#ترس، #ترس_رو_برد!
🌷سالهای اول درگیری کردستان، ضد انقلاب در سقز بیانیهای منتشرکرد که قصد حمله به شهرو داریم، وای به حال کسی که مغازهاش باز باشه! خبر به کاوه رسید. گفت: «بی خود کردن! ما در شهر مستقریم. از کی تا به حال از این جرأتها پیدا کردن؟ به مردم بگید نترسن و به کار و زندگیشون برسن. کسی جرات حمله نداره، اگر حمله کنن زنده بر نمیگردن.»
🌷اما مردم ترسیده بودن. تمام شهر تعطیل بود. هر چی گفتیم کاوه چه گفته، گوش ندادن. به آقا محمود گفتیم مردم حسابی ترسیدن و مغازهها همه بسته است. گفت: «عیبی نداره، الان کاری میکنم تا همه بیان سر کار و زندگیشون.» بعد گفت: «یکی بلند شه و با یک قوطی رنگ و قلمو با من بیاد.» در هر مغازهای که بسته بود علامت میزد. مردم که دیدن کاوه چنین کاری میکنه از ترس اینکه فردا اعدامشون نکنه به کسب و کار خود بازگشتند.
🌷....چیزی نگذشت که شهر به تکاپو افتاد و بازار رونق گرفت و زندگی عادی جریان پیدا کرد. کاوه هم گفت: ترس، ترس رو برد. ضد انقلاب هم جرأت نکرد یک سنگ به سمت شهر پرتاب کنه. محمود به مردم گفت: «من از شما به جان و مال و ناموستون حساس ترم. وقتی میگم نترسید و در شهر باشید و فرار نکنید، گوش کنید و اعتماد داشته باشید.ما مسئول امنیت و سلامت شما هستیم و کار ضد انقلاب را تمام میکنیم.»
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد محمود كاوه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹 بسـْــمِ رَبِّـــــ الشُهـَــــدا 🌹
قبل از #عملیات_مطلع_الفجر بود.
جهت هماهنگی بهتر بین #فرماندهان سپاه و ارتش، جلسهای در محل گروه #اندرزگو برگزار شده بود.
بجز من و ابراهیم، سه نفر از فرماندهان #ارتش و سه نفر از فرماندهان #سپاه هم حضور داشتند.
تعدادی از بچهها هم داخل حیاط مشغول #آموزش نظامی بودند.
اواسط #جلسه بود.
همه مشغول صحبت بودند که یک دفعه از پنجره اتاق، یک #نارنجک به داخل پرت شد!
دقیقا افتاد وسط اتاق!
از #ترس رنگم پرید!
همینطور که کنار اتاق نشسته بودم، سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار #چمباته زدم!
برای لحظاتی #نفس در سینهام حبس شد!
بقیه هم مانند من هر یک به گوشهای خزیده بودند.
لحظات به سختی میگذشت.
اما صدای #انفجار نیامد!
خیلی آرام چشمانم را باز کردم.
با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم:
#آقاابرام!
بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند.
همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه میکردند!
صحنه بسیار عجیبی بود!
در حالی که همه ما به گوشه و کناری خزیده بودیم، ابراهیم روی #نارنجک خوابیده بود!
در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد.
با کلی معذرت خواهی گفت:
خیلی شرمندهام!
این نارنجک #آموزشی بود!
اشتباهی افتاد داخل اتاق!
تا آن موقع که سال اول #جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچیک از بچهها نیفتاده بود!
بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچهها میچرخید.
#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
دلنوشته برای شهدا 😔
تنها کسانی شهید می شوند!
که #شهید باشند...
.
باید قتلگاهی رقم زد؛
باید کشت!!
#منیت را
#تکبر را
#دلبستگی را
#غرور را
#غفلت را
#آرزوهای دراز را
#حسد را
#حرص را
#ترس را
#هوس را
#شهوت را
#حب_دنیا را...
.
باید از #خود گذشت!
باید کشت #نفس را...
.
شهادت #درد دارد!
دردش کشتن #لذت هاست...
.
به یاد #قتلگاه کربلا...
به یاد قتلگاه #شلمچه و #طلاییه و #فکه...
الهی،#قتلگاهی...
باید #کشته شویم،تا #شهید شویم!!
بايد اقتدا كرد به #ابراهيم_هادی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊