#گل_ها_ميان_زباله_ها...!!
🌷سال ٧٢ بود و شب میلاد امام هادى علیه السلام؛ چند وقتى مىشد که هیچ شهیدى پیدا نکرده بودیم؛ خود من دیگر بریده بودم؛ خسته شده بودم؛ روزهاى آخر کار بود؛ گرما که شدید مىشد، باید کار را تعطیل مىکردیم؛ بین پاسگاه ٢٩ و ٣٠ کار مىکردیم؛ مىخواستم یک جورى دیگر کار را تمام کنم و بچهها را جمع کنم که برویم؛ چند روز بدون شهید بودن، اعصاب برایم نگذاشته بود؛ گرما بیشتر مىشد و امکانات کم، یعنى توان ادامه کار از ما گرفته میشد.
🌷روز تولد امام هادی علیهالسلام به نیت آخرین روز آن دوره از تفحص رفتیم؛ توکل به خدا کرده و راه افتادیم؛ مرتضى شادکام به یکى از سربازها گفت که دستگاه را بردارد و بروند به ارتفاع ١٤٣ فكه؛ گفت: «امروز دیگه هرکسى خودش را نشان داد که داد وگرنه کار را تعطیل مىکنیم.» به حالت اعتراض و ناراحتى این حرف را زد.
🌷در کنار جاده نزديك ١٤٣ جایى بود که مقدار زیادى قوطى کنسرو و دیگر وسایل ریخته بودند؛ بیل را آوردیم و آنجا را کند؛ یک کلاهخود جلب نظر کرد؛ فکر نمىکردم چیز دیگرى باشد؛ بچهها گیر دادند که اینجا را خوب زیر و رو کنیم. زمین را که کندیم، یکى... دو تا... پنج تا... همین جورى میان زبالهها شهید پیدا کردیم و همه اینها نشانه بغض و کینه دشمن نسبت به بچههاى ما بود.
راوی: سیداحمد ميرطاهرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خط_عاشقی🌷
#شهید_احمدکاظمی
💠عملیات بیت المقدس بدجور مجروح شد.
ترکش خورد به سرش، با زور بردیمش اورژانس، نمی خواست کسی بفهمد زخمی شده.
اصرار می کرد سرپایی مداوا کنند؛
اما دکتر زخم عمیقش را که دید، بستری اش کرد.
خون ریزی زیادی داشت.
بی هوش شد؛
اما یک باره از جا پرید و گفت:
پاشو بریم خط.
قسمش دادم و پرسیدم:
چی شد؟
تو که بی هوش بودی، چرا یه دفعه
از جا پریدی؟
گفت: به شرطی می گم که تا زنده هستم به کسی چیزی نگی.
وقتی توی اتاق خوابیده بودم،
خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها اومدند داخل.
دستی به سرم کشیدند و فرمودند:
بلند شو، بلند شو، چیزی نیست.
بلند شو برو به کارهایت برس.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بیتفاوت نبود همیشه در حال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود مخصوصاً دخـتران شهدا.
به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچههای بیسرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت اگر میخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازهاش را ڪرد تعاونی وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد.
🌷شهید سیدمجتبی هاشمی🌷
🥀🥀🥀🥀
🕊@baShoohada 🕊
برادرش می گوید: قبل از اینکه به جبهه برود ، اومد پیشم و گفت: بار آخرِ به جبهه میرم..
با تعجب نگاهش کردم!!
گفت: خیال باطل نکنی..!
منظورم این که این بار به شهادت میرسم..
گفتم: از کجا با این اطمینان حرف میزنی؟ گفت: خواب دیدم پیکرم سر نداره و با جسمی بی سر به سوی آسمان پرکشیدم..
برادرم وقتی به شهادت رسید و پیکرش را برامون آوردند ،سر نداشت....
🌷شهید محمدرضا زمانی🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خداست_كه_به_وقت_بركت_میده!
🌷آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا میکرد.
🌷بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.
🌹خاطره ای به ياد نوجوان شهيد علیرضا کریمی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج سعید هست🥰✋
*شهیدے که پس از ۴ سال بیخبری خودش را به عروسی دخترش رساند*💫
*شهید سعید انصاری*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۱۰ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
🌹همسرش← یکشب در خواب دیدم که سعید مدافع حرم شده است🕊️ *پیراهن سفید به تن کرده و پهلوی راستش تیرخورده و خونی شده*🩸من هم چادر و مقنعه سفید نماز به سرم بود📿 و میان اتفاقهایی که در اطرافم میافتاد، *به دنبال پیکر سعید میگشتم*💫 از خواب که بیدار شدم برای سعید تعریف کردم او گفت: *احتمالا موافقت کنند که به سوریه بروم و پیکرم جا بماند*🌷 او به سوریه رفت و در نهایت *طبق خواب با اصابت تیر به پهلوی راستش🥀با ذکر یا زهرا(س) به شهادت میرسد🕊️ پیکرش همانطور که گفته بود جاویدالاثر شد*🥀دخترم زینب دو سالی بود عقد کرده بود🎊 نزدیک عروسی اش بود🎈 *یک شب خواب سعید دیدم گفت عروسی زینب می آیم*🎊 به زینب گفتم فکر کنم خبری از بابات بشود چون همچین خوابی دیده ام، *خوابم خیلی زود تعبیر شد خبر دادند که پیکر سعید تفحص و شناسایی شده*💫 به معراج الشهدا رفتیم *او درست نزدیک عروسی زینبش آمد🎊 آمد تا جگر گوشهاش غصه دار نباشد*🥀فرزندانم حسین، زینب و فاطمه با چشمانی خیس، مات و مبهوت بودند🥀 *در نهایت او پس از ۴ سال در روز ولادت حضرت زهرا(س)*🌷 به وطن بازگشت🕊️🕋
*شهید حاج سعید انصاری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
برش هایی از ارادت شهید بابابک نوری هریس به حضرت زینب"س":
مادر شهید:همیشه داخل حیاط ورزش میکردوباگوشی اش آهنگ زینب زینب(مرحوم موذن زاده)را میگذاشت.
میگفتم بابک توجوونی اهنگ شاد گوش بده.
میگفت مامان،اینطوری نگو دیگه.من این آهنگ و دوست دارم نمیتونم.
________________________
وقتی می خواست برودسوریه، منو خواهراش بی قراری میکردیم.
میگفت من خواب حضرت زینب"س"را دیدم نمیتونم اینجا بمونم،اید برم.نگران من نباشید من برم اونجا بی مادر نمیمونم که، میرم پیش مادر اصلی هممون حضرت زینب"س".
________________________
همرزم شهید:
میگفت حسین منم دوست دارم شهید بشم.
گفتم پس خوانوادت چی؟
گفت اونارو سپردم به بی بی زینب" س".
________________________
وصیتنامه شهید:
خواهران خوبترازجانم،من نمیدانم وقتی که حسین درصحرای کربلا بود چه عذابی میکشیدولی میدانم حس اوبه زینب"س"چه بود.
عزیزان من حالادست هایی بلندشده وزینب هاغریب و تنها مانده اندوحسینی درمیان نیست.امیدوارم کسانی باشیم که راه اورا ادامه دهیم واز زینب های زمانه وحرم اودفاع کنیم.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍃🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸🍃
الهی🙏
به امید تو 💕
برای شروع یک روز عالی 🌸🍃
#روزتون_بخیر🌸🍃🌸
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش ابوالفضل هست🥰✋
*۶ سال در خانه بود و گِردِ جهان گردیدند*🥀
*سردار شهید ابوالفضل رفیعی*🌹
تاریخ تولد: ۱۱ / ۱ / ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: مشهد / کلات / سیج
محل شهادت: جزیره مجنون
🌹دوست← سال 62 در حین عملیات، شخصاً به یاری همرزمان شتافت و شهید شد🕊️ *اما هیچگاه پیکرش به کشور بازنگشت🥀 و به همین دلیل یادگاریهای به جاماندهاش در بهشت رضا(ع) به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد*🌷 خواهر← مادرم سالها انتظار دیدن پیکر فرزندش را کشید🥀 و "چشمش به در خشک شد🥀" *اما هیچ وقت نتوانست پیکر فرزندش را دوباره در آغوش بگیرد*🥀.همیشه انتظار فرزندش را داشت *اما برادرم زمانی آمد که دیگر خبری از نگاههای منتظر مادرمان نیست*🥀 برادرمان خیلی غریب بود حتی در این سالها که جاویدالاثر بود رسانهها به شخصیت و فداکاریها و دلاوریهای وی نپرداختند🥀 *و او را معرفی نکردند*🥀 او غریب آمد *نه پدری نه برادری نه مادری🥀ما در این سالها از او بیخبر بودیم و اودر شهر خود ۶ سال غریب و گمنام بود*🥀در نهایت پیکر مطهر او *در سال 1390در دانشگاه فردوسی به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد🌷 که هویت پیکرش پس از گذشت 34 سال از شهادتش🕊️ و گذشت 6 سال از تدفینش🥀 توسط آزمایش DNA شناسایی شد* و این انتظار 34 ساله به پایان رسید🕊️🕋
*طلبه سردارشهید ابوالفضل رفیعی*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
. محسن در عمليات ايثاري جاودانه خلق مي كند و موفق مي شود با تعداد اندك نيرو 350نفر از نيروهاي گردان كماندويي دشمن را به اسارت در آورد .
محسن در پايان عمليات از ناحيه فك و دست مجروح مي شود و به بيمارستان منتقل مي گردد . موقع عمل جراحي اجازه نمي دهد كه او را بي هوش كنند و به دكتر مي "گويد : « من هرچه بيشتر درد مي كشم ، بيشتر لذت مي برم حس مي كنم از اين طريق به خدا نزديك مي شوم . »
او تاب نمي آورد كه درمانش كامل شود .
کتاب یک محسن عزیز زندگینامه این شهید بزرگوار هست تونستین حتما مطالعه کنین
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شایدمانمیدانیم
مارفتهایم
ماگمشدهایم !
اماشهدا
هرروززنده ترمیشوند
وهرروز پرواز را مرور میکنند ...
تا شاید ما بفهمیم
چقدر به انتهای زمین سقوط کرده ایم ...
چقدر از آسمانفاصلهگرفته ایم ! :'(
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
دیدن فیلم مستهجن
🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،
ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ..
اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~~~
✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی✨
🔊 #نشر_حداکثری💭
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊