eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است 💐 #قسمت_دوم💐 کار چیدن وسایل خیلی طول نکشید. و
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 بقیه بستنی هایش را که میفروخت،برمی گشت خانه و میرفت بقیه کارهایش:؛کارهایی که شبیه بستنی فروشی نبودند،اما به شیرینی بستنی بودند. گاهی به مزار«امامزاده احمد»میرفت با خادمش به کارهای آنجا رسیدگی می کرد وبرای امور امامزاده کمک جمع می کرد. مش حسین میاندار هیئت بود وصدای بلند ورسایی داشت؛آنقدر که صدایش می زدند «حسین بلندگو» میاندار دسته ی چهل اختران بود:ای تشنه لب،حسین وای!صدپاره تن،حسین وای!خونین جگر ،حسین وای!حسین وای حسین وای. زن می خواست برای قالی نخ بخرد. چادرش را که سرکرد،محمدرضا زد زیر گریه.مادر طاقت دیدن گریه ی محمدرضا را نداشت. ازوقتی که سه بچه اش گرفتار بیماری شده بودند و یکی یکی مرده بودند،دلش نازک تر شده بود. بغلش کرد و راه افتاد کوچه ها تنگ و خاکی بودند و مادر می ترسید که پایش پیچ بخورد. نزدیک مغازه که شد،یک گله گاو وارد کوچه شدند. مادر،محمدرضا رضارا محکم به سینه فشرد و چسبید به دیوار. حیوان ها هجوم آوردند و مادر را زمین زدند.مادر با زانو،محکم به زمین خورد. قلوه سنگی زیر پایش شکست وتکه سنگی در زانویش فرو رفت. مادر صدای شکستنِ استخوانش را شنید و درد درتمام بدنش پیچید اما نگاهش به محمدرضا بود ودعایش برای سلامتی او.دیگر نفهمید چطور به خانه برگشته است. تا مش حسین بیاید از درد ناله کرد.مش حسین که رسید او را برد به مریض خانه.دکتر ناامیدانه پایش را گچ گرفت و مادر خانه نشین شد. دارد.... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🔴🍃 آی اهل محرم ... ⁉️ چرا فریاد شادی و هلهله سر نمی‌دهید؟! اگر غدیر عید ولایت است ، مباهله عید فضیلت است . عاشقان اهل بیت علیهم السلام ، کجا هستند که بزرگترین جشن محبت را برگزار کنند؟ 💛 امام رضا علیه السلام : / آیۀ مباهله ، بالاترین فضلیت علی علیه السلام است. / باشکوه‌ترین تجمع اهل بیت (ع) در روز مباهله بوده است . / باید غربت مباهله برطرف شود . این خیلی مهم تر از بسیاری دیگر از ایام الله است. / باید داستان مباهله را به کودکان خود بیآموزیم . 🔔 آی اهل محرم ... ببینید حسین علیه السلام ، در آغوش پیامبر صلی الله علیه وآله است ! ⁉️ چرا فریاد شادی و هلهله سر نمی‌دهید؟ 💐 اگر غدیر عید ولایت است ... 💐 مباهله عید فضیلت است . چون بزرگترین فضیلت علی علیه السلام ، در روز مباهله و آن‌هم صریحاً در قرآن کریم بیان شده . 💛 امام رضا علیه السلام ، به مأمون فرمودند : بالاترین فضیلت علی علیه السلام ، آیۀ مباهله است . چون در این آیه ، علی علیه السلام ، نفس پیامبر صلی الله علیه وآله اعلام شده است . ⚠️ باید غربت مباهله برطرف بشود . این خیلی مهم تر از بسیاری دیگر از ایام الله است. در جهان اسلام احدی نیست که منکر مباهله و این فضیلت باعظمت علی علیه السلام ، بشود . 🔅آیۀ صریح قرآن است و داستان مباهله را همه بیان کرده‌اند . 👏🏽عاشقان اهل بیت علیهم السلام ، کجا هستند که بزرگترین جشن محبت را برگزار کنند . و سرور خود را در نزول آیۀ مباهله به اهل عالم نشان بدهند ؟! ❗️قبول کنیم ما هنوز در مکتب محبت اهل بیت علیهم السلام ، آنچنان که باید رشد نکرده‌ایم ! شادی از نزول آیۀ مباهله ، موجب صعود دل‌ها ، در عزای محرم است . 🔔 باشکوه‌ترین تجمع اهل بیت علیهم السلام ، در طول تاریخ اسلام ، در مباهله است . باید داستان مباهله را ، به کودکان خود بیاموزیم . 📡📡📡 آی اهل محرم ... ببینید حسین علیه السلام ، در آغوش پیامبر صلی الله علیه وآله است ! ⁉️ چرا فریاد شادی و هلهله سر نمیدهید؟ 📡📡📡 تنها منتظرید اباعبدالله علیه السلام در گودی قتل‌گاه بیفتد تا فریاد عزا سر کنید؟! ⚠️ الان باید عالم را باخبر کنید تا علت گریه‌ها و فریادهای عاشورای شما را بفهمند !! ✍ علیرضا پناهیان 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🍃❤🍃 نمایندهٔ دستانِ خــدا هم کعبه و هم قبله و هم قبله‌نما در روز مبـاهلــه تماشایی شد حقّانیتِ پنــج تــن آل ‌عبــاﷺ ❤ #٢٤ذى_الحجه 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر هاشم هست🥰✋ *شهیدے ڪه حضرت زینب(س) را به دو قلوهایش ترجیح داد*🕊️ *شهید هاشم دهقانی نیا*🌹 تاریخ تولد: ۶ / ۳ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۷ / ۱۲ / ۱۳۹۴ محل تولد: دارالارشاد،اردبیل محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← سال ۹۴ فردای روزی که دوقلوها بدنیا آمدند ولادت امام علی و روز پدر بود؛🎊 هفت ماهه متولد شدن حسام و شهنام،💞این هفت ماهگی حکمتی داشت که هاشم دو ماه بیشتر بچه ها را ببیند،🎊یک روز صبح مثل تمام روزهای دیگر که آماده رفتن به ماموریت می‌شد🕊️ ساعت 6 صبح برای خداحافظی و طلب دعای خیر به پیش مادرش رفت و خداحافظی کرد🥀همین که خواست پایش را بیرون بگذارد بچه‌ ها شروع به گریه کردند آرام و قرار نداشتند🥀هاشم دید این طوری است برگشت بچه ها را بوسید آنها آرام شدند🌙دوباره که خواست برود بچه ها گریه کردند🥀این بار برنگشت تا ته کوچه رفت فقط یکبار از دور به من و بچه ها و مادرش نگاه غریبانه‌ای کرد و رفت🥀و ما پشت سرش آب ریخته با این نیت که خدا او را به سلامت بر می‌گرداند،🌙ولی او دیگر برنگشت...🥀همرزم← تکفیری‌ها برای باز پس‌گیری به روستا حمله ور شده بودند💥و چند تن از پاسداران جوان، با شجاعت تمام در مقابل تکفیری‌ها ایستاده بودند🍃 که از جمله آنان شهید دهقانی بود که با نهایت تلاش در مقابل دشمن ایستادگی و دفاع کرد💥 و در نهایت او بر اثر مجروحیت قطع نخاع شده🥀و حرکت برایش غیر ممکن شده بود🥀و سپس خبر شهادتش را شنیدیم🕊️ ایشان نخستین شهید مدافع حرم اردبیل است که بعد از پیاده‌روی اربعین و زیارت شهدای کربلا،🌙عشق زینب (س) را به پسران دو قلوی شش ماهه‌اش ترجیح داده🌷و مجوز شهادتش را در راه دفاع از حرم آل الله از امام حسین(ع)گرفت*🕊️🕋 *شهید هاشم دهقانی‌ نیا* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است #قسمت_سوم بقیه بستنی هایش را که میفروخت،ب
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 محمدرضا تازه نُه ماهش شده بود.خوش مزگی میکرد ودل از مادر می برد. تاتی تاتی دور اتاق چرخی زد و رفت سمت پله ها،دل مادر ریخت.صدا کرد «محمدرضا!محمدرضا!نرو مادر،کجا می روی؟ بیا پیش خودم.وای خاک برسرم !نرو محمدرضا،از پله ها می افتی» محمدرضا از پله ها پایین رفت.مادر نگاهی به پای پردردش که در گچ بود کرد وبه تقلا افتاد.محمدرضا حالا رسیده بود به حوض.دست توی آب می زد و شادی می کرد.مادر هرچه صدا میزد،فایده ای نداشت. محمدرضا از لب حوض خم شد طرف آب.دل مادر از جا کنده شد و جیغ بلندی کشید. محمدرضا افتاده بود توی حوض و داشت دست و پا میزد.می رفت زیر آب وبالا می آمد.مادر هم جان می کند آن بالا.بال بال می زد و فریلد می کشید.؛ اما کسی در خانه نبود. دیگر داشت از حال می رفت که خواهرش از در آمد.حال مادر را که دید و اشاره اش را رفت سراغ حوض و محمدرضا را بیرون آورد. محمدرضا نفس نمی کشید. چند بار به پشتش زد،خم و راستش کرد،دعا خواند و صلوات فرستاد تا نفسش بالا آمد. خدا محمدرضا را پس داده بود. محمدرضا یک ساله بود وتازه برای خانه برق کشیده بودند.هنوز سیم کشی تمام نشده بود و سر بعضی از سیم ها لخت بود.محمدرضا نشسته بود توی ایوان،داشت با کلید برق ور می رفت و گوشش به حرف های مادر بدهکار نبود. دستش توی دهانش بود و هی کلید را روشن و خاموش میکرد. ناگهان دستش به سیم برق خورد.از جا کنده شد وپرت شد توی حیاط.غلتی زد و افتاد توی پاشوی حوض.دیگر تکان نمی خورد.مادر ضجه می زد و ناخن به صورت می کشید.نیم ساعتی گذشت تا خدا دوباره خواهر را رساند. 💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 محمدرضا تازه نُه ماهش شده بود.خوش مزگی میکرد ودل از مادر می برد. تاتی تاتی دور اتاق چرخی زد و رفت سمت پله ها،دل مادر ریخت.صدا کرد «محمدرضا!محمدرضا!نرو مادر،کجا می روی؟ بیا پیش خودم.وای خاک برسرم !نرو محمدرضا،از پله ها می افتی» محمدرضا از پله ها پایین رفت.مادر نگاهی به پای پردردش که در گچ بود کرد وبه تقلا افتاد.محمدرضا حالا رسیده بود به حوض.دست توی آب می زد و شادی می کرد.مادر هرچه صدا میزد،فایده ای نداشت. محمدرضا از لب حوض خم شد طرف آب.دل مادر از جا کنده شد و جیغ بلندی کشید. محمدرضا افتاده بود توی حوض و داشت دست و پا میزد.می رفت زیر آب وبالا می آمد.مادر هم جان می کند آن بالا.بال بال می زد و فریلد می کشید.؛ اما کسی در خانه نبود. دیگر داشت از حال می رفت که خواهرش از در آمد.حال مادر را که دید و اشاره اش را رفت سراغ حوض و محمدرضا را بیرون آورد. محمدرضا نفس نمی کشید. چند بار به پشتش زد،خم و راستش کرد،دعا خواند و صلوات فرستاد تا نفسش بالا آمد. خدا محمدرضا را پس داده بود. محمدرضا یک ساله بود وتازه برای خانه برق کشیده بودند.هنوز سیم کشی تمام نشده بود و سر بعضی از سیم ها لخت بود.محمدرضا نشسته بود توی ایوان،داشت با کلید برق ور می رفت و گوشش به حرف های مادر بدهکار نبود. دستش توی دهانش بود و هی کلید را روشن و خاموش میکرد. ناگهان دستش به سیم برق خورد.از جا کنده شد وپرت شد توی حیاط.غلتی زد و افتاد توی پاشوی حوض.دیگر تکان نمی خورد.مادر ضجه می زد و ناخن به صورت می کشید.نیم ساعتی گذشت تا خدا دوباره خواهر را رساند. دارد..... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊