#خط_عاشقی🌷
#شهید_احمدکاظمی
💠عملیات بیت المقدس بدجور مجروح شد.
ترکش خورد به سرش، با زور بردیمش اورژانس، نمی خواست کسی بفهمد زخمی شده.
اصرار می کرد سرپایی مداوا کنند؛
اما دکتر زخم عمیقش را که دید، بستری اش کرد.
خون ریزی زیادی داشت.
بی هوش شد؛
اما یک باره از جا پرید و گفت:
پاشو بریم خط.
قسمش دادم و پرسیدم:
چی شد؟
تو که بی هوش بودی، چرا یه دفعه
از جا پریدی؟
گفت: به شرطی می گم که تا زنده هستم به کسی چیزی نگی.
وقتی توی اتاق خوابیده بودم،
خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها اومدند داخل.
دستی به سرم کشیدند و فرمودند:
بلند شو، بلند شو، چیزی نیست.
بلند شو برو به کارهایت برس.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بیتفاوت نبود همیشه در حال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود مخصوصاً دخـتران شهدا.
به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچههای بیسرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت اگر میخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازهاش را ڪرد تعاونی وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد.
🌷شهید سیدمجتبی هاشمی🌷
🥀🥀🥀🥀
🕊@baShoohada 🕊
برادرش می گوید: قبل از اینکه به جبهه برود ، اومد پیشم و گفت: بار آخرِ به جبهه میرم..
با تعجب نگاهش کردم!!
گفت: خیال باطل نکنی..!
منظورم این که این بار به شهادت میرسم..
گفتم: از کجا با این اطمینان حرف میزنی؟ گفت: خواب دیدم پیکرم سر نداره و با جسمی بی سر به سوی آسمان پرکشیدم..
برادرم وقتی به شهادت رسید و پیکرش را برامون آوردند ،سر نداشت....
🌷شهید محمدرضا زمانی🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خداست_كه_به_وقت_بركت_میده!
🌷آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا میکرد.
🌷بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.
🌹خاطره ای به ياد نوجوان شهيد علیرضا کریمی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج سعید هست🥰✋
*شهیدے که پس از ۴ سال بیخبری خودش را به عروسی دخترش رساند*💫
*شهید سعید انصاری*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۱۰ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
🌹همسرش← یکشب در خواب دیدم که سعید مدافع حرم شده است🕊️ *پیراهن سفید به تن کرده و پهلوی راستش تیرخورده و خونی شده*🩸من هم چادر و مقنعه سفید نماز به سرم بود📿 و میان اتفاقهایی که در اطرافم میافتاد، *به دنبال پیکر سعید میگشتم*💫 از خواب که بیدار شدم برای سعید تعریف کردم او گفت: *احتمالا موافقت کنند که به سوریه بروم و پیکرم جا بماند*🌷 او به سوریه رفت و در نهایت *طبق خواب با اصابت تیر به پهلوی راستش🥀با ذکر یا زهرا(س) به شهادت میرسد🕊️ پیکرش همانطور که گفته بود جاویدالاثر شد*🥀دخترم زینب دو سالی بود عقد کرده بود🎊 نزدیک عروسی اش بود🎈 *یک شب خواب سعید دیدم گفت عروسی زینب می آیم*🎊 به زینب گفتم فکر کنم خبری از بابات بشود چون همچین خوابی دیده ام، *خوابم خیلی زود تعبیر شد خبر دادند که پیکر سعید تفحص و شناسایی شده*💫 به معراج الشهدا رفتیم *او درست نزدیک عروسی زینبش آمد🎊 آمد تا جگر گوشهاش غصه دار نباشد*🥀فرزندانم حسین، زینب و فاطمه با چشمانی خیس، مات و مبهوت بودند🥀 *در نهایت او پس از ۴ سال در روز ولادت حضرت زهرا(س)*🌷 به وطن بازگشت🕊️🕋
*شهید حاج سعید انصاری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
برش هایی از ارادت شهید بابابک نوری هریس به حضرت زینب"س":
مادر شهید:همیشه داخل حیاط ورزش میکردوباگوشی اش آهنگ زینب زینب(مرحوم موذن زاده)را میگذاشت.
میگفتم بابک توجوونی اهنگ شاد گوش بده.
میگفت مامان،اینطوری نگو دیگه.من این آهنگ و دوست دارم نمیتونم.
________________________
وقتی می خواست برودسوریه، منو خواهراش بی قراری میکردیم.
میگفت من خواب حضرت زینب"س"را دیدم نمیتونم اینجا بمونم،اید برم.نگران من نباشید من برم اونجا بی مادر نمیمونم که، میرم پیش مادر اصلی هممون حضرت زینب"س".
________________________
همرزم شهید:
میگفت حسین منم دوست دارم شهید بشم.
گفتم پس خوانوادت چی؟
گفت اونارو سپردم به بی بی زینب" س".
________________________
وصیتنامه شهید:
خواهران خوبترازجانم،من نمیدانم وقتی که حسین درصحرای کربلا بود چه عذابی میکشیدولی میدانم حس اوبه زینب"س"چه بود.
عزیزان من حالادست هایی بلندشده وزینب هاغریب و تنها مانده اندوحسینی درمیان نیست.امیدوارم کسانی باشیم که راه اورا ادامه دهیم واز زینب های زمانه وحرم اودفاع کنیم.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍃🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸🍃
الهی🙏
به امید تو 💕
برای شروع یک روز عالی 🌸🍃
#روزتون_بخیر🌸🍃🌸
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش ابوالفضل هست🥰✋
*۶ سال در خانه بود و گِردِ جهان گردیدند*🥀
*سردار شهید ابوالفضل رفیعی*🌹
تاریخ تولد: ۱۱ / ۱ / ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: مشهد / کلات / سیج
محل شهادت: جزیره مجنون
🌹دوست← سال 62 در حین عملیات، شخصاً به یاری همرزمان شتافت و شهید شد🕊️ *اما هیچگاه پیکرش به کشور بازنگشت🥀 و به همین دلیل یادگاریهای به جاماندهاش در بهشت رضا(ع) به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد*🌷 خواهر← مادرم سالها انتظار دیدن پیکر فرزندش را کشید🥀 و "چشمش به در خشک شد🥀" *اما هیچ وقت نتوانست پیکر فرزندش را دوباره در آغوش بگیرد*🥀.همیشه انتظار فرزندش را داشت *اما برادرم زمانی آمد که دیگر خبری از نگاههای منتظر مادرمان نیست*🥀 برادرمان خیلی غریب بود حتی در این سالها که جاویدالاثر بود رسانهها به شخصیت و فداکاریها و دلاوریهای وی نپرداختند🥀 *و او را معرفی نکردند*🥀 او غریب آمد *نه پدری نه برادری نه مادری🥀ما در این سالها از او بیخبر بودیم و اودر شهر خود ۶ سال غریب و گمنام بود*🥀در نهایت پیکر مطهر او *در سال 1390در دانشگاه فردوسی به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد🌷 که هویت پیکرش پس از گذشت 34 سال از شهادتش🕊️ و گذشت 6 سال از تدفینش🥀 توسط آزمایش DNA شناسایی شد* و این انتظار 34 ساله به پایان رسید🕊️🕋
*طلبه سردارشهید ابوالفضل رفیعی*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
. محسن در عمليات ايثاري جاودانه خلق مي كند و موفق مي شود با تعداد اندك نيرو 350نفر از نيروهاي گردان كماندويي دشمن را به اسارت در آورد .
محسن در پايان عمليات از ناحيه فك و دست مجروح مي شود و به بيمارستان منتقل مي گردد . موقع عمل جراحي اجازه نمي دهد كه او را بي هوش كنند و به دكتر مي "گويد : « من هرچه بيشتر درد مي كشم ، بيشتر لذت مي برم حس مي كنم از اين طريق به خدا نزديك مي شوم . »
او تاب نمي آورد كه درمانش كامل شود .
کتاب یک محسن عزیز زندگینامه این شهید بزرگوار هست تونستین حتما مطالعه کنین
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شایدمانمیدانیم
مارفتهایم
ماگمشدهایم !
اماشهدا
هرروززنده ترمیشوند
وهرروز پرواز را مرور میکنند ...
تا شاید ما بفهمیم
چقدر به انتهای زمین سقوط کرده ایم ...
چقدر از آسمانفاصلهگرفته ایم ! :'(
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
دیدن فیلم مستهجن
🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،
ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ..
اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~~~
✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی✨
🔊 #نشر_حداکثری💭
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
♥🍃
🍃
{ #رسم_شیدایـے🦋
🦋[نماز و ناله شهید سید جمال حیدری]
منطقهی عملیات طوری بود که ما در دشت قرار گرفته بودیم و مواضع دشمن نیز بالای کوه بود به گونهای که با طلوع خورشید دشمن میتوانست به راحتی ما را هدف قرار دهد. سید جمال آرپیجیزن بود و جلوتر از ما حرکت میکرد. ناگهان او یکی از تانکها را هدف قرار داد و منفجر کرد. همین باعث شد روحیه بچههای رزمنده چندین برابر شود. این شد که همگی به مقّر فرماندهی دشمن حمله و آنجا را فتح کردیم. سید جمال در حالی که مشغول پاکسازی سنگرها بود مجروح شد و جراحت او خونریزی شدیدی داشت. همچنین پای من هم روی یک مین والمر رفت و مجروح شدم و چون نمیتوانستیم با این حال به عقب برگردیم ناچار تا تاریک شدن هوا صبر کردیم. من بیرون یکی از سنگرها خوابیده بودم و از شدت درد مینالیدم. در این هنگام سید جمال مرا شناخت و به من گفت که آیا ظهر شده است؟ جواب دادم : بله. در حالی که از درد ناله میکرد با همان حال خوابیده شروع کرد به خواندن نماز ظهر. او از شدت درد نماز را بلند میخواند و با آه و ناله نماز را به پایان برد. در حال خواندن نماز عصرش بود که دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
|کتاب نماز شهدا صفحه 60|
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹خاطره دختر شهید سلیمانی از مکالمات دقایق اخر با حاج قاسم
✍«آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتی این باغ را خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید...
کاش می دانستم امشب اخرین باری که زنگ زدید بار اخریست که صدایتان را می شنوم و کاش از حرف هایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس می کردم کاش ان لحظه می فهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو ...کاش حکمت این صحبت هایتان را در آخرین مکالمه مان می فهمیدم به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به مشهد میرویم ... چه خوش عهدی بابا جان و چه سفر زیارتی زیباو با شکوهی به مشهد رفتید.
هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت... میگفتیم نرید خستهاید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید ناموس مردم، بچههای بیگناه در چنگال یک مشت حیوان وحشی اسیر و گرفتار شوند، مرزهایمان به خطر بیفتد و فردا اینها به داخل کشور ما بیایند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم... کاش بخاطر اینهمه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازی بابا جان که چه سخت تشنه یک نگاه شمایم.
حضرت عشق حضرت پدر امروز روز شماست؛ روز شهید... باز هم پیروز میدان شدی و مُزد اینهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سیدالشهدا گرفتی.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊