eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
رفاقت با شهدا
༻﷽༺ وجودتان را با عشق سرشته بودند و سرنوشت تان را با #شهـــادتــ ◽️نام: علیرضا موحد دانش ◽️تا
🥀 فرمانده اے با دست قطع شده؛ از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهے تیپ ۱۰ سیدالشهدا در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با سیم ارتباطے آن‌ها با عقبه‌شان قطع ڪرد. و در نهایت در ۲۸ سالگے به رسید! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
༻﷽༺ وجودتان را با عشق سرشته بودند و سرنوشت تان را با #شهـــادتــ ◽️نام: علیرضا موحد دانش ◽️تا
🌷شهید علیرضا موحد دانش: 💠 برادران عزیزم نڪند در رختخواب ذلت بمیریدڪه حسین(ع)در میدان نبردشهیدشد
رفاقت با شهدا
༻﷽༺ وجودتان را با عشق سرشته بودند و سرنوشت تان را با #شهـــادتــ ◽️نام: علیرضا موحد دانش ◽️تا
خواهرم !! حجابت را حفظ ڪن ، زیرا زنے ڪه همه جا را مے بیند و خود دیده نمے شود ، محرومیتے را بر استعمار تحمیل ڪرده است و زینب(س) نیز چنین بود.... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
༻﷽༺ وجودتان را با عشق سرشته بودند و سرنوشت تان را با #شهـــادتــ ◽️نام: علیرضا موحد دانش ◽️تا
🍃🌺 وصیت‌نامه شهید علیرضا موحد دانش   بسم الله الرحمن الرحیم اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (ص)، اشهد ان على ولى الله سلام علیڪم در زمانى قلم به نیت وصیت بر ڪاغذ مى لغزانم ڪه هیچ‌گونه لیاقت شهادت را در خود نمى‌بینم. وقتى به قلبم رجوع مى‌ڪنم غیر از سیاهى و تباهى و معصیت چیزى نمى‌یابم و به همین دلیل است ڪه از پروردگار توانا عاجزانه می‌خواهم ڪه تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد. پروردگارا با گناهى زیاد از تو ڪه لطف و ڪرمت را نهایتى نیست، تقاضاى عفو و بخشش دارم و الهى بنده‌اى ڪه تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد، خدایا توبه‌ام را بپذیر و از گناهانم بگذر ڪه غیر از تو ڪسى را ندارم و غیر از تو امیدى ندارم. مردم بدانید راهى را ڪه در آن گام نهاده‌ایم ڪه همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب ڪرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى ڪه به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون ڪافر خواهیم فهماند ڪه ملتى ڪه پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان ڪفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد. پدر و مادر عزیزم همانگونه ڪه در شهادت برادرم صبر ڪردید و استقامت ورزیدید اڪنون نیز صبر پیشه ڪنید. در حدیث است ڪه هرگاه پدر و مادرى در مرگ دو فرزندشان استقامت ڪنند خداوند ڪریم اجرى عظیم (بهشت) نصیبشان می‌ڪند. شما خوب می‌دانید ڪه شهید عزادار نمى‌خواهد، رهرو می‌خواهد. برادرم شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید. مادر عزیزم به مادران بگو همانطور ڪه من رهرو خون ؟؟؟ مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى ڪنید ڪه فردا در محضر خدا نمى‌توانید جواب زینب (س) را بدهید ڪه تحمل‌72 تن شهید را نمود. پدر و مادر عزیزم بخاطر تمام بدی‌ها و ناسپاسی‌هایى ڪه به شما ڪردم مرا ببخشید و حلالم ڪنید و از همه براى من حلالیت بخواهید، از همسرم ڪه امانتى است از من نزد شما خوب محفاظت ڪنید ڪه مونس آخرین روزهایم بود. برادران عزیز، برادرى داشتم ڪه در راه خدا فدا شد قبلا در وصیت نامه‌ام با او صحبت و درد و دل می‌ڪردم اڪنون به شما توصیه میڪنم ڪه برادران عزیزم نڪند در رختخواب ذلت بمیرید، ڪه حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد مبادا در غفلت بمیرید ڪه على (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بى تفاوتى بمیرید ڪه على‌اڪبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد. پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت ڪنید آنان ڪه پیرو خط سرخ امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان ڪه نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بى انصافشان اثر گذارد. والسلام 🌙❄️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
شهید 🌹 به پارت اول دارد .... 👇👇👇 https://eitaa.com/baShoohada/6555 🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون سید مجتبی هست🥰✋ *رهبر فدائیان اسلام...*🕊️💫 *شهید سید مجتبی (نواب صفوی)*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۰۳ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱۰ / ۱۳۳۴ محل تولد: تهران محل شهادت: تهران 🌹 *یکی از مهم‌ترین و اثرگذارترین چهره‌های تاریخ انقلاب اسلامی است🌷او و جمعی از فدائیان اسلام دستگیر و محکوم به اعدام شدند*🥀زمان اعدام که فرا رسید سرهنگ پرسید: اگر خواسته ای دارید بگویید؟ *سید تقاضای آب برای غسل شهادت نمود💦 آب سرد بود*🥀نواب خشمگین بر سر سرهنگ بختیار فریاد زد: *«اگر آب گرم نباشد، رنگ ما میپرد و تو و امثال تو فکر میکنند که ترسیده ایم🍂 اما مهم نیست‼️خدا آگاه است که لحظه به لحظه اشتیاق ما به شهادت بیشتر می‌شود*🕊️ رهبر فدائیان، به یارانش گفت: *زودتر آماده شوید🌷زودتر غسل شهادت کنید💦 امشب جدم فاطمه زهرا (س) منتظر ماست💚 پس از غسل شهادت به نماز ایستاد*📿 افسران و درجه داران با ناباوری نگاه می‌کردند‼️ یکی از شاهدان میگفت: *زمانی که نواب را به پای چوبه تیر فرستادند*🥀و به سمت ایشان تیراندازی کردند💥 *نور سبزی از سر ایشان به آسمان بلند شد💚 که از ترس بیهوش شدم*🥀ولی به دلیل ترس از ماموران چیزی نگفتم.🥀 *در نهایت او 27 دی ماه 1334 به دست جلادان پهلوی❌ سالروز شهادت حضرت زهرا (س)🖤 همراه با یارانش تیر باران شد💥 و به شهادت رسید*🕊️🕋 *روحانی* *شهید نواب صفوی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... ﺁﻗﺎ ﻣﺠــﯿﺪ ﻫــﺮ ﻭﻗــﺖ ﻣﯿـ ﺮﻓﺖ ﺑﺮﺍے ﺗﻔﺤـﺺ ﻗﻤــﻘﻤﻪ ﺁﺑــﺶ ﺭﻭ ﻣـﺼﺮﻑ ﻧﻤﯿﮑــﺮﺩ! ﺑﺮﺍے ﺑﭽــﻪ ﻫﺎ ﺳــﻮﺍﻝ ﺷــﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼــﺮﺍ ﺁﻗــﺎ ﻣﺠﯿــﺪ ﺗــﻮ ﮐـــﻞ ﺭﻭﺯ ﮐـﻪ ﺩﺍﺧــﻞ ﺑﯿﺎﺑــﻮﻥ ﻫــﺎے ﮔــﺮﻡ ﺭﻭے ﺧـــﺎﮎ ﻫــﺎﯼ ﺭﻣـلے ﻓــﮑﻪ ﭘـﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭے ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﻧﺒــﺎﻝ ﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺣﺘـے ﯾﻪ ﻗــﻄﺮ ﻫــﻢ ﻧﻤﯿـﺨﻮﺭﻩ!؟ ﮔﺬﺷـﺖ ﺭﻭﺯے ﺭﻭے ﯾﮑـے ﺍﺯ ﺗـﭙﻪ ﻣﺎﻫﻮﺭ ﺍے ﻫﺎے ﻧﺸــﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻣـ ﺘﻮﺟﻪ ﺷــﺪﺍﯾﻢ ﺁﻗــﺎ ﻣـﺠﯿﺪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷـﺪﻩ ﺑﻪ ﯾــﮏ ﻧﯿﻢ ﺳﻮﺧــﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺧــﻮﺩﺵ ﺣــﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ ! ﯾﺪﻓﻌــﻪ ﺁﻗــﺎ ﻣـﺠﯿﺪ ﺍﺯﺟــﺎﺵ ﺑــﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﺧـﻮﺩﺷﻪ ﺑﺨﺪﺍ ﻗــﺴﻢ ﺍﯾــﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﻧﯿﻢ ﺳــﻮﺧﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓــﺶ ﻣــﺎﻫــﻢ ﺑﺎ ﺗﻌـﺠﺐ ﺭﻓــﺘﯿﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟــﺶ!! ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺁﻗــﺎ ﻣﺠﯿــﺪ ﺷــﺮﻭﻉ ﮐــﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺯﻣﯿـﻦ ﺭﻭ ﮐﻨـﺪﻥ!! ﮐﻨــﺎﺭ ﺍﺳﺘــﺨﻮﻥ ﻫﺎے ﺩﻭﺗﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺩﺍﺷــﺖ ﮔﺬﺍﺷــﺖ ﺭﻭ ﭘﺎﺵ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻗﻤﻘﻤـﻪ ﺭﻭ ﻣﯿـﺮﯾﺰﻩ ﺭﻭﺻــﻮﺭﺕ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺗﺎ ﻣــﯿﮕﻪ ﺑﺨــﻮﺭﯾﺪ ﺑــﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﯾــﻨﻢ !! ﺷــﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺷــﺐ ﺧﯿﻠے ﺩﻭﺳــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻢ ﺑﻬـﺘﻮﻥ ﺑــﺪﻡ ﻭﻟــے ﺷـﺮﻣﻨﺪﻡ ﺁﺏ ﻧﺪﺍﺷﺘــﻢ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻗـﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑــﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑــﯿﺎﺭﻡ ﺍﻻ‌ﻥ ﺑــﺮﺍﺗﻮﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑــﺨﻮﺭﯾﺪ. ✔ ... تخریب چی... جامانده شادی روحشان صلوات... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن‌چنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید. این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود.... 👤شهید ابراهیم هادی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈💙 حمید به این چیزها خیلی حساس بود. به من می‌گفت: « فاطمه ! این چیه که زن‌ها می‌پوشند؟» می‌گفتم:« مقنعه را می‌گویی؟» می‌گفت: « نمی‌دانم اسمش چیه . فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ست. دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت‌تر باشی. » گفتم:« من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد ؟ خندید گفت:« هر دوش » از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم ، تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده. 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹 می دانست از ساواکی ها می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند. از او پرسیده بودند نظرت در مورد چیه؟ گفته بود: من کە نظری ندارم باید از روحانیت پرسید! من فقط یه حدیث بلدم کە هرکس همسرش را در معرض دید دیگران قرار دهد بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند. ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟ خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹 پيامبران و امامان يك كابل داشتند خيلي ضخيم و هر وقت مي‌خواستند با رابطه برقرار مي‌كردند؛ اما ما گناهكارها كه نمي‌توانيم با اين‌گونه باشيم. حداكثر بتوانيم وصل شويم. اين تلفن را نگاه كن. پنج وات است، ولي با كل دنيا مي‌توان صحبت كرد. سعي كن با همان پنج وات سيمت وصل شود.  را فراموش نكن، از دعا غافل نشو. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴 (ع) آقا مهدی محرم هرسال دم در هیات و در کوچه با چوب پری در دست، مسئولیت هدایت و پارک ماشین های عزاداران را به عهده می گرفت.🙂 کاری که در هوای سرد محرم هر سال واقعا دشوار بود.😖 یادم هست لباس بارانی که به تن داشت کاملا خیس شده بود😧 گفتم مهدی خیس شدی!! سرد است. بیا داخل! می گفت: اشکال نداره باید حواسم به ماشین ها باشد. و داخل نمی آمد.☔️☔️ به عزاداران سخت نمی گرفت. شماره همراه کسانی که ماشینشان جای خوبی پارک نمی شد را می گرفت تا با خیال راحت در مراسم شرکت کنند.😔 مهدی حسرت حضور در مراسم سینه زنی را سال ها در دل داشت😔 به هم هیاتش هم گفته بود. خوش به حالت از طرف من هم سینه بزن😔سال هاست در حسرتش هستم.😭 مراقب بچه ها بود که جلوی ماشین ها نروند.😌 امنیت بیرون مراسم برایش بسیار مهم بود، تا پایان مراسم همان جا می ماند داخل نمی آمد، غالبا مراسم که تمام می شد و همه شام خورده بودند مهدی هنوز بیرون بود.😧 می گفت بگذار عزاداران ماشین هایشان را بردارند دیر نمی شود، کمتر کسی می دانست جوانی که بدون هیچ ادعایی در کوچه و در تاریکی ایستاده مدرک فوق لیسانس دارد!!! چرا که (ع) در دلش حد و مرزی نداشت😍😌 تمام کارهای مهدی مخلصانه بود گاهی در دیگر مراسمات امام حسین (ع) نیز دم در می ایستاد و به عزاداران نایلون برای نگهداری کفش هایشان می داد ..... مهدی جان درمراسم محرم امسال جایت خالیست....😔😭🏴 (ع) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رضا با شش نفر دیگر برای شناسایی به کارون می‌زنند و وارد سلمانیه می‌شوند. اما گیر عراقی‌ها می‌افتند. نارنجک تفنگی شلیک می‌کنند و رضا می‌افتد. بعثی ها می‌رسند بالای سرش و سر رضا را جدا می‌کنند و با خودشان می‌برند.😭😭 رضا و محسن موهبت، همرزم رضا در آن عملیات شهید می‌شوند.»چند روز بعد از شهادت پیکر رضا را می‌آوردند سردخانه😭😭 خانواده رفتیم تا جسد را تحویل بگیریم، برادرهای سپاه آمدند تا به خانواده دلداری بدهند. انگار خبری بدتر از شهادت دارند.😭 نمی‌دونستندچطور باید به خانواده ما بگویند که داداش رضا سر نداره😭😭 « مرتب به ما می گفتند باید صبور باشید😭 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای داشتن یک زندگــی ... باید نَفَسَت باشد ... گاهی لذتی که در است ، در نیست ... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
سردار حاج قاسم صادقی در گفت‌وگویش با اشاره به شهادت  در روز می‌گوید: ایشان ظهر عاشورا در حال آبرسانی به بچه‌ها بود که گلوله مستقیم توپ به او خورد و تکه‌تکه‌ شد. ما تکه تکه بدن ایشان را جمع کردیم، روی برانکارد گذاشتیم و پشت سرش ظهر عاشورا را خواندیم. جالب اینجاست یکی از بچه‌هایی که از ما عکس گرفت، می‌گفت بعداً که تعداد نمازگزاران را شمردم 72 نفر بودند. بعد از اینکه محمد یزدانی شهید شد و ما پشت سرش خواندیم. در روزهای بعد دیدیم تعدادی از نیروهای دشمن خودشان را تسلیم ما کردند. وقتی دلیل کارشان را پرسیدیم که چرا به ایران پناهنده شده‌اید، گفتند ما تا قبل از ظهر عاشورا شما را کافر و مجوس می‌دانستیم ولی با دیدن این صحنه که ایستادید و بعد از رفیق‌تان نماز ظهرتان را خواندید، فهمیدیم شما هستید. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شهید ابراهیم هادی 🌹 صبح روز هفدهم، رفتم دنبال ابراهیم و با موتور رفتیم به همان جلسه مذهبي اطراف میدان ژاله ( شهدا ). جلسه که تمام شد سر و صداهای زیادی از بیرون می‌اومد. نيمه‌هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود و بسياري از مردم خبر نداشتن . سربازان و ماموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود . مامورها مرتب از بلندگوها اعلام مي‌كردن كه: متفرق شويد ابراهیم سریع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت:"امیر! بیا ببین چه خبره !" آمدم بیرون، تا چشم کار می‌کرد از همه طرف جمعیت به سمت میدان می‌آمد. شعارها از درود بر خمینی به سمت شاه رفته بود و فرياد مرگ بر شاه طنین انداز شده بود. جمعیت به سمت میدان هجوم مي‌آورد. بعضي‌ها می‌گفتند: ساواکی‌ها از چهار طرف میدان رو محاصره کردندو.... لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور می‌کرد. از همه طرف صدای تیراندازی می‌آمد. حتی از هلی‌کوپتری که در آسمان بود و دورتر از میدان قرار داشت.سریع رفتم موتور رو آوردم. از یک کوچه راه خروجی پیدا کرده بودم . مأموری در آنجا نبود. ابراهیم سریع یکی از مجروح‌ها را آورد و با هم رفتیم سمت بیمارستان سوم شعبان و سریع برگشتیم.تا نزدیک ظهر حدود هشت بار رفتیم بیمارستان و مجروح‌ها را می‌رساندیم و بر می‌گشتیم .تقریباً تمام بدن ابراهیم غرق خون شده بود. یکی از مجروح‌ها نزديك پمپ بنزین افتاده بود و مأمورها هم از دور نگاه می‌کردن. هیچکس جرأت نداشت مجروح را بردارد. ابراهیم می‌خواست به سمت آن مجروح حرکت کند که جلویش را گرفتم و گفتم: "اونا این مجروح رو تله کردن تا هر کسی رفت به سمت اون با تیر بزننش". ابراهیم نگاهی به من کرد و گفت: "امیر اگه داداش خودت هم بود همین رو می‌گفتی؟" دیگه نمی‌دونستم چي بگم فقط گفتم: "خیلی مواظب باش".صدای تیراندازی کمتر شده بود و مأمورها هم کمی عقب‌تر رفته بودند. ابراهیم خیلی سریع به حالت سینه خیز رفت توی خیابان و خوابید کنار آن مجروح، بعد هم دست مجروح رو گرفت و اون پسر رو انداخت روی کمرش و به حالت سینه خیز برگشت. ابراهیم شجاعت عجیبی از خودش نشان داد . بعد هم آن مجروح رو به همراه یک نفر دیگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت مأمورها کوچه رو بسته بودن و حکومت نظامی شدیدتر شده بود. من هم دیگه ابراهیم رو ندیدم. هر جوری بود رسيدم خونه . عصر هم رفتم درب منزل ابراهیم، مادرش خیلی ناراحت بود، هنوز خبری از او نبود. آخر شب خبر دادند ابراهیم اومده خونه، خیلی خوشحال شدم. از اینکه تونسته بود از دست مأمورها فرار بکنه خیلی خوشحال شدم. روز بعد رفتیم بهشت زهرا و توی مراسم تشییع و تدفین شهدا کمک کردیم. منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا