eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...!! 🌷سال ٧٢ بود و شب میلاد امام هادى علیه السلام؛ چند وقتى مى‌شد که هیچ شهیدى پیدا نکرده بودیم؛ خود من دیگر بریده بودم؛ خسته شده بودم؛ روزهاى آخر کار بود؛ گرما که شدید مى‌شد، باید کار را تعطیل مى‌کردیم؛ بین پاسگاه ٢٩ و ٣٠ کار مى‌کردیم؛ مى‌خواستم یک جورى دیگر کار را تمام کنم و بچه‌ها را جمع کنم که برویم؛ چند روز بدون شهید بودن، اعصاب برایم نگذاشته بود؛ گرما بیشتر مى‌شد و امکانات کم، یعنى توان ادامه کار از ما ‌گرفته می‌شد. 🌷روز تولد امام هادی علیه‌السلام به نیت آخرین روز آن دوره از تفحص رفتیم؛ توکل به خدا کرده و راه افتادیم؛ مرتضى شادکام به یکى از سربازها گفت که دستگاه را بردارد و بروند به ارتفاع ١٤٣ فكه؛ گفت: «امروز دیگه هرکسى خودش را نشان داد که داد وگرنه کار را تعطیل مى‌کنیم.» به حالت اعتراض و ناراحتى این حرف را زد. 🌷در کنار جاده نزديك ١٤٣ جایى بود که مقدار زیادى قوطى کنسرو و دیگر وسایل ریخته بودند؛ بیل را آوردیم و آنجا را کند؛ یک کلاهخود جلب نظر کرد؛ فکر نمى‌کردم چیز دیگرى باشد؛ بچه‌ها گیر دادند که اینجا را خوب زیر و رو کنیم. زمین را که کندیم، یکى... دو تا... پنج تا... همین جورى میان زباله‌ها شهید پیدا کردیم و همه اینها نشانه بغض و کینه دشمن نسبت به بچه‌هاى ما بود. راوی: سیداحمد ميرطاهرى 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 💠عملیات بیت المقدس بدجور مجروح شد. ترکش خورد به سرش، با زور بردیمش اورژانس، نمی خواست کسی بفهمد زخمی شده. اصرار می کرد سرپایی مداوا کنند؛ اما دکتر زخم عمیقش را که دید، بستری اش کرد. خون ریزی زیادی داشت. بی هوش شد؛ اما یک باره از جا پرید و گفت: پاشو بریم خط. قسمش دادم و پرسیدم: چی شد؟ تو که بی هوش بودی، چرا یه دفعه از جا پریدی؟ گفت: به شرطی می گم که تا زنده هستم به کسی چیزی نگی. وقتی توی اتاق خوابیده بودم، خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها اومدند داخل. دستی به سرم کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درد و رنج مردم اذیتش می‌ڪرد، هرگز بی‌تفاوت نبود همیشه در حال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود مخصوصاً دخـتران شهدا. به فقرا و مستمندان می‌رسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ می‌ڪرد، برای بچه‌های بی‌سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت اگر میخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد می‌شد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه‌اش را ڪرد تعاونی وحــدت اسلامـی از جیبش می‌گذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد. 🌷شهید سیدمجتبی هاشمی🌷 🥀🥀🥀🥀 🕊@baShoohada 🕊
برادرش می گوید: قبل از اینکه به جبهه برود ، اومد پیشم و گفت: بار آخرِ به جبهه میرم.. با تعجب نگاهش کردم!! گفت: خیال باطل نکنی..! منظورم این که این بار به شهادت میرسم.. گفتم: از کجا با این اطمینان حرف میزنی؟ گفت: خواب دیدم پیکرم سر نداره و با جسمی بی سر به سوی آسمان پرکشیدم.. برادرم وقتی به شهادت رسید و پیکرش را برامون آوردند ،سر نداشت.... 🌷شهید محمدرضا زمانی🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل این که خدا را می‌بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می‌کرد. 🌷بعدها در مورد نحوه‌ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می‌ذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع می‌خونیم و فکر می‌کنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون می‌ره اونی که به وقت‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست. 🌹خاطره ای به ياد نوجوان شهيد علیرضا کریمی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج سعید هست🥰✋ *شهیدے که پس از ۴ سال بی‌خبری خودش را به عروسی دخترش رساند*💫 *شهید سعید انصاری*🌹 تاریخ تولد: ۴ / ۱۰ / ۱۳۴۹ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۰ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه 🌹همسرش← یکشب در خواب دیدم که سعید مدافع حرم شده است🕊️ *پیراهن سفید به تن کرده و پهلوی راستش تیرخورده و خونی شده*🩸من هم چادر و مقنعه سفید نماز به سرم بود📿 و میان اتفاق‌هایی که در اطرافم می‌افتاد، *به دنبال پیکر سعید میگشتم*💫 از خواب که بیدار شدم برای سعید تعریف کردم او گفت: *احتمالا موافقت کنند که به سوریه بروم و پیکرم جا بماند*🌷 او به سوریه رفت و در نهایت *طبق خواب با اصابت تیر به پهلوی راستش🥀با ذکر یا زهرا(س) به شهادت میرسد🕊️ پیکرش همانطور که گفته بود جاویدالاثر شد*🥀دخترم زینب دو سالی بود عقد کرده بود🎊 نزدیک عروسی اش بود🎈 *یک شب خواب سعید دیدم گفت عروسی زینب می آیم*🎊 به زینب گفتم فکر کنم خبری از بابات بشود چون همچین خوابی دیده ام، *خوابم خیلی زود تعبیر شد خبر دادند که پیکر سعید تفحص و شناسایی شده*💫 به معراج الشهدا رفتیم *او درست نزدیک عروسی زینبش آمد🎊 آمد تا جگر گوشه‌اش غصه دار نباشد*🥀فرزندانم حسین، زینب و فاطمه با چشمانی خیس، مات و مبهوت بودند🥀 *در نهایت او پس از ۴ سال در روز ولادت حضرت زهرا(س)*🌷 به وطن بازگشت🕊️🕋 *شهید حاج سعید انصاری* *شادی روحش صلوات*💙🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊