eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
28.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.8هزار ویدیو
103 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
🗯داستان ارسالی از #زندگی یکی #اعضای کانال #داستان_و_پند 💙🗯با عنوان 👇 #تهمت_ناروا_قسمت_دوم 🌺اون چی
💙 🗯داستان ارسالی از یکی کانال 💙🗯با عنوان 👇 🌺به من گفت تا نباشد چیزکی نگویند چیزی حتما چیزی بود بابام خیلی صحبت کرد باهاش فک کرد قانع شد ولی نشد روزگار بد من شروع شد 🌺داداشم 💁‍♂علی هرروز به یه بهانه ای منو میگرف زیر کتک ومیگف تو همونی که دایی گف😭 اذیت وازارش تمومی نداشت دیگه نمیزاشت از خونه برم بیرون حساس شده بود دیگه تحمل نداشتم بعد از هر سری کتک میرفتم اتاق درو میبستم میفتادم سجده اه میکشیدم واز خدا میپرسیدم چرا؟؟؟ 🌺شروع کردم به ناله ونفرین😔 هر روز با بدنی کبود وبا چشای خیس فقط دایی وزن دایی ونفرین میکردم مگفتم خدایا اینقد درد بکشن بعد از من حلالیت بخوان من حلالشون کنم ولی بگم چرا اخه چرا من چرا دروغ چرا تهمت اخه چرا؟؟؟؟فقط دوس داشتم دلیلشو بدونم چرا بامن اینکارو کردن چرا من که اینهمه دوسشون داشتم چرا بهم تهمت زدند،،، 🌺این کتک ها🙎 وبدبینی ها تا چهارده سالگی ادامه داشت وناله ونفرین من به دایی تا اینکه یه روز تو اتاق بودم تنها خیلی خسته داغون چند بار تصمیم گرفتم تا بایکی دوس شم حداقل اش نخورده دهن سوخته نباشم ولی غیرتم اجازه نداد تو خون من خیانت نبود صدای باباموشنیدم به مادرم میگف: این مرگ موش🐀 وبرای موش های انباری گرفتم خیلی مراقب باش بچه دسشون نخوره خیلی خطرناکه حتی یه قطره اش مرگ اوره ؟؟؟؟😱 یهو تصمیم گرفتم خود کشی کنم واز دست داداشم علی راحت شم 😔 🌺دیگه تحمل حرفهاشو نداشتم اسممو گذاشته بود همونی که داییی گف زجر او بود هیچکی خونه نبود رفتم به طرف مرگ موش هیچ ترسی از مرگ نداشتم یه لیوان چایی ریختم 🌺یه قاشق ریختم تو چایی😔☕️ بعد دوقاشق با خودم گفتم بزار زیاد بخورم تا صددرصد بمیرم چهار قاشقش کردم هم زدم وکشیدم سرم همه رو یه جا خوردم وسریع رفتم اتاق خواب کناری خوابیدم گفتم بخوابم وتو خواب بمیرم 🌺 ادامه دارد... ⬅️ 📚
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💙🗯🗯💙🗯💙🗯🗯🗯 🗯🗯💙 🗯💙 💙 🗯داستان ارسالی از #زندگی یکی #اعضای کانال 💙🗯با عنوان 👇 #تهمت_ناروا_قسمت_دوم
💙🗯🗯💙🗯💙🗯🗯🗯 🗯🗯💙 🗯💙 💙 🗯داستان ارسالی از یکی کانال 💙🗯با عنوان 👇 🌺به من گفت تا نباشد چیزکی نگویند چیزی حتما چیزی بود بابام خیلی صحبت کرد باهاش فک کرد قانع شد ولی نشد روزگار بد من شروع شد 🌺داداشم 💁‍♂علی هرروز به یه بهانه ای منو میگرف زیر کتک ومیگف تو همونی که دایی گف😭 اذیت وازارش تمومی نداشت دیگه نمیزاشت از خونه برم بیرون حساس شده بود دیگه تحمل نداشتم بعد از هر سری کتک میرفتم اتاق درو میبستم میفتادم سجده اه میکشیدم واز خدا میپرسیدم چرا؟؟؟ 🌺شروع کردم به ناله ونفرین😔 هر روز با بدنی کبود وبا چشای خیس فقط دایی وزن دایی ونفرین میکردم مگفتم خدایا اینقد درد بکشن بعد از من حلالیت بخوان من حلالشون کنم ولی بگم چرا اخه چرا من چرا دروغ چرا تهمت اخه چرا؟؟؟؟فقط دوس داشتم دلیلشو بدونم چرا بامن اینکارو کردن چرا من که اینهمه دوسشون داشتم چرا بهم تهمت زدند،،، 🌺این کتک ها🙎 وبدبینی ها تا چهارده سالگی ادامه داشت وناله ونفرین من به دایی تا اینکه یه روز تو اتاق بودم تنها خیلی خسته داغون چند بار تصمیم گرفتم تا بایکی دوس شم حداقل اش نخورده دهن سوخته نباشم ولی غیرتم اجازه نداد تو خون من خیانت نبود صدای باباموشنیدم به مادرم میگف: این مرگ موش🐀 وبرای موش های انباری گرفتم خیلی مراقب باش بچه دسشون نخوره خیلی خطرناکه حتی یه قطره اش مرگ اوره ؟؟؟؟😱 یهو تصمیم گرفتم خود کشی کنم واز دست داداشم علی راحت شم 😔 🌺دیگه تحمل حرفهاشو نداشتم اسممو گذاشته بود همونی که داییی گف زجر او بود هیچکی خونه نبود رفتم به طرف مرگ موش هیچ ترسی از مرگ نداشتم یه لیوان چایی ریختم 🌺یه قاشق ریختم تو چایی😔☕️ بعد دوقاشق با خودم گفتم بزار زیاد بخورم تا صددرصد بمیرم چهار قاشقش کردم هم زدم وکشیدم سرم همه رو یه جا خوردم وسریع رفتم اتاق خواب کناری خوابیدم گفتم بخوابم وتو خواب بمیرم 🌺 ادامه دارد... ⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده 💙🗯🗯💙🗯💙🗯
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
داستان ارسالی از #زندگی یکی #اعضای کانال # 💙🗯با عنوان 👇 #تهمت_ناروا_قسمت_دوم 🌺اون چی داره میگه در
داستان ارسالی از یکی کانال 💙🗯با عنوان 👇 🌺به من گفت تا نباشد چیزکی نگویند چیزی حتما چیزی بود بابام خیلی صحبت کرد باهاش فک کرد قانع شد ولی نشد روزگار بد من شروع شد 🌺داداشم 💁‍♂علی هرروز به یه بهانه ای منو میگرف زیر کتک ومیگف تو همونی که دایی گف😭 اذیت وازارش تمومی نداشت دیگه نمیزاشت از خونه برم بیرون حساس شده بود دیگه تحمل نداشتم بعد از هر سری کتک میرفتم اتاق درو میبستم میفتادم سجده اه میکشیدم واز خدا میپرسیدم چرا؟؟؟ 🌺شروع کردم به ناله ونفرین😔 هر روز با بدنی کبود وبا چشای خیس فقط دایی وزن دایی ونفرین میکردم مگفتم خدایا اینقد درد بکشن بعد از من حلالیت بخوان من حلالشون کنم ولی بگم چرا اخه چرا من چرا دروغ چرا تهمت اخه چرا؟؟؟؟فقط دوس داشتم دلیلشو بدونم چرا بامن اینکارو کردن چرا من که اینهمه دوسشون داشتم چرا بهم تهمت زدند،،، 🌺این کتک ها🙎 وبدبینی ها تا چهارده سالگی ادامه داشت وناله ونفرین من به دایی تا اینکه یه روز تو اتاق بودم تنها خیلی خسته داغون چند بار تصمیم گرفتم تا بایکی دوس شم حداقل اش نخورده دهن سوخته نباشم ولی غیرتم اجازه نداد تو خون من خیانت نبود صدای باباموشنیدم به مادرم میگف: این مرگ موش🐀 وبرای موش های انباری گرفتم خیلی مراقب باش بچه دسشون نخوره خیلی خطرناکه حتی یه قطره اش مرگ اوره ؟؟؟؟😱 یهو تصمیم گرفتم خود کشی کنم واز دست داداشم علی راحت شم 😔 🌺دیگه تحمل حرفهاشو نداشتم اسممو گذاشته بود همونی که داییی گف زجر او بود هیچکی خونه نبود رفتم به طرف مرگ موش هیچ ترسی از مرگ نداشتم یه لیوان چایی ریختم 🌺یه قاشق ریختم تو چایی😔☕️ بعد دوقاشق با خودم گفتم بزار زیاد بخورم تا صددرصد بمیرم چهار قاشقش کردم هم زدم وکشیدم سرم همه رو یه جا خوردم وسریع رفتم اتاق خواب کناری خوابیدم گفتم بخوابم وتو خواب بمیرم 🌺 ادامه دارد... ⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال 💙 🗯💙 🗯🗯💙 💙🗯🗯💙🗯💙🗯 ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨