eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برش هایی از ارادت شهید بابابک نوری هریس به حضرت زینب"س": مادر شهید:همیشه داخل حیاط ورزش میکردوباگوشی اش آهنگ زینب زینب(مرحوم موذن زاده)را میگذاشت. میگفتم بابک توجوونی اهنگ شاد گوش بده. میگفت مامان،اینطوری نگو دیگه.من این آهنگ و دوست دارم نمیتونم. ________________________ وقتی می خواست برودسوریه، منو خواهراش بی قراری میکردیم. میگفت من خواب حضرت زینب"س"را دیدم نمیتونم اینجا بمونم،اید برم.نگران من نباشید من برم اونجا بی مادر نمیمونم که، میرم پیش مادر اصلی هممون حضرت زینب"س". ________________________ همرزم شهید: میگفت حسین منم دوست دارم شهید بشم. گفتم پس خوانوادت چی؟ گفت اونارو سپردم به بی بی زینب" س". ________________________ وصیتنامه شهید: خواهران خوبترازجانم،من نمیدانم وقتی که حسین درصحرای کربلا بود چه عذابی میکشیدولی میدانم حس اوبه زینب"س"چه بود. عزیزان من حالادست هایی بلندشده وزینب هاغریب و تنها مانده اندوحسینی درمیان نیست.امیدوارم کسانی باشیم که راه اورا ادامه دهیم واز زینب های زمانه وحرم اودفاع کنیم. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸🍃 الهی🙏 به امید تو 💕 برای شروع یک روز عالی 🌸🍃 🌸🍃🌸 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش ابوالفضل هست🥰✋ *۶ سال در خانه بود و گِردِ جهان گردیدند*🥀 *سردار شهید ابوالفضل رفیعی*🌹 تاریخ تولد: ۱۱ / ۱ / ۱۳۳۴ تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: مشهد / کلات / سیج محل شهادت: جزیره مجنون 🌹دوست← سال 62 در حین عملیات، شخصاً به یاری همرزمان شتافت و شهید شد🕊️ *اما هیچگاه پیکرش به کشور بازنگشت🥀 و به همین دلیل یادگاری‌های به جامانده‌اش در بهشت رضا(ع) به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد*🌷 خواهر← مادرم سال‌ها انتظار دیدن پیکر فرزندش را کشید🥀 و "چشمش به در خشک شد🥀" *اما هیچ وقت نتوانست پیکر فرزندش را دوباره در آغوش بگیرد*🥀.همیشه انتظار فرزندش را داشت *اما برادرم زمانی آمد که دیگر خبری از نگاه‌های منتظر مادرمان نیست*🥀 برادرمان خیلی غریب بود حتی در این سال‌ها که جاویدالاثر بود رسانه‌ها به شخصیت و فداکاری‌ها و دلاوری‌های وی نپرداختند🥀 *و او را معرفی نکردند*🥀 او غریب آمد *نه پدری نه برادری نه مادری🥀ما در این سال‌ها از او بی‌خبر بودیم و اودر شهر خود ۶ سال غریب و گمنام بود*🥀در نهایت پیکر مطهر او *در سال 1390در دانشگاه فردوسی به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد🌷 که هویت پیکرش پس از گذشت 34 سال از شهادتش🕊️ و گذشت 6 سال از تدفینش🥀 توسط آزمایش DNA شناسایی شد* و این انتظار 34 ساله به پایان رسید🕊️🕋 *طلبه سردارشهید ابوالفضل رفیعی* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. محسن در عمليات ايثاري جاودانه خلق مي كند و موفق مي شود با تعداد اندك نيرو 350نفر از نيروهاي گردان كماندويي دشمن را به اسارت در آورد . محسن در پايان عمليات از ناحيه فك و دست مجروح مي شود و به بيمارستان منتقل مي گردد . موقع عمل جراحي اجازه نمي دهد كه او را بي هوش كنند و به دكتر مي "گويد : « من هرچه بيشتر درد مي كشم ، بيشتر لذت مي برم حس مي كنم از اين طريق به خدا نزديك مي شوم . » او تاب نمي آورد كه درمانش كامل شود . کتاب یک محسن عزیز زندگینامه این شهید بزرگوار هست تونستین حتما مطالعه کنین 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاید‌ما‌نمی‌دانیم ما‌رفته‌ایم ماگم‌شده‌ایم ! اما‌شهدا هر‌روز‌زنده تر‌می‌شوند و‌هر‌روز‌ پرواز‌ را‌ مرور‌ می‌کنند ... تا شاید ما بفهمیم چقدر به انتهای زمین سقوط‌ کرده ایم ... چقدر از ‌آسمان‌فاصله‌گرفته ایم ! :'( 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدن فیلم مستهجن 🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔 ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ. ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.. اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~~~ ✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی✨ 🔊 💭 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥🍃 🍃 { 🦋 🦋[نماز و ناله‌ شهید سید جمال حیدری] منطقه‌ی عملیات طوری بود که ما در دشت قرار گرفته بودیم و مواضع دشمن نیز بالای کوه بود به گونه‌ای که با طلوع خورشید دشمن می‌توانست به راحتی ما را هدف قرار دهد. سید جمال آرپی‌جی‌زن بود و جلوتر از ما حرکت می‌کرد. ناگهان او یکی از تانک‌ها را هدف قرار داد و منفجر کرد. همین باعث شد روحیه‌ بچه‌های رزمنده چندین برابر شود. این شد که همگی به مقّر فرماندهی دشمن حمله و آنجا را فتح کردیم. سید جمال در حالی که مشغول پاکسازی سنگرها بود مجروح شد و جراحت او خونریزی شدیدی داشت. همچنین پای من هم روی یک مین والمر رفت و مجروح شدم و چون نمی‌توانستیم با این حال به عقب برگردیم ناچار تا تاریک شدن هوا صبر کردیم. من بیرون یکی از سنگرها خوابیده بودم و از شدت درد می‌نالیدم. در این هنگام سید جمال مرا شناخت و به من گفت که آیا ظهر شده است؟ جواب دادم : بله. در حالی که از درد ناله می‌کرد با همان حال خوابیده شروع کرد به خواندن نماز ظهر. او از شدت درد نماز را بلند می‌خواند و با آه و ناله نماز را به پایان برد. در حال خواندن نماز عصرش بود که دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. |کتاب نماز شهدا صفحه 60| 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹خاطره دختر شهید سلیمانی از مکالمات دقایق اخر با حاج قاسم ✍«آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتی این باغ را خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید... ‌‌ کاش می دانستم امشب اخرین باری که زنگ زدید بار اخریست که صدایتان را می شنوم و کاش از حرف هایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس می کردم کاش ان لحظه می فهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو ...کاش حکمت این صحبت هایتان را در آخرین مکالمه مان می فهمیدم به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به مشهد میرویم ... چه خوش عهدی بابا جان و چه سفر زیارتی زیبا‌و با شکوهی به مشهد رفتید. هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت... میگفتیم نرید خسته‌اید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید ناموس مردم، بچه‌های بیگناه در چنگال یک‌ مشت حیوان وحشی اسیر و گرفتار شوند، مرزهایمان به خطر بیفتد و فردا اینها به داخل کشور ما بیایند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم... ‌‌‌‌‌‌ کاش بخاطر اینهمه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازی بابا جان که چه سخت تشنه یک نگاه شمایم. ‌‌ حضرت عشق حضرت پدر امروز روز شماست؛ روز شهید... باز هم پیروز میدان شدی و مُزد اینهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سیدالشهدا گرفتی. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
پروردگارا 🙏 دستهای نیاز وخواهش خود را بسویت گرفته ام🙌 می دانم از روی کرم به من عطا خواهی کرد🙏 سلامتی برای خود وعزیزانم و شفای بیماری, شادی در تمام روز, موفقیت در کارم, حل مشکلت, وعشق و مهربانی به همه🙏 خدای بزرگ 🙏 امروز درهای برکت و رحمتت را به روی همه باز بفرما 🙏 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مصطفی هست🥰✋ *ماجرایِ عروسـےِ سردارِ زهرایی*💐 *سردار شهید مصطفی ردانی پور*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۵ / ۵ /۱۳۶۲ محل تولد: اصفهان محل شهادت: عراق 🌹دوست← برای عروسی‌اش علاوه بر میهمانان💐 *یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه (س) می‌اندازد*🌷شب حضرت زهرا (س) را در خواب میبیند💚 *که به عروسی اش آمده*🎊 شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم🌷حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: *«مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»* شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند📿 دعا میکرد، گریه میکرد🥀 *میگفت من شهید میشوم*🕊️ شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت : « *امشب عروسی من نیست🥀 عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم»*🩸 سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت🕊️ *بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد.*💫 عملیات والفجر 2، درمنطقه حاج عمران و تپه های شهید برهانی شروع شده بود *تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت میکند*🖤 *از خدا خواست که گمنام باشد و بدنش در جایی بماند که دست هیچکس به او نرسد*🥀در نهایت پیکرش پیدا نشد🥀 *و مصطفی برنگشت که نگشت*🕊️🕋 *روحانی جاویدالاثر* *سردار شهیدمصطفی ردانی پور* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💣🗞 🗞 { 🦋 بچہ ها خیلے روحیہ شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگے بچه ها شده بود. یہ دفعہ صداے شادے بچہ ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگہ اومدن خط براے سرکشے، بچه ها انقدر بہ اینا علاقه داشتن کہ روحیہ شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقہ بیشتر نگذشتہ بود کہ یہ خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبے بلند شده بود؛ همینکہ گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چہ خبره. رفتم جلوتر کہ این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکے از تموم بدنش، یکے از صورتش (همون عکس معروف) یہ قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودش و داره زیر لب زمزمه اے مے کنہ. رفتم جلوتر ولے متوجہ حرفش نشدم. همون موقع بود کہ دیگہ شهید شد… منبع: ابروباد ||🦋 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊