eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
669 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اواخر ماه صفر بود تازه از سفر کربلای برگشته بودیم درد در ناحیه شکمش بود و خیلی اذیتش میکرد کف حجره می‌خوابید و به خودش می‌پیچید گریه می‌کرد می‌گفتیم: علی اونقدر درد داری که گریه می‌کنی؟ قوی باش پسر! می‌گفت: نه؛ دارم به یاد غربت امام مجتبی گریه می‌کنم؛ می‌گن زهر، پاره های جیگر آقا رو کنده بود و.... خاطره از یکی از دوستان شهید شهید امر به معروف و نهی از منکر ولادت: ۱۳۷۱ تهران شهادت: ۱۳۹۳/۱/۳ تهران آرامگاه: تهران گلزار شهدای بهشت زهرا (س) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
شهید نمیتونست غذا بخوره؛ نمیتونست درست آب بخوره؛ نمیتونست درست راه بره؛ و این حال حدود سه ماه طول کشیده بود..! (کم زمانی نیستا..!) ولی علی بیخیال نبود! ایام فاطمیه بود و چله های زیارت عاشورای علی شروع شده بود میگفت میخوام برای فاطمیه دوم بلند شم و نوکری کنم! البته بیماری روز به روز بیشتر میشد و علی ضعیف تر..! تا حدی که به وزن چهل کیلو رسیده بود! بااین وضع امکان عمل جراحی نبود.. علی برنامه های بلند مدت برای خودش بسته بود تو همین ایام دوستان نزدیکش تعریف کردند که فرق هایی تو رفتاراش هم دیده بودن! آروم تر از گذشته.. صبور تر.. ولی همچنان مقاوم و با انگیزه..! (س) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🌸زندگینامه شهید علی خلیلی🌸 علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع د
💚رفاقت تا بهشت💚 رفاقت‌شان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ ڪدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند... نه شهید علی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه آقا نوید فراموش کرد ، هرکاری از دستش برمی‌آمد برای رفیق شهیدش می‌کرد. از سر زدن به خانواده‌اش و پرکردن جای خالی علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه‌های منزل شهید ... به گواهی خیلی از اطرافیان ... بعد از شهادتِ شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف) ، حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش راه نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که : علی راه را به من نشان داد ... آقانوید از کرامات شهید علی از همان اولین روزهای آشنایی‌مان زیاد برایم میگفت. یکبار که دوستانش مشهد بودند، به عکس علی نگاه کرده و گفته : " علی‌جان دوستانم رفتند پیش آقا و من تنهـام ، خیلی دلم روضه می‌خواد.." و خیلی ناگهانی همان‌روز از طرف مادر شهید دعوت به روضه در منزل علی آقا می‌شوند. و می گفت چقدر روضه اون شب چسبید. یادم هست یکبار که یکی از اقوام به رحمت خدا رفته بود، بهش گفتم چقدر سخته آدم با مرگ عادی بره ، یعنی ما قراره چطور بریم. یکی از عکس‌های داخل قبر پوشیده شده از پرچمِ شهید علی خلیلی رو نشونم داد و گفت: " ان‌شاﺀالله اینطوری " . عکس رو که دیدم گفتم خوش‌بحال شما رزمنده اید و می‌تونید شهادت زیبا از خدا بخواید و... نوید گفت : "شهادت طلبی، شهادت رو در پیش داره ، مگه علی خلیلـی رزمنده بود که اینطور رفت.. " در عمق رفاقت‌شان همین بس که حدود یک‌سال و نیم بعد از شهادت علی ، خواب زیبایی را آقانوید می‌بیند که شهید به او می‌گوید: امشب توانستیم اذن شـهادتت را بگیریم … ٱنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود، که گوشهٔ چشمی به‌ما کنند شهیدامارادریابید😔💜🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀🌷🌀 ⚜ خاطرات حاج عماد ⚜ اشعه مستقیم آفتاب می‎ گداختش. می‎ دانست که پدر هم در زیر همین گرمای طاقت فرسا مشغول به کار است. با ارّه ای نسبتاً بزرگ به جان درختان خشک و بر زمین ریخته باغ افتاده بود. صاحب باغ که آمد از کار دست کشید و به تنه کوچک درخت پرتقال تکیه زد و نگاهش را به سمت او روانه ساخت. 🗯 👈با این که هوا گرم است امّا خوب کار کرده‎ای... آفرین. در این دو ماه چهره باغ عوض شده... می‎ دانم کم است. می‎ دانم. امّا چه می شود کرد. بیا بگیر. این هم دستمزد این مدّت. 🌷 به آرامی جلو رفت و از صاحب باغ تشکر کرد. از باغ که بازگشت مستقیم رفت پیش روحانی روستا و گفت: 🗯 👈می‎ دانم کم است. امّا با خودم عهد بسته بودم همه دست‎مزدم را بدهم به شما که برای ساخت مسجدِ روستا خرج کنید... 🌷 شهید حاج عماد مغنیة 🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️| تـوی‌دشت‌ذوالفقاری‌شهـیدشد.🕊 بامـرام‌بود،ولوتـی‌منـش🌸 شـجاع‌‌وبی‌باڪ‌وخیـلی‌مهربان🌹 اهل‌فعالیـت‌بی‌وقفـہ،💫 توی‌جبهـہ‌های‌جنوب‌محبوب♥️ دل‌هابود. بـهش‌میگفتن حـرّانقـلآب همیشه‌میــگفت:) اگر‌افڪارانسـان‌درسـت‌بشـه رفـتارش‌هـم‌درسـت‌میشـہ🍃 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
شب عملیات فتح المبین با گریه می گفت ، یوسف فاطمه (س) ! من شرم دارم از روز قیامت ، که من سر به بدن داشته باشم و تو نه ، از تو خجالت می کشم که سر داشته باشم ! وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود قبر را که باز کردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است ! بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند ، سر در بدن نداشت ، ترکشهای خمپاره سر او را با خود برده بود.... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا