🏴 "شهدا و امام حسین (ع) "...
♣️مـداح خـوش صدا نداشتیـم ...
زیارت عاشـورای مهدیه لشڪر تعطیل شده بود، حاجقاسم صدام زد و گفت: پس زیارت عاشوراتون چے شد؟ قضیه رو براش گفتم، حرفـم رو برید، گفت: اینم شد دلیل!!! این حرفا اهمیتے نداره اصل اینه کہ توی جبهه اسلام عَلم زیارت عاشورا زمین نمونه و دیگه چیزی نگفت...
♠️از اون به بعد هروقت مےاومد مهدیه تا مےدید معطل مداحیم بلندگو رو بر مےداشت و شروع مےڪرد: " الســلامعلیــڪ یااباعبـــدالله ...
✍ راوی : مهـدی صوفی
🥀#سردارشهید_قاسم_میرحسینی🕊
◾️#لبیڪ_یاحسیــن
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
4_5821071808807307813.mp3
22.47M
🔊 #سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝«ظرفیت تمدن سازی عاشورا (جامعه سازی)» - جلسه ۴۰
📅 ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ - تهران-هیئت سید الشهدا
🎧 کیفیت 48kbps
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
#وطن_ارزشش_را_داشت....
🌷 دو روز مانده به عملیات بدر به من خبر دادند که همسرم باردار است و وضعیت وخیمی دارد و در شرایط بسیار سختی به سر میبرد؛ به من گفته بودند که همسرت شاید یک روز دیگر دوام بیاورد چرا که امکانات در دهدشت بسیار ضعیف بود و بر همین اساس بود که از فرمانده شهیدم، سردار شهید حمید طاهری مرخصی گرفتم و آن شهید والامقام با توجه به نزدیکی عملیات بدر تنها ۲۴ ساعت فرصت مرخصی به من داد.
🌷حدود ساعت پنج بعد از ظهر از محل پادگان جفیر به سمت اهواز و از آنجا به طرف بهبهان حرکت کردم و ۱۰ صبح به منزل رسیدم. همسرم را به اورژانس دهدشت انتقال دادیم و از آنجا به گچساران، فرزندان دوقلوی من نارس به دنیا آمدند و من هم دیگر وقتی نداشتم با همان آمبولانس به دهدشت برگشتم و فقط محاسبه میکردم که چگونه به اهواز با این وقت کم برگردم. تنها یک راه بیشتر نداشتم و آن هم....
🌷....و آن هم استفاده از موتورسیکلت سنگین ۵۰۰ سیسی ایتالیایی بود که داشتم و با یک یا علی و بدون توجه به اصرار خانواده و بدون اینکه در طول ۲۴ ساعت گذشته غذایی خورده باشم به سمت اهواز حرکت کردم و ساعت پنج عصر به این شهر رسیدم. به محض رسیدن به مقر تاکتیکی تیپ در منطقه جفیر مشاهده کردم که تانکهایمان به ستون و بافاصله در حال حرکت هستند و تانک من با فاصله ۵۰۰ متری جا مانده است که در یک چشم بر هم زدن پشت تانک تی ۵۵ خود پریدم و به سایر یگانهای مربوطه تیپ زرهی ۷۲ محرم پیوستم.
🌷خلاصه بگویم که عملیات پس از یک هفته به پایان رسید و هنگامی به مقر تاکتیکی پادگان جفیر رسیدیم، اولین کاری که کردم با تلفن به منزل یکی از بستگانم یعنی حاج حسین دانشی تماس گرفتم و جویای احوال همسر و فرزندانم شدم. مرحوم پدرم همان جا بود که گوشی را گرفت و گفت بابا قربانت بروم بچهها ۲ روز بعد مردند و آنها را در کارتنی گذاشتم و با خودروی عبوری به دهدشت آوردم و در روستا به خاک سپردم.
🌷با این خاطره میخواستم به نسلهای کنونی بگویم که در دفاع مقدس رزمندگان به تنها چیزی که فکر میکردند سربلندی ایران اسلامی بود و در این راه زن و فرزند و خانواده در مرتبه بعدی قرار داشتند.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حمید طاهری
راوی: سید تقی دریکان از اهالی روستای ضرغامآباد دهدشت استان کهکیلویه و بویراحمد
منبع: سایت کبنانیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*شهادت در سه سالگی رقیه*🕊️
*شهید سید علی ابراهیمی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: فریمان
محل شهادت: شلمچه
*🌹همسرش← سه دختر سمیه، رقیه، سمانه از او به یادگار مانده🌸 که سمانه ۶ ماه پس از شهادت پدرش بدنیا آمد🥀او بارها مجروح شد. ترکش به پهلو سینه و ریه🥀سوختگی صورت🥀 بی هوشی و مجروح شدن دست و پاهایش.🥀 علی سوخت اما عقب نشینی نکرد✨وقتى فرزندم به دنيا آمد ايشان در جبهه بود مرخصى گرفت و به خانه آمد و اسمش را رقيه گذاشت🌸 و گفت: وقتى رقيه سه ساله شود" من شهيد میشوم🕊️ او دقیقا وقتی رقیه سه ساله شد با اصابت ترکش💥 از ناحیه پا و صورت🥀شهید شد🕊️ همرزم← پیکر على را در آمبولانس قرار دادیم🚑 در راه سه بار درِ عقب آمبولانس خود به خود باز شد‼️ و پیکر بيرون افتاد🥀 دستهایش را به صندلى بستيم، باز طناب پاره شد و درِ آمبولانس باز شد و به بيرون افتاد‼️ سرانجام مجبور شدم پیکر على را در بغل بگيرم و تا پشت خط ببرم پيش پیکر شريفى🌷 بعدها متوجه شدم على در وصيتنامهاش نوشته بود:✍️ اى خداى خالق! دوست دارم در جايى دفن شوم كه از همه جا به تو نزديكتر است✨ در نهایت پیکر او پس از انتقال به مشهد مقدس در بهشت رضا(ع)💛 دفن شد و به آرزویش رسید*🕊️🕋
*سردار شهید سید علی ابراهیمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
سردار خیبر «شهید محمدابراهیم همت» عملیاتهای پیروزمندانهای در زمینه پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث انجام داد؛ سرانجام ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید.
شهید همت که در آبان ماه ۱۳۵۹ در سنگر جهاد و مقاومت غرب کشور حضور داشت، طی نامهای برای خانوادهاش نوشت:
سلام بر عاشورا میعادگاه عاشقان راه خدا
سلام بر حسین و یاران حسین
سلام بر زینب الگوی همیشه جاوید زنان مسلمان
سلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم باد که همیشه برای من زحمت کشیدهاند؛ باری بسیار دلم میخواست بتوانم عاشورا را شهرضا باشم و عجیب علاقه به سینه زدن و عزاداری در این روز بزرگ را داشتم ولی به علت اینکه در اینجا کسی نبود و در ضمن کار بسیار زیاد بود، لذا نتوانستم بیایم به آقا بگویید به جای من هم سینه بزند.
من صحیح و سالمم و انشاءالله در فرصتی دیگر که توانستم مرخصی بگیرم، به شهرضا سری میزنم؛ سلام مرا به همه فامیل و آشنایان برسانید خصوصاً به حبیبالله و همسرش، آقا منصور و همسرش و ننه جان عزیز.
همه شما را به خدا میسپارم شاد و سربلند باشید.
حقیر و مخلص شما محمدابراهیم همت.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
🏴 "شهدا و امام حسین (ع) "...
🍃قــلاب آهــنی رو انــداخت روے یـخ و ڪشید.اولین قالب یخ رو از دهانه تانڪر، انـداخت توے آب یه نـفر از تـوے صـف جماعت معترضش شد ڪہ از ڪلہ سحـر تا حالا ایستـادم برا دو تا قالب یـخ، مگه نوبتـی نیست؟
🌹علے گفت: «اول نوبت گلوےتشنه پسر فاطمه ، بعـد نوبتِ بقیـه »...
🌴با صاحب کارخونه یخ شرط کرده بود کہ شاگردی مےکنه، خیلی هم دنبال مزد نیست اما اول یـخِ تانڪر نذری رو میده، بعد بقیه رو خودش هم با خطِ نہ چندان خوبش روی تانڪر نوشته بود:
«سلام بہ گلـوی تشنه حسیـن عليه السلام »
✍ راوی: مادر شهیــد
🥀#سردارشهید_علی_چیت_سازیان
🏴#لبیڪ_یاحسیــن
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada