه ی ها می آمد و به شکل روی دوشش می انداخت. 🍃⚘🍃
گزارش مشرق، 🗞 تازه آغاز شده و هنوز بسیاری از مردم توجیه نشده‌اند، سوریه؟ ؟ چرا جوانان ما باید بروند؟ تو؟ تو بمان و درست را بخوان، اینجا مفیدتر خواهی بود. # نوعروست را چه می‌کنی، تازه زندگی را آغاز کرده ای؟ # بعد از تو یک دختر عقدکرده باید چه کند؟ # همه این‌ها و بسیاری از حرف‌های دیگر را می‌شنود؛ اما دلش سال‌هاست که هوایی شده، شاید از همان زمان که عمویش بال گشود و پرواز کرد، شاید همان زمان که عاشق شهادت است؛ اما نه برای شهادت که برای ادای تکلیف می‌رود و چه شیرین که شهادت هم ثمره این ادای دیِن به اهل البیت علیهم‌السلام و حریّت باشد. آری محمد مسرور طلبه پایه ۷ حوزه قید بهترین‌ها را می‌زند، تا تمام آنچه را که پای درس استاد آموخته به نمایش درآورد، برای رسیدن به غایت آمال خوبان. او نه تنها از حوزه و درس که از نوعروسش که با ملاک‌های زهرایی انتخاب کرده عبور می‌کند تا با عنوان نخستین شهید مدافع حرم آل الله از استان فارس، در کلاس درس حضرت عشق بنشیند... 🥀🕊 @baShoohada 🕊