eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
675 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🔸 " در محضــر شهیـــــد" ...  دانیــال کہ دو برادر دیگرش قبــــل از او بـه شهــادت رسیدند، در نوشته هایش مےگوید: « گنـاه هر چنـد ڪوچـک و جزئی باشد، برای غافــــل شدن ، عامـل ڪلی و بزرگـے است. هر چند گنـاه ڪوچک بہ نظرتــــان مے رسد، ولے آن را بزرگ شمـــــــارید.» 📚 مشهـد خیّــن ص 98 ۱۳۶۵ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ 🌷شهیدی که بعد از ۱۰ سال، خون تازه از بدنش جاری شد🌷 شهید عبدالنبی یحیایی  "شهید عبدالنبی یحیایی" از شهدای شاخص استان بوشهر است که در سال 62 و عملیات والفجر 2 به شهادت رسید. پیکر مطهر وی نیز در شهر تنگ ارم شهرستان دشتستان به خاک سپرده شد. خانواده شهید پس از گذشت 10 سال از تدفین، به دلیل نشست مزار و نیاز به تعمیر آن، ناچار به نبش قبر شدند که در این حین متوجه سالم بودن جسد مطهر شهید می شوند، به گونه ای که بر اساس شهادت حاضران، بدن شهید گرم و تازه بوده و خون نیز در آن جریان داشته است.... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‌ 🔸🔷🔶عکس های ماندگار🔶🔷🔸 💠سبقت از فرمانده💠 سال ۶۳ و در سد دز چه روزهایی داشتیم، آن روزها در عملیات هایی که شرکت داشتیم، اکثراً به صورت آبی، خاکی بود، به همین خاطر هم بایستی بچه ها آموزش های خاصی را در درون آب می دیدند. یکی از روز ها، ما را به سد دز منتقل کردند تا نحوه عبور از باتلاق، عبور از رودخانه و آب با حمل سلاح و تجهیزات و نحوه ی شلیک گلوله در داخل آب و غیره را آموزش ببینیم. در این دوره ی آموزشی همیشه با انجام مسابقات مختلف، زمینه ی رقابت بین بچه ها ایجاد می شد، به طوری که هر رزمنده ای که در آب سریع تر حرکت می کرد برنده مسابقه بود. در عکس، همه تلاش می کنند که سریع تر به مقصد برسند، اما من یادم هست که هیچ وقت بچه ها به خودشان اجازه نمی دادند تا از فرمانده دلیرمان، پیشی بگیرند، لذا همیشه چند قدم از او عقب تر حرکت می کردیم. آن روزها گذشت، اما فرمانده شهید حاج سید جوادی در کمال دلاورمردی و در ستیز با دشمنان به شهادت رسید و ما همچنان ... 📚 مرتضی توکلی، خط سرخ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊@baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - پایان حیات من و تو - پویانفر.mp3
3.31M
🔳 🌴پایان حیات من و تو ختم به خیر است 🌴این عاقبت دوستی حضرت زهراست 🎤 👌بسیار دلنشین 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #قسمت_هفتم 7⃣ حاجی اما پاوه نبود، رفت
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 9⃣ «اگه من اسير شم يا مجروح، شما خيلی آزار می بينيد، باز هم حاضريد با من ازدواج كنيد؟» گفتم «من آرم سپاه رو خونی ميبينم. من به پای شهادت شما نشسته م.» چه قدر ادعا داشتم آن روزها! چه قدر خودم را حزب اللهی تر از حاجی ميدانستم! وقتی قرار شد قبل از عقد با هم صحبت كنیم او را قسم دادم، گفتم: «زندگی من بايد همه چيزش برای خدا باشه. اگه لله ميخوايد با من ازدواج كنيد، صحبت كنيم.» اما حالا ميدانم، يعنی حس ميكنم كه اين ها نبود. عشق و عاشقی هم نبود؛ از حاجی تا همان لحظه ی عقد خوشم نمی آمد، حتی بدم می آمد! يك جور توفيق بود يا رحمت، يك خوبی كه خدا خواست و به من رسيد؛ انگار سهم من باشد. پدرم گفت «تو هر جا رفتی آبروی من رو بردی. حالا جوان مردم هر جا بره مردم ميگن جای حلقه برايش يك انگشتر عقيق صد و پنجاه توم تومنی خريده ند.» حاجی كه زنگ زد خانه مان بابا عذرخواهی كرد، گفت «شما بريد حلقه تهيه كنيد، ان شاءالله بعد با هم صحبت ميكنيم.» حاجی گفت «اين از سر من هم زياده. شما دعا كنيد توی زندگی مشترك با دخترتون بتونم حق همين رو ادا كنم.» به من ميگفت: «هر بار كه ميگفتی كفش نميخوام، لباس نميخوام، خدا رو شكر ميكردم. توی دلم ميگفتم اين همونه! همون كسی است كه دنبالش می گشتم.» آخر، حاجی دست من را موقع خريد باز گذاشته بود كه هرچه ميخواهم انتخاب كنم، اما من فقط يك حلقه ی هزار تومانی برداشتم. هيچ مراسم خاصی نداشتيم. برای عقد كه ميرفتيم، يك جفت كفش ملی بندی پايم بود و مقنعه ی مشكی سرم بود که خانم برادر حاجی از سرم برداشت و یک روسری کرم سرم کرد و گفت مشکی شگون نداره .حاجی هم با لباس سپاه آمد، البته لباس برادرش، چون به كهنگی لباس خودشان نبود، هر چند به قد او كمی بلند بود و حاجی پاچه های شلوار را برا آن كه اندازه شود،تا زده بود. اگر كسی ايشان را ميديد، فكر ميكرد اعزام است برای جبهه. دارد .... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 _ماه 0⃣1⃣ به حاجی گفتم «من فقط يك درخواست دارم؛ برای عقد بروم پيش امام.» ايشان آن لحظه حرفی نزدند اما يكی، دو روز بعد آمدند و گفتند «شما هر تقاضايی داريد انجام ميدم، ولی از من نخوايد لحظه ای از عمر مردی رو كه بايد صرف اين همه مسلمان بشه، برای عقد خودم اختصاص بدم. سر پل صراط نميتونم اين قصور رو جواب بدم.» بالاخره همان اصفهان عقد كرديم و موقع عقد پدرم دوباره روی مسئله ی مهريه پافشاری كرد. به حاجی گفتم «قرار بود شما صحبت كنيد»، گفت «آخه خوب نيست آدم به پدر دختری بگه من ميخوام دخترتون رو بدون مهريه عقد كنم.» پدرم هم كوتاه نمی آمد. من دل خور شدم و به قهر بلند شدم بيايم بيرون، اما حاجی اشاره كرد كه بنشينم. رو كرد به پدرم، گفت «من جفت خودم رو پيدا كرده م، به خاطر اين چيزها هم از دست نميدم.» به قول برادرم جاذبه ی كلامی حاجی زياد بود و پدر در نهايت گفتند «هر طور ميدانيد مسئله رو حل كنيد.» شبی كه عقد كرديم، رفتيم خانه ی پدر حاجی چون قرار بود ايشان فردا برگردند كردستان. آن شب حاجی تا صبح گريه ميكرد. نميدانم، شايد احساس گناه داشت، شايد ياد بسيجی های كم سن و سالی افتاده بود كه شهيد شده بودند. گريه كرد و قرآن خواند. مخصوصا سوره ی «يس» را با سوز عجيب ميخواند. دارد.... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵 تابع رهبری🔵 دیپلمم را تازه گرفته بودم که آمدند خواستگاری. شرط ها و معیارهایمان را گفتیم اما هر کدام با یک محور اصلی؛ شرط اصلی من، ماندنش در سپاه بود؛ آن هم نه بصورت مقطعی. او هم شرط کرد که باید به حضرت امام اعتقاد داشته باشی و مطیع بی چون و چرای رهبری باشی. البته این از شرط های خود من هم بود. 👈 شهید حاج حسن بهمنی 🌺رسول خدا فرمودند «به پیروان هم شأن خود زن دهید و از هم قدران خود زن بگیرید» اصول کافی، ج۵، ص۳۳۲ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊