eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش جمعه ها بيشتر دلتنگتان مى شوم 😔 تازه يادم مى افتد از روى ماهِ چه انيس و مونسى محرومم ... بهتر بگويم خودم را محروم كرده ام ... گاهى با خود مى گويم خوشا به حال آنها كه امامشان ظاهر بود تا دلشان پر مى كشيد، بار سفر مى بستند و به كويتان راه مى جستند ولى چاره ى ما چيست كه حتى از موانست با شما هم دريغ مى ورزيم و بعد داد تنهايى و غربت سر مى دهيم ... اى واى بر من كه نديدن را پاى نبودن گذاشتم و حرف زدن هاى وقت و بى وقت با شما را فراموش كرده ام ... حالا كه به جمعه رسيدم، فاصله ى ماه و خورشيد را اندازه مى گيرم، قدم هايم را مى شمارم تا با پاىِ دل به سويتان رهسپار شوم ... در هوايى كه معطر به نرگس است ... 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازحاج احمد متوسلیان سؤال شد چرااسم تیپۍکه تشکیل دادہ رامحمدرسول اللہﷺگذاشته؟ درجواب گفت:به این دلیل هروقت اسم لشکر۲۷بردہ مۍشود ذکرصلوات رابه همراہ داشته باشد 🌷فرماندهان لشکرﷴرسول ﷲﷺ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_هفتم آموزش چند روز دیگر شروع می شد. بای
💐 بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 وارد ساختمان شدند؛ 150 نفری می شدند. ساختمان چهار طبقه بود و در هر طبقه، اتاق های بزرگ پر از تخت های دوطبقه بودند. محمدرضا ساکش را روی یکی از تخت ها گذاشت، نشست و نفس عمیقی کشید. دیگر خبری از اضطراب آن چند روز نبود. صبح با صدای اذانی که از بلندگو می آمد بیدار شد. نمازش را که خواند، سریع لباس پوشید و به میدان صبحگاه رفت. چهار نفر چهار نفر توی یک ردیف ایستادند و تا طلوع آفتاب، پشت سر هم دویدند. فرمانده همراه با چهار ضرب، دم گرفت و بچه ها جواب دادند. فرمانده مسافتی را نشان داد و گفت: "باید تا آن جا روی زمین غلت بزنید!" کار سختی بود و تقریباً همه ی بچه ها حالت تهوع گرفتند. فرمانده گفت: "این صفراست که بیرون می ریزد. برای سلامتی مفید است." رنگ محمدرضا زرد شده بود و حال خوشی نداشت، اما تصمیمش را گرفته بود؛ میدان جنگ شوخی بردار نبود. رفتند برای صبحانه. نان و پنیر یا کره و مربا با چایی که توی لیوان های پلاستیکی ریخته بودند. بعد از صبحانه نوبت کلاس ها بود؛ کلاس های آموزش نظامی و عقیدتی. اولین بار که یک ژِسه را توی دست گرفت، احساس خاصی تمام وجودش را پر کرد. توی آن 45 روز با باز و بسته کردن اسلحه، تنظیم و تیراندازی؛ کار با انواع مین؛ کار با بی سیم، تنظیم فرکانس، کدگذاری و رمزگذاری؛ و عبور از موانع آشنا شدند. کلاس های ش.م.ر آموزش های رزمی و بدن سازی را پشت سر گذاشتند و تا می توانستند سینه خیز و کلاغ پر رفتند. گاهی هم به پیاده روی می رفتند. پشت پادگان تا چشم کار می کرد، بیابان بود. صبح که راه می افتادند، کوله هاشان را پر از سنگ می کردند، قمقمه هاشان را خالی می کردند و هفت هشت ساعت در بیابان آموزش می دیدند تا بدن هایشان به سختی عادت کند و آماده ی جنگیدن شود. دارد.... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محمدرضا هست🥰✋ *دسترنج نمڪ فروشے...*🌙 *شهید محمدرضا دستواره*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۴ / ۱۳۶۵ محل تولد: تهران محل شهادت: مهران،ایلام *🌹پدر مرحوم شهید← سه فرزندم، سید حسین،سید محمد‌رضا و سید محمد شهید شدند🕊️من بارها از خداوند متعال خواهش کردم که حاصل دسترنج و زحمتکشی من، بی نتیجه نباشد،🌙زیرا که شغلم کارگر نمک فروشی بوده🥀و شهدای من با عرق ریختن و کارگری و دسترنج من پرورش یافته اند و به اینجا رسیده اند🥀و خدا را شکر می‌کنم که سعادت شهادت لقاء اش را به فرزندانم عطا کرد،🌙همسرشهید← محمدرضا وقتی به خانه می‌رسید، گویی جنگ را می‌گذاشت پشت در و می آمد تو.🍃دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من👩‍❤️‍👨 و یک پدر خوب برای مهدی👨‍👦 با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم.💞 اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغون.🥀چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می‌گشت.🥀با این حال سعی می‌کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد.💫 به محض ورود می‌پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی‌خواهید؟⁉️بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می‌پخت.🍛ظرف می‌شست.🍽️حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم،می‌گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمیتوانی چنگ بزنی.🌙 در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می‌برد گردش.🍃محمدرضا قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بود🌙که ۱۳ تیرماه ۱۳۶۵، در عملیات کربلای ۱ بر اثر اصابت گلوله خمپاره ۱۲۰ در کنارش،💥به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید محمدرضا‌ دستواره* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا