منزل اصلی
شبی داخل سنگر دور هم جمع بودیم و محفلی با صفا و معنوی داشتیم. در میان ما پیرمرد مؤمن و متدینی بود که چهره اش، حبیب بن مظاهر را به یاد می آورد. نماز را به امامت او خواندیم.
شب گذشت. فردا صبح حمید رضا گفت: «دیشب خواب دیدم که مرا به باغ سرسبزی با قصری بزرگ و چند طبقه دعوت می کنند. درختان باغ پر از میوه بود و شاخسارهای آن از بسیاری بار، خم شده بودند. من وارد آن قصر زیبا شدم.»
پیرمرد جمع ما که صدای حمید را شنید، خواب را چنین تعبیر کرد: «پسرجان! آقا حمید! پرونده ی اعمال تو کم کم دارد بسته می شود و آن میوه ها و درخت های سرسبز، اعمال تو هستند. تو چند صباحی بیشتر مهمان مانیستی.» آری، حمید فقط چند روز پس از آن خواب میهمان ما بود و در هجدهم فروردین به خانه ی اصلی اش شتافت.
راوی: همرزم شهید حمیدرضا نوبخت
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
مأمور الهی
یک بار بچه ها در منطقه ی جنوب، پس از چند روز سعی و تلاش خیلی خسته می شوند، ولی حتی یک شهید هم پیدا نمی کنند. سپس با خلوص نیت به حضرت زهرا (س) متوسل می شوند و سینه می زنند. فردای همان شب، دوباره به جست وجو ادامه می دهند، ولی باز هم چیزی نمی یابند.
در موقع استراحت، بچه ها متوجه ماری می شوند که در یک نقطه ای، مثل این که آن جا را طواف می کند و بچه ها به طرف این مار حرکت می کنند، مار در آن محل به داخل سوراخی می خزد. وقتی بچه ها سر این سوراخ را باز می کنند، پیکر شهیدی نمایان می شود.
نگو که این مار، یک مأمور الهی بوده است، برای کشف این محل. بعد هم نشانه ی یک شهید دیگر پیدا می شود و بعد هم... بدین ترتیب جنازه ی هفت نفر شهید در آن جا پیدا می شود. این موفقیت نتیجه ی توسلات شب گذشته بود.
راوی: حاج رحیم صارمی مسئول تفحص لشکر 31 عاشورا
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مجتبی هست🥰✋
*جوان ترین تکاور شجاع اَرتش*🕊️
*شهید مجتبی یداللهی*🌹
تاریخ تولد: ۲۱ / ۱ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: شهریار
محل شهادت: سوریه
🌹 *او یکی از تکاوران زبده تیپ 65 نوهد (نیروی مخصوص ارتش جمهوری اسلامی) بود*🌷که داوطلبانه برای دفاع از حریم آل الله در سوریه حضور پیدا کرد🍂 مادرش← *آرزوی دامادیاش را داشتم🥀اما شهادت نصیبش شد🕊️ روز تولد و شهادتش یکی شد🎊خدا گلچینش کرد این فقط از تقدیر خداوند است که شهادت و تولدش همزمان شده است💫 بچه من هم مثل خانم فاطمه زهرا(س) از پهلو تیر خورده بود🥀و به شهادت رسید🌷 بچهام فدای اهل بیت(ع)💚 بچهام فدای رهبر💚 و امام خمینی(ره)💚پسرم راه اینان را رفت* 🕊️مجتبی میگفت: *«امام خامنهای اولین جایی که رفت ایرانشهر (یکی از شهرستانهای استان سیستان و بلوچستان) بود*🍂 (ساواک او را به این منطقه تبعید کرده بود)🥀 *و من هم میخواهم اولین منطقهای که بهانتخاب خود میروم ایرانشهر باشد.🌷 او به ایرانشهر رفت از آنجا راهی حرم اهل بیت(ع) شد.»* در نهایت بعد از رشادت هایی که از خود نشان داد *این تکاور جوان و شجاع ارتش🍃 بر اثر اصابت گلولهای به پهلوی راستش🥀🖤در سن 25 سالگی درجه رفیع شهادت نائل آمد*🕊️🕋
*سروان دوم*
*شهید مجتبی یداللهی منفرد*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
✅ #شهـــادت_در_حـالت_سجــــده
🌹 #شهیــد_یـوسـفــــ_شـریـفــــ
🌸می گفت « دوسـت دارم شهـــادتم در
حالـی باشد ڪـــه در سجـــده هستم »
یڪـی از دوستانش می گفت :
✳️در حال عڪـس📷 گرفتن بودم ڪه
دیدم یڪ نفر به حالت سجـده
پیشانــی به خاڪـ گذاشته است .
فکر کردم نمــاز می خواند ؛ اما دیدم
هوا ڪاملاَ روشـن است و وقت نماز
گذشته ، هـمه تجهــیزات نـظامـی را
هم با خـــودش داشــت .
🌸جلو رفتم تا عڪسـی📸 در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی ڪتف او گذاشــتم ، به پـهلــو افتــاد .
دیدم گلولــهای از پشت به او اصــابت
ڪرده و به قلبــش رسیده ، آرام بود
انگــار در این دنیا دیگــر ڪاری نداشت.
✳️صورتــش را ڪه دیدم زانوهایــم
سسـت شـد به زمین نشـستـم .
با خودم گفتـم :
«این که یوســفـــــ شریفــــ است ».
#خاطرات_ناب
#شهادت_در_سجده 💚
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
به ناصر گفتم: شما با این سن کمت میخوای بری جبهه ومملکت رو نجات بدی؟ گفت: من میرم و مملکتم را نجات میدم، سالهای اول جبهه میروم و سالهای آخر هم شهید میشم، گفتم: اگه شهید بشی من چه کار کنم؟ گفت: اگه جواهرات بسیار غیمتی به شما بدن و بعد بخوان پس بگیرن شما بهشون تحویل نمیدی؟ گفتم: بله تحویل میدم، گفت: حالا منم امانتم، فکر کن میخوای به صاحبش تحویل بدی، مامان راضی باش به رضای خدا.
سرانجام 30 اسفند ماه سال 1366 در عملیات والفجر 10 در منطقه عملیاتی دشت خرمال به شهادت رسید.
🌷ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺎﺻﺮ ﻭﺭاﻣﻴﻨﻲ🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
4_5936199657012068361.mp3
5.85M
#مناجات_با_امام_زمان_عج
🍃بیا مسافر غریب صحرا
قشنگ ترین یوسف زهرا...
#پیشنهاد دانلود👌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
✍ شهیدی که برای رفتنش به سوریه نذر کرد لب به آب نزند.
اهل نماز اول وقت و امر به معروف بود، با جذبه، خوشرو و کم حرف بود و در رشته های هاپکیدو و جودو و کونگ فو فعالیت داشت و استادهم بود، چندین بار مقام اول کشوری را بدست آورد. از ۲۱سالگی مشتاق دفاع از حرم و اعزام به سوریه بود، ولی بدلیل اینکه تک پسر بود و پدرش جانباز ۸ سال دفاع مقدس بود اعزامش نمیکردند، بعد از ۳ سال تلاش، در سفرش به کربلا، با توسل و مددگرفتن از امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) نذر کرده بود تا زمانی که پایش به حرم حضرت زینب (ع) نرسد آب به لبانش نزند، نذرش هم قبول شد، فردای روزی که از کربلای برگشت پدرش او را همراه خود برای آموزش به پادگان برد، بعد از یک ماه در تاریخ ۱۲دی ماه ۹٤ ساعت ۱۱ ظهر تماس گرفتند که سریع به محل گفته شده برود، سریع غسل شهادت کرد و راه افتاد.
سرانجام در۱۳ دی ماه ۹٤ به سوریه اعزام شد. همیشه آرزو داشت روی شناسنامه اش مهر شهادت بخورد که درتاریخ ۲۱دی ماه ۹۴به آرزویش رسید.
🌹 شهید #عباس_آبیاری
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊 @baShoohada 🕊
♥♡بســـــمالربالعشق♥♡
افشین واقعی در سریال «خانه امن» که بود؟
▪️سرباز گمنامی که توسط موساد سر بریده شد!
شهید «سید علی حسینی» سرباز گمنام امام زمان (عج)، فرزند شهید «سید ابوالقاسم حسینی» شهید دوران جنگ تحمیلی است.
او متولد یکم بهمن ماه ۱۳۴۱ و از سربازان گمنام امام زمان (عج) بود که پس از نفوذ به لایههای حساس در سرویس جاسوسی اسرائیل شناسایی و توسط موساد سر بریده شد.
وی در تاریخ بیست و سوم دی ماه ۱۳۹۲ به شهادت رسید و مزار او در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران است
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🌹
🕊 @baShoohada 🕊
باید گذاشت و گذشت...
بگذاریم و بگذریم...
چه بهتر از گذاشتن این مهر در شناسنامه:
🌹به فیض شهادت نائل آمد🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
پس از اين كه به بچه ها خبر رسيد دكتر «رحيمي» شهيد شده است، همه ي بچه ها دعاي توسل را به ياد او خواندند. دعا را «محمدعلي» مي خواند. وقتي به نام مقدس امام حسين (ع) رسيد، دعا را قطع كرد و خطاب به بچه ها گفت: «برادرها اگر مرا نديديد حلالم كنيد، من از همه ي شما حلاليت مي طلبم».
پس از اتمام دعا نزد او رفتم، گفتم: «چرا وقت دعا از همه حلاليت طلبيدي؟» گفت: «وقتي به جبهه آمدم، امام زمان (عج) را در خواب ديدم، ايشان به من فرمودند: «به زودي عملياتي شروع مي شود و تو نيز در اين عمليات شركت مي كني و شهيد خواهي شد»».
همين گونه شد، او در همان عمليات (مسلم بن عقيل (ع)) به شهادت رسيد. با اين كه قبل از عمليات به علت درد آپانديسيت به شدت بيمار بود و حتي فرماندهان مي خواستند از حضور او در عمليات جلوگيري كنند، ولي او مي گفت: «چرا شما مي خواهيد از شهادت من جلوگيري كنيد؟»
.
راوي : يكي از همرزمان نوجوان بسيجي شهيد «محمدعلي نكونام آزاد»
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
🌿ࢪاھ ڪࢪبݪا ڪھ باز شـد بࢪمیگࢪدم!
⚘مادرش تعریف میکرد: چهار ساله بود...
مریضی سختی گرفت... پزشکان جوابش کردند...
گفتند: این بچه زنده نمیماند!
پدرش او را نذر آقا اباالفضــل(ع) کرد.
به نیت آقا به فقرا غذا میداد.
تا اینکه به طرز معجزهآسایی این فرزند شفا یافت!
⚘هرچه بزرگتر میشد ارادت قلبی این پسر به قمࢪبنےهاشــم بیشتر میشد...
تاریخ تولد شناسنامه را تغییر داد و به جبهه رفت! در جبهه آنقدر شجاعت از خود نشان داد که مسئول دسته گروهان اباالفضــل(ع) از لشگر امام حســین(ع) شد...
خوشحال بود که به عاشقان اربابش خدمت میکند...
⚘علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت.
آخرین باری که به جبهه میرفت گفت: راه #کربلا که باز شد برمیگردم!
شانزده سال بعد پیکرش بازگشت. همان روزی که اولین کاروان بهطور رسمی به سوی کربلا میرفت!!!
⚘آمده بود به خواب مسئول تفحص، گفته بود: زمانش رسیده که من برگردم!!!
محل حضور پیکرش را گفته بود!! عجیب بود...
📚کتاب دست ساختههای فاطمه
#شهید_علیرضا_اکبری♥️🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
مرگ آگاهی
محمدحسین در کلاس دوم راهنمایی، عصرها به مدرسه می رفت. یک روز صدایش کردم تا آماده شود، ولی جوابی نداد. فکر کردم بیرون از خانه رفته، یک دفعه از پشت دیوار صدایی کرد که مرا بترساند. پرسیدم کجا بودی؟ گفت: سر قبرم نشسته بودم. فکر کردم شوخی می کند. گفتم: قبرت کجا بود؟ محمدحسین توضیح داد که قبر من در بهشت زهرا قطعه ی 24 ردیف 11 است.
من که اهل قم بودم و منزلمان در کرج واقع بود. هیچ گاه به بهشت زهرا نمی رفتم، به همین خاطر نمی دانستم قطعه چه مفهومی دارد و از او خواستم تا مرا هم به آن جا ببرد، ولی حسین با قاطعیت گفت: «هنوز نوبتت نشده. بعدها این قدر خودت به بهشت زهرا بروی که سیر شوی».
پس از شهادت او برای دفن پیکرش به بهشت زهرا رفتم، حرف های او یکی یکی در مقابل چشمانم مجسم می شد، تازه مفهوم بهشت زهرا و قطعه را فهمیدم و محمدحسین همان طور که گفته بود در قطعه ی 24 ردیف 11 به خاک سپرده شد.
راوی: مادرشهید
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
خاطرات شهید مهدی باکری 👇👇👇
توی آبادان، رفته بود جبهه فیاضیه، شده بود خمپاره انداز شهید شفیع زاده دیده بانی می کرد و گرا به ش می داد ، اوهم میزد. همان روزهایی که آبادان محاصره بود. روزی سه تا گلوله خمپاره صد و بیست هم بیشتر سهمیه نداشتند. این قدر میرفتند جلو تا مطمئن شوند گلوله ایشان به هدف میخورد. تعریف میکردند، میگفتند« یک بار شفیع زاده با بی سیم گفته بوده یه هدف خوب دارم. گلوله بده .» آقا مهدی به گفته بوده «سه تامون رو زده یم. سهمیه ی امروزمون تمومه .»ده تا کامیون می بردیم منطقه ؛ پر مهمات. رسیدیم بانه هوا تاریک تایک شده بود. تا خط هنوز راه بود. دیدیم اگر برویم ، خطرناک است . توی شهر در هر جای دولتی را که زدیم ، اجازه ندادند کامیون را توی حیاطشان بگذاریم . می گفتند « اینجا امنیت نداه ! » مانده بودیم چه کنیم . زنگ زدیم به آقا مهدی و موضوع را بهش گفتیم. گفت « قل هوالله بخونید و بیاین . منتظرتونم.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مرتضی هست🥰✋
*پیکری که اِرباً اِربا شد*🥀
*شهید مرتضی کریمی*🌹
تاریخ تولد: ۲۵ / ۱۰ / ۱۳۶۰
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: شال.قزوین
محل شهادت: سوریه
🌹دو دختر از او به یادگار مانده🌷همرزم← *مسلحین ما را به رگبار بستند💥 و در عرض 5 دقیقه همه بچهها به زمین ریختند*🥀درگیری خیلی سنگین شد💥 شب قبلش یک ساعت همه را جمع کردیم و چیزهایی که باید بگوییم را گفتیم🌷به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن🍂 گفت: *«این ریشها جان میدهد که با خون خضاب شود🩸من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم».*🥀🖤 گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود🥀همرزم← *مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد*💥 گفتم: چی شد؟ *گفتند مرتضی پرید*🕊️همسرش← گویا یک آمبولانس حاوی پیکر شهدا و تعدادی مجروح در حال حرکت بوده🚑 *که راننده آن از سوی تکتیراندازهای داعش مورد هدف قرار میگیرد🥀و مرتضی به سراغ آمبولانس میرود🚑 تا آن را از معرکه خارج کند که این بار آمبولانس مورد هدف موشک قرار گرفته💥و منهدم میشود*🥀🖤همرزم← *دیدم کنار ماشین، سر مرتضی یکجا🥀و تنش یکجای دیگر افتاده🥀همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم🍂 شهید شد🕊️پیکرش به دلیل خطرناکی منطقه بازنگشت🥀و هنوز هم بازنگشته است*🕊️🕋
*مفقودالاثر*
*شهید مرتضی کریمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔