eitaa logo
رفاقت باشهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
729 ویدیو
16 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن. یکی از مأموران پرسید: - پسر جان اسمت چیه؟ - عباس - اهل کجا هستی؟ - بندرعباس. - اسم پدرت چیه؟ - به او می گویند حاج عباس! گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید: - کجا اسیر شدی؟ - دشت عباس! افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: دروغ میگی! و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت: - نه به حضرت عباس😅😂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن. یکی از مأموران پرسید: - پسر جان اسمت چیه؟ - عباس - اهل کجا هستی؟ - بندرعباس. - اسم پدرت چیه؟ - به او می گویند حاج عباس! گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید: - کجا اسیر شدی؟ - دشت عباس! افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: دروغ میگی! و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت: - نه به حضرت عباس😅😂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
• ° یہ‌روز‌فرمانده‌گردانمون‌بہ‌بهانه دادن‌پتو همہ‌بچهارو جمع كردو با‌صداےبلند گفت:«كےخستہ‌است؟» گفتیم:«دشمن✌️🏼» صدا زد:«كےناراضیہ؟» بلند گفتیم:«دشمن✌️🏼» دوباره‌با‌صداےبلند صدا زد:«كےسردشہ؟» ما‌هم‌با صداےبلندتر‌گفتیم:«دشمن✌️🏼» بعدش‌فرماندمون گفت: «خوب دمتون گرم✋🏼😂، حالا كہ‌سردتون‌نیست مےخواستم‌بگم‌ڪہ پتوبه گردان مانرسیده!😌😂» 🌱 ‍‌‎🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌸 نامه‌ی خنده دارِ یک رزمنده‌ی اسیر به پدرش اسیر شده بودیم. قرار شد برای خانواده هامون نامه بنویسیم. بین اسرا چندتا بی‌سواد و کم‌سواد هم بودندکه نمی‌توانستند نامه بنویسند.اون روزها چندتا کتاب برامون آورده بودند که لابه‌لای آنها نهج‌البلاغه هم بود. یه روز یکی از بچه های کم‌سواد اومد و بهم گفت: من نمی‌توانم نامه بنویسم، اما از نهج‌البلاغه یکی از نامه های‌کوتاه امیرالمومنین(ع) رو نوشتم روی این کاغذ، می‌خواهم بفرستمش برای بابام. تا نامه رو گرفتم و خوندم؛ از خنده روده‌بُر شدم. بنده خدا یک نامه‌ی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊