🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#مادرشهید
وقتی علی را باردار بودم، خواب دیده بودم که اسمش را علی میگذارم. چند بار خواب دیده بودم که منزل داییام هستیم(چون ایشان هم فرزندشان شهید شده بود) و منزلشان روضه خوانی بود. بچه دو سالهای بود که آنجا میدوید و من علی صدایش میکردم، انگار که اسم فرزند خودم علی باشد. وقتی ایشان به دنیا آمد من اسمش را گذاشتم علی. آن موقع پدرش ایران نبود. همان موقع زنگ زد و پرسید: "اسم بچه را چه گذاشتید؟" گفتم: "علی." ایشان خیلی تاکید داشت اسم پدر خودم یا پدر ایشان را بگذارم که گفتم: "نه من چون خواب دیدم، میگذارم علی.
" تا چهل روز بعد تولدش ایران بودیم. برای اینکه باید کارهای اقامتش را انجام میدادیم، ایشان دعوت نامه میداد و شناسنامه میگرفتیم. بعد از چهل روز رفتیم امارات. همسرم آمد استقبال و علی آقا را اولین بار آنجا دید. دو سال آنجا بودیم.
در کودکی انباری را برایش فرش کردیم و با بچهها هیأت زد/شنا، جودو، پاراگلایدر و راپل از علاقهمندیهایش بود ...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفقایش تعریف کردند بعد از سه روزی که در مقرر خان طومان بودیم، علی آقا موافقتش را برای رفتن به خط میگیرد. با لباس و اسلحه، آماده می آید سر یک پیچ می ایستد و جلوی ماشین بچه های سپاه را که برای عملیات می رفتند می گیرد.
علی به آنها اصرار و التماس می کرد تا با آنها راهی خط شود.
دوستانش می گویند علی آقا در زمستان در هوای ۸ درجه زیرصفر ۴۰۰ متر جاده صعب العبور را سینه خیز تا دل تکفیری ها می رود تا جاده را شناسایی کند. وقتی بر می گردد گلی شده بوده. علی آقا به بیت المال حساس بود حتی وقتی به او می گفتم اضافه کار بایست و کار کن می گفت وقتی کاری برای اضافه کار ندارد حرام است.
یکی از دوستانش میگفت علی اینجا لباس های راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند.
دوستش می گوید زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم. گفتم:《من الان حلب هستم نمی توانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر. 》گفته بود بیت المال است و من نمیگیرم.
#شهید_علی_آقاعبداللهی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#امانت_خدا_به_امان_خدا
مادر است دیگر...
دلتنگ پسری است که چند سال است روی ماهش را ندیده ،چند سال است که پسرش را بغل نکرده چند سال است که دیگرپسری نیست سر بر آغوش مادربگذارد، چند سال است که قد و بالای پسرش را ندیده ، چندسال است که بوی تن پسر را حس نکرده و همچنان چشم به راه پسر شهیدش است.
و فقط با صحبت کردن باقاب عکس پسرشهیدش وبا یاداوری خاطرات ارام میشود و از گوشه چشمش اشکی فرومیریزد..
بیاییم برای مادران دل شکسته شهدادعاکنیم
از خانوم حضرت زینب صبری زینبی برای مادران شهدا بخواهیم...
و از خداوند بلندمرتبه بخواهیم صبری عظیم نصیب دل خانواده معظم شهدا کند...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💟#سیره_شهدا
✨علی را وقتی باردار بودم خواب می دیدم که تو روضه هستم و علی یک بچه دو ساله است که من مرتب صداش می زدم علی بعد که به دنیا آمد اسمش را گذاشتم علی،علی نزدیک اذان صبح به دنیا آمد.
🌺علی۶و۷سالش بود که از خواب بیدار شد گفت مامان خواب محمد طباطبایی را دیده بود که اون موقع تو تلویزیون زیاد نشانش میدادند حافظ کل قرآن بود گفت:خواب دیدم با محمد طباطبایی قدم میزدیم که یک آقایی که شال سبز گردنش بود دست کشید روےسرم گفت من تو را به فرزندےقبول میکنم که اون موقع من گفتم:شاید اینا سادات باشند چون اول فامیلشان آقاعبداللهی هست.
🌸دوسالی روز عیدغدیر برای علی به اصطلاح مےنشستیم بعضی از همسایه هامون مےآمدند دیدنش بعد دنبال شجره نامشان رفتم گفتم شاید سادات باشند چون اول فامیلشان آقا هست که به نتیجه اےنرسیدم گفتم خوب شاید یک خواب کودکانه بوده ولےالان که ایشان شهید شد و گمنام این خواب را متوجه معنی اش شدم.
✍به نقل از:مادر شهید
💐گرچہ
تولد اصلی تو🎂
شھادت است
ڪہ مردان خدا
با شھادت زندہ می شوند . . .🕊
🌷#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان🕊