هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
tanha_masir_10.mp3
12.6M
#تنها مسیر
#جلسه دهم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
🏴 "شهدا و امام حسین (ع) "...
♣️مـداح خـوش صدا نداشتیـم ...
زیارت عاشـورای مهدیه لشڪر تعطیل شده بود، حاجقاسم صدام زد و گفت: پس زیارت عاشوراتون چے شد؟ قضیه رو براش گفتم، حرفـم رو برید، گفت: اینم شد دلیل!!! این حرفا اهمیتے نداره اصل اینه کہ توی جبهه اسلام عَلم زیارت عاشورا زمین نمونه و دیگه چیزی نگفت...
♠️از اون به بعد هروقت مےاومد مهدیه تا مےدید معطل مداحیم بلندگو رو بر مےداشت و شروع مےڪرد: " الســلامعلیــڪ یااباعبـــدالله ...
✍ راوی : مهـدی صوفی
🥀#سردارشهید_قاسم_میرحسینی🕊
◾️#لبیڪ_یاحسیــن
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
4_5821071808807307813.mp3
22.47M
🔊 #سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝«ظرفیت تمدن سازی عاشورا (جامعه سازی)» - جلسه ۴۰
📅 ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ - تهران-هیئت سید الشهدا
🎧 کیفیت 48kbps
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
#وطن_ارزشش_را_داشت....
🌷 دو روز مانده به عملیات بدر به من خبر دادند که همسرم باردار است و وضعیت وخیمی دارد و در شرایط بسیار سختی به سر میبرد؛ به من گفته بودند که همسرت شاید یک روز دیگر دوام بیاورد چرا که امکانات در دهدشت بسیار ضعیف بود و بر همین اساس بود که از فرمانده شهیدم، سردار شهید حمید طاهری مرخصی گرفتم و آن شهید والامقام با توجه به نزدیکی عملیات بدر تنها ۲۴ ساعت فرصت مرخصی به من داد.
🌷حدود ساعت پنج بعد از ظهر از محل پادگان جفیر به سمت اهواز و از آنجا به طرف بهبهان حرکت کردم و ۱۰ صبح به منزل رسیدم. همسرم را به اورژانس دهدشت انتقال دادیم و از آنجا به گچساران، فرزندان دوقلوی من نارس به دنیا آمدند و من هم دیگر وقتی نداشتم با همان آمبولانس به دهدشت برگشتم و فقط محاسبه میکردم که چگونه به اهواز با این وقت کم برگردم. تنها یک راه بیشتر نداشتم و آن هم....
🌷....و آن هم استفاده از موتورسیکلت سنگین ۵۰۰ سیسی ایتالیایی بود که داشتم و با یک یا علی و بدون توجه به اصرار خانواده و بدون اینکه در طول ۲۴ ساعت گذشته غذایی خورده باشم به سمت اهواز حرکت کردم و ساعت پنج عصر به این شهر رسیدم. به محض رسیدن به مقر تاکتیکی تیپ در منطقه جفیر مشاهده کردم که تانکهایمان به ستون و بافاصله در حال حرکت هستند و تانک من با فاصله ۵۰۰ متری جا مانده است که در یک چشم بر هم زدن پشت تانک تی ۵۵ خود پریدم و به سایر یگانهای مربوطه تیپ زرهی ۷۲ محرم پیوستم.
🌷خلاصه بگویم که عملیات پس از یک هفته به پایان رسید و هنگامی به مقر تاکتیکی پادگان جفیر رسیدیم، اولین کاری که کردم با تلفن به منزل یکی از بستگانم یعنی حاج حسین دانشی تماس گرفتم و جویای احوال همسر و فرزندانم شدم. مرحوم پدرم همان جا بود که گوشی را گرفت و گفت بابا قربانت بروم بچهها ۲ روز بعد مردند و آنها را در کارتنی گذاشتم و با خودروی عبوری به دهدشت آوردم و در روستا به خاک سپردم.
🌷با این خاطره میخواستم به نسلهای کنونی بگویم که در دفاع مقدس رزمندگان به تنها چیزی که فکر میکردند سربلندی ایران اسلامی بود و در این راه زن و فرزند و خانواده در مرتبه بعدی قرار داشتند.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حمید طاهری
راوی: سید تقی دریکان از اهالی روستای ضرغامآباد دهدشت استان کهکیلویه و بویراحمد
منبع: سایت کبنانیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*شهادت در سه سالگی رقیه*🕊️
*شهید سید علی ابراهیمی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: فریمان
محل شهادت: شلمچه
*🌹همسرش← سه دختر سمیه، رقیه، سمانه از او به یادگار مانده🌸 که سمانه ۶ ماه پس از شهادت پدرش بدنیا آمد🥀او بارها مجروح شد. ترکش به پهلو سینه و ریه🥀سوختگی صورت🥀 بی هوشی و مجروح شدن دست و پاهایش.🥀 علی سوخت اما عقب نشینی نکرد✨وقتى فرزندم به دنيا آمد ايشان در جبهه بود مرخصى گرفت و به خانه آمد و اسمش را رقيه گذاشت🌸 و گفت: وقتى رقيه سه ساله شود" من شهيد میشوم🕊️ او دقیقا وقتی رقیه سه ساله شد با اصابت ترکش💥 از ناحیه پا و صورت🥀شهید شد🕊️ همرزم← پیکر على را در آمبولانس قرار دادیم🚑 در راه سه بار درِ عقب آمبولانس خود به خود باز شد‼️ و پیکر بيرون افتاد🥀 دستهایش را به صندلى بستيم، باز طناب پاره شد و درِ آمبولانس باز شد و به بيرون افتاد‼️ سرانجام مجبور شدم پیکر على را در بغل بگيرم و تا پشت خط ببرم پيش پیکر شريفى🌷 بعدها متوجه شدم على در وصيتنامهاش نوشته بود:✍️ اى خداى خالق! دوست دارم در جايى دفن شوم كه از همه جا به تو نزديكتر است✨ در نهایت پیکر او پس از انتقال به مشهد مقدس در بهشت رضا(ع)💛 دفن شد و به آرزویش رسید*🕊️🕋
*سردار شهید سید علی ابراهیمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
سردار خیبر «شهید محمدابراهیم همت» عملیاتهای پیروزمندانهای در زمینه پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث انجام داد؛ سرانجام ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید.
شهید همت که در آبان ماه ۱۳۵۹ در سنگر جهاد و مقاومت غرب کشور حضور داشت، طی نامهای برای خانوادهاش نوشت:
سلام بر عاشورا میعادگاه عاشقان راه خدا
سلام بر حسین و یاران حسین
سلام بر زینب الگوی همیشه جاوید زنان مسلمان
سلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم باد که همیشه برای من زحمت کشیدهاند؛ باری بسیار دلم میخواست بتوانم عاشورا را شهرضا باشم و عجیب علاقه به سینه زدن و عزاداری در این روز بزرگ را داشتم ولی به علت اینکه در اینجا کسی نبود و در ضمن کار بسیار زیاد بود، لذا نتوانستم بیایم به آقا بگویید به جای من هم سینه بزند.
من صحیح و سالمم و انشاءالله در فرصتی دیگر که توانستم مرخصی بگیرم، به شهرضا سری میزنم؛ سلام مرا به همه فامیل و آشنایان برسانید خصوصاً به حبیبالله و همسرش، آقا منصور و همسرش و ننه جان عزیز.
همه شما را به خدا میسپارم شاد و سربلند باشید.
حقیر و مخلص شما محمدابراهیم همت.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada