💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :2⃣1⃣
گمنام گمنام🕊
🍃يادم نمی آيد حرفی راجع به خودمان زده باشيم يا سرمان را بالا آورده باشيم تا هم ديگر را نگاه كنيم . سر مزار آيت الله مدنی گفت " من خيلی به ايشان مديونم .
خرم آباد كه بوديم خيلی از ايشان چيز ياد گرفتم . " خانواده شان در مخالفت با رژيم شاه سابقه ای داشت و دو سه بار هم به اين شهر و آن شهر تبعيد شده بودند .
🍃آن شب يك مهمانی كوچك خانوادگی برای آشنايی دو فاميل بود . برای من آن روزها بهترين روزهای زندگيم بود . فردای همان روز كه عقد كرديم او رفت جبهه . دو ماه و نيم عقد كرده در خانه ی پدرم ماندم .در اين مدت آقا مهدی بعضی وقتها زنگ ميزد و ميگفت مثلاً " من ساعت نُه جلسه دارم . می آيم قم . بعد از ظهر هم يك سر به شما ميزنم .
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت3⃣1⃣
گمنام گمنام🕊
🍃" يك بار بين خرم آباد و اراك تصادف كرده بود وقتی آمد از پنجره ی اتاق ديدم كه دور گردنش پارچه ای سفيد شبيه باند بسته . توی اتاق كه آمد بازش كرده بود . پرسيدم " خدای ناكرده مجروح شديد ؟ " گفت " نه چيزی نيست ، از اين چيزها توی كار ما زياده . "
🍃 مادرم می گفت " آقا مهدی حالا شما يك مدتی بمانيد يك عده تازه نفس بروند . " او هم ميخنديد و مثل هميشه ميگفت " حاج خانم صلوات بفرستيد ، ما سرباز امام زمان هستيم ، "
🍃اين مدت برای آشنا شدن با آدمی مثل او فرصت زيادی نبود ، ولی با
قيافه اش پيش تر آشنا شده بودم . از فهميدن يك چيز هول برم داشت . آن صورت نورانی ای که درخواب ديده بودم ، صورت خودش بود . آن موقع زياد خوابم را جدی نگرفتم . ولی تازه داشتم می فهميدم . بايد با آدمی زندگی ميكردم که اصلاً نبايد روی بودن و ماندنش حساب ميكردم .
🍃احساس می كردم دارم به شعار هايی که می دادم عمل می كنم . بايد با يك شهيده زنده زندگی ميكردم . يكی از دوستان هم دبيرستانيم که دانشگاه قبول شده بود به مادرم گفته بود " اين منير از همان اول ميگفت من ميخواهم به آدم ساده ای شوهر كنم . آخرش هم اين كار را كرد . رفت به يك پاسدار شوهر كرد .
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت 4⃣1⃣
گمنام گمنام🕊
🍃" من هم برايش پيغام فرستادم " اين ها با خدا معامله كرده اند . كی از اين ها بهتر ؟ " خدا را شكر می كردم كه توانسته بودم طبق نظرم ازدواج كنم . حتی از اين كه مراسم نگرفتيم
خوش حال بودم . اصلاً در ذهنم نبود كه مثلاً ازدواجم رنگی از ازدواج حضرت علی (ع)و حضرت فاطمه (س)داشته باشد .
🍃بعد از مدتی كه رفت و آمد ، گفت " اگر شما اهواز باشيد ، زودتر می توانم بيايم پيشتان . منطقه ی كاريم الآن آن جاست . يكی از دوستانم كه تازه ازدواج كرده . يك خانه مي گيريم . يك طبقه ما باشيم ، يك طبقه آن ها ، كه تنهايی برايتان زياد مشكل نباشد . به يك محلی هم می گوييم كه بياييد و در خريد و اين كارها كمكتان كند . "
🍃اين حرف را من كه عاشق ديدن مناطق جنگی بودم زود می توانستم قبول كنم ، ولی اطرافيان به اين راحتی نمی توانستند . ميگفتند " هر كاری رسم و رسوم خودش را دارد . " برای خودشان ناراحت نبودند ، می گفتند " جواب مردم را هم بايد داد . " همان حرف و حديث های هميشگی شهرهای كوچك ، كه بايد برايشان يك گوش را دركرد و يكی را دروازه .
اما پدرم می گفت من در مقابل تواضع اين جوان چيزی نمی توانم بگويم . تو هم دخترم ، اين نصيحت را از من داشته باش و با شوهرت هميشه صادق باش .
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#میخوای کادوی خاص بخری اما نمیدونی چی؟
هدیه خریدن کار سختیه ، اما با ما راحت و لذتبخش تجربه ش کنید😍👌
یکی از جذابتربن کادوها برای:
- روز تولد
- سالگرد ازدواج
- یا هر روز ویژهی دیگه ...
#ماگ های تک و خاص ☕️ (لیوان)
#سرقاشقی، جاسوئیچی، مگنت آهنربایی
📃 فال روزانه حافظ 📃
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
#همه از روی شخصیت اصلی 😍👆
با دقت کارهای روی بنر رو ببینید 😊🌸
رفاقت با شهدا
#میخوای کادوی خاص بخری اما نمیدونی چی؟ هدیه خریدن کار سختیه ، اما با ما راحت و لذتبخش تجربه ش کنید😍
🧚♂#پیشنهاد مدیر 🧚♂
#لطفا از کارهای هنرمند مون که همه کارهای داخل کانالش رو به سفارش مشتری هاش درست کرده حمایت کنید 🌸👆🧚♀
👇👇👇👇
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
#مطمئن باشید پشیمون نمیشید 🧚♀
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت ۱۵
گمنام گمنام🕊
🍃شهريور همان سالی كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسی من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختری نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولی احساس ميكردم اگر همراه او نروم پشيمان ميشوم .
🍃شايد آن موقع برای ما طبيعی بود . اهواز برای من جای جديد و قشنگی بود . اثاثمان را ريخته بوديم توی يك تويوتای لندكروز .
همه ی اثاثمان نصف جای بار وانت را هم نميگرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدی و خواهرش . خيلی خوب شد كه خواهرش همراهمان آمد . من هنوز رويم نميشد با آقا مهدی تنها بمانم .
🍃از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس ميكرد كه سكوت بين من و آقا مهدی ديگر زياد شده يك حرفی می زد . مثلاً " شما خياطی هم بلدی ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه ای شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توی آن گرمايی كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولری هم برای خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از
همسايه ی طبقه ی پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدی ميگفتيم مگر توی اين گرما ميشود زندگی كرد . ولی بايد
ميشد .
🍃چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولی اين يكی ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدی در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، برای اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه ای درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگی مشتركمان را شروع كنيم .
🍃يك سری وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه های آن جا به خاطر گرمای هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز می كردند . آمد و همه جای شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزی ، نمايشگاه فرهنگی سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بيكار بودی و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايی. " آقا مهدی يك ماه اول تقريباً هر شب می آمد خانه . اما من بيكار نبودم .
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada