❥
"ده تایی ها "
چَفیه را روی چادر تنظیم کردم
سوزن ته گِرد به دست...
جلوی آینه چادر را به روسری چِفت می کَردم
در آخَر دوربین را برداشتم
تا عکس بگیرم از تمام دلبری هایشان
میان عظیمِ جمعیت
از کوچه که بیرون زدم
خاتون و مادَرهای دیگر
اشک ریزان سیل جمعیت را می نگریستند
همیشه پر حرفی می کردم برایشان
اما امروز...
دلم می خواست حالشان را از دور به تماشا بنشینم
نگاهی به اسم
کوچه انداختم و اشکم چکید...
" ده تایی ها "
تنها اسم برازنده کوچه بود
10 خانه...
10پسر دسته گُل
10مفقودالاثر همزمان
10مادر چشم به راه
10پدر که چشمشان به در سفید شد
و بالاخره 10 تابوت شهید
و اشک باز چکید...
آسمان هم گریه می کرد
خاتون بلند بلند می گُفت:
خوش اومدی مُسافر من
خسته نباشی پهلوون
و مادرهای دیگر فریاد می زدند...
تشییع قبلیشان از یادم نمی رود
10شهید را همزمان آورده بودند شَهر ما
و خاتون و مادرها می خواستند بروند بدرقه...
روز قبل از تشییع
خاتون سراسیمه بلند شد و گفت:
بچه ام داره برمیگرده
و مادر مثل همیشه لب گزید و در آغوشش کشید و گفت :
داداش مفقوده مامانم،عذاب نده خودتو...
خاتون : مگه نشنیدی دُختر 10تان...
و مادر انگار از خواب بیدار شده باشد هی تکرار می کرد
10تایی ها ، ده تایی ها...
یک ماه طول کشید تا به همه ثابت کنند
این 10تن
شهدای کوچه ما هستند
دایی من و رفقایش...
امّا در این یک ماه
من معنی انتظار سی و چندساله خاتون و مادر ها را چشیدم
و چه سَخت است...
بهترین اولادت گُم شُده باشد...
😍{ #مادران_شهدا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
۱۶ سال بیشتر نداشت که #مادر شد💞
و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود...💚
احمد قد کشید و بزرگ شد
و حالا از مادر اجازه #رزم مےخواست♦️
این #شیرزن_لبنانی با جنگ بیگانه نبود
#لبنان ، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید...
اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد...
پسر رفت و #مادر به چشم خود مےدید که
پسرش
دوستش
هم بازی اش
پاره تنش
دارد مےرود💔
اما سر بلند کرد و گفت
#جوان_رشیدم_فدای_عمه_سادات
#پسرم_فدای_مهدی_عج
عجب #صبری دارند این #مادران_شهدا...
عجب دل بزرگی دارند ...
😭😭😭😭😭😭😭
هیچ تیری،بر پیکر #شهید اصابت نمی کند
مگر آنکه اول... از قلب مادرش گذشته باشد
همیشه "قلب #مادر_شهید" ، زودتر شهید می شود !
#سلام_بدر_الدین
#مادر_شهید_احمد_مشلب
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊