یادیارانشیدایے..و رفقاےهمرزمم..
دوعکس پایین
عکس جدید یادگاران و جاماندگان از رفقای عزیزم در #گردان_امام_سجاد از #لشگر۱۰ و عکس زمان جنگ که همون رفقای عزیزم هستن البته بعضیاشون شهید و مفقود شدن. قبل از #عملیات_نصر۴ سال ۶۶
❣دوعکس وسط، اولی راست
رفیق جانبازم که در #عملیات_نصر۴ ترکش به استخوان ساق پاش خورد و کامل شکست.. که توو آمبولانس باهم از سردشت تا بانه آمدیم و بعدشم با بالگرد تا تبریز رفتیم..
❣دوعکس وسط، اولی چپ
رفیق جانبازم که واقعا دلاوری بود برا خودش شاید بگم یه قسمت خط عملیات رو یک تنه آتش میریخت تا بچه ها برسن.. ی مرتبه دیدم ازش خبری نیست! دیدم ی گوشه افتاده امدادگر داره بازوشو میبنده.. نگو ی گرینوف نوشجان کرده بود..
❣عکس اول
منطقه عملیاتی سردشت، نصر۴ هستش که پس از سال ها بعد از جنگ با راهیان نور جهت تجدید خاطرات رفتم اونجا.. اینم پسرمه که نشسته مشغول فکر کردنه که ببینه پدرانش در دفاع مقدس چه حماسه هایی تولید کردن..
#جامانده
@ba_rofaghaye_shahidam
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم زیر خاکے گردانمون سال ۶۶
#لشگر۱۰ سیدالشهدا
#گردان_امام_سجاد
این فیلم تازه به دستم رسیده
این روحانی گردانمونم حاج آقا عباسی هستش که همیشه یادمه همینجوری لبخند لبهاشو هدیه میداد به ررمنده ها..
من #جامانده اونموقع تازه ۱۶ سالم شده بود..
یادمه صبح #عملیات_نصر۴ وقتی اومدم سمت معراج الشهدا دیدم
#حاج_آقا_عباسی ی تیر توو پاش خورده.. بازم لبهاش خندونه...
ایشون الآن در استان البرز هستن و من #جامانده بعد از ۳۴ سال تازه ایشونو پیداش کردم و باهاش ارتباط دارم..
توو این فیلم داریم آماده میشیم برای عملیات..چقدر شهید توو این فیلمه..😭
#جامانده
@ba_rofaghaye_shahidam
فرماندهجانبازوعزیزم
برادر #ابوالفضل_اسلامی
▫️ایشون فرمانده رشید و دلاور و مسئول #گردان_امام_سجاد در #لشگر۱۰سیدالشهداء سال ۶۶ بودن که در #عملیات_نصر۴ در رکابش بودم..
▫️توو این عملیات یکی از پاهاش مصنوعی بود.. بعد از عملیات هم اون یکی پاش هم پرید و مصنوعی شد.. در حقیقت پاهاشو جلوجلو فرستاد بهشت.. توو فیلم بالا مزار یکی از پاهای سرداره که هر چند وقت یکبار میره براش فاتحه میخونه..😍
#گردان_امام_سجاد
#لشگر۱۰سیدالشهداء
#عملیات_نصر۴
@ba_rofaghaye_shahidam
من #جامانده
دوم از چپ ایستاده
کلاهمدوبرابرکلهمه..😂
تووسرملقمیزنه😁
#اردشیر_خوشبخت
دوم از سمت راست ایستاده
اینجا سردشته.. برج ۳ سال ۱۳۶۶
قبل از #عملیات_نصر۴
#لشگر۱۰ سیدالشهداءعلیهالسلام
#گردان_امام_سجاد
@ba_rofaghaye_shahidam
با رفقای شهیدم🌷
فرمانده #اردشیر_خوشبخت
▫️درسفری که در مهر سال ۱۳۹۹ به شهر سنقروکلیایی برای تبليغ و منبر دعوت شده بودم افتخار وصال با فرمانده #اردشیر_خوشبخت را پس از حدود ۳۴ سال فراق پیدا کردم.. نمیدانید چه صحنه ای بود.. من که بعد از #عملیات_نصر۴ سال ۱۳۶۶ ایشان را ندیده بودم، پس از پیگیریهای متعدد آدرس ایشان را به لطف الهی و به کمک دوستان پیدا کردم و بدون آشنایی قبلی در مکانی که زیبنده به نام و یاد و عکس شهدا بود (خانه خادم الشهداء سنقر) وعده ملاقات گذاشتیم.. بعد از سلام و احوالپرسی، خاطره گویی را شروع کردیم.. آروم آروم ذهنشو معطوف به #عملیات_نصر۴ کردم .. از #گردان_امام_سجاد #لشگر۱۰ سیدالشهداء علیهماالسلام حرف رو کشوندم به گروهانمون که ایشان با برادر #محسنی فرمانده آن گروهان بودند.. یواش یواش این عکسهایی که در آلبوم قراردادم رو نشانش دادم.. تا عکس منو دید اسممو گفت.. هنوز یادش بود.. نمیدونید چه حال و هوایی از اونموقع وجودمو گرفته بود.. بعد بیهوا رفتم که دستشو ببوسم.. فهمید خودمم..😭 دوستانی که اونجا بودند منقلب شدند.. حتی صدای گریشون بلند شده بود.. 😭
بعدش شروع کرد با همون لهجه سنقری خاطره های ناب جبهشو برای هممون تعریف کرد.. دیگه داشت پاسی از شب می گذشت که بلند شدیم باهم عکس یادگاری گرفتیم.. 👇👇
@ba_rofaghaye_shahidam
بهش گفتم همون حالت ۳۴ سال پیش کنارهم عکس بگیریم..😍
#جامانده
#اردشیر_خوشبخت
#لشگر۱۰
#گردان_امام_سجاد
#عملیات_نصر۴
@ba_rofaghaye_shahidam
فرماندهجانبازوعزیزم
برادر #ابوالفضل_اسلامی
▫️ایشون فرمانده رشید و دلاور و مسئول #گردان_امام_سجاد در #لشگر۱۰سیدالشهداء سال ۶۶ بودن که در #عملیات_نصر۴ در رکابش بودم..
▫️توو این عملیات یکی از پاهاش مصنوعی بود.. بعد از عملیات هم اون یکی پاش هم پرید و مصنوعی شد.. در حقیقت پاهاشو جلوجلو فرستاد بهشت.. توو فیلم بالا مزار یکی از پاهای سرداره که هر چند وقت یکبار میره براش فاتحه میخونه..😍
#گردان_امام_سجاد
#لشگر۱۰سیدالشهداء
#عملیات_نصر۴
@ba_rofaghaye_shahidam
دیروز توفیق شد با فرمانده عزیز و جانبازم برادر سردار #ابوالفضل_اسلامی به همراه برادر سردار #صابری عزیزم دیدار کنم
این دیدار پس از ۳۴ سال بعداز #عملیات_نصر۴ در #لشگر۱۰ #گردان_امام_سجاد حاصل شد.
عکس ها و خاطراتمون رو مرور کردیم..
#جامانده
@ba_rofaghaye_shahidam
با ستاریان👆
فرمانده دلاور و معاون #گردان_عمار #شهید_مرتضی_ستاریان از #لشگر_عملیاتی۲۷ محمد رسول الله که در #عملیات_نصر۷ سردشت در سال 1366 و در همین سمت بر اثر اصابت خمپاره به سر شهید شد.
برادر عزیز و همرزمم مجید مشهدی حسین در یک خاطره ای میگه👇
ازش پرسیدم چی شد اومدی جبهه؟
شنیدم
در تهران موقعیت اجتماعی خوبی دارید
گفت داستانش خیلی مفصله
گفتم خب برام بگو
گفت:راستش
خدا چند وقت پیش بمن یک پسر داد
و
محبت این بچه بدجوری تو دلم افتاد
با خودم گفتم
نکنه این بچه مانع رفتن من بشه,,
برای همین
رفتم سراغ رییسم
اونم میدونست برای چی میرم سراغش
اصلا اجازه ورود به دفترش رو نمیداد
خلاصه صبحها میرفتم جلوی درب ورودی ساختمانِ مربوطه
تا رییسم را قبل از ورود به دفترش ببینم
بلاخره روز نهم یا دهم بود
که تونستم ببینمش
خودمو انداختم روی پاهاش گفتم ازتون خواهش میکنم اجازه بده برم جبهه
گفت :امکان نداره
انقدر گریه کردم تا بلاخره رضایت داد
من تونستم بیام..
راستی مجید تو زن و بچه نداری نمیدونی من چی میگم
و در آخر به آروزی دیرنیه اش
یعنی
شهادت رسید
و در شبِ عرفه در عملیات نصرهفت
بر اثر اصابت ترکش خمپاره به دوستان
شهیدش پیوست
او شیر جبهه ها آقا مرتضی ستاریان بود
یکی دو سال پیش وقتی سر مزارش نشسته بودم
دیدم یک خانم محجبه و یک دختر خانم
و یک آقا پسری آمدند دور قبر آقا مرتضی حلقه زدند
خیلی باخودم کلنجار رفتم اما نشد,,
تا اینکه
موقع رفتن آنها
گفتم ببخشید شما نفیسه خانم و شما محمد مهدی نیستید؟
با تعجب بمن نگاهی عمیق کردند
اون خانم محجبه
که جلو جلو میرفت با عجله برگشت
پرسید شما این بچه ها رو از کجا میشناسید؟
گفتم: من بی سیم چی آقا مرتضی بودم
هر وقت که بشما از جبهه زنگ میزد
کنارش بودم
اون خانم گفت:
این بچه ها پدرشون رو ندیدند
ممکنه یک چیزی براشون تعریف کنید
که دل شون شاد بشه
رو کردم به بچه های آقا مرتضی و
گفتم: پدرتون خیلی شجاع بود
بعد بعض گلویم را تا حد خفگی فشرد.
یاد و نام ستاریان ها و مرتضی ها در دلها
تا ابد زنده و پاینده باد
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
حافظ
بخشی از وصیتنامه شهید👇
« تو ای مادر مهربانم
قامتت را راست نگه دار و نگذار غم و غصه
خمیدگی و افسردگی بیاورد و ندای الله اکبر و خمینی رهبر
سروده و سخن شهیدان راه خدا را به مردم برسان
که همان سخن ما
پیروی کردن از خدا و قرآن و ولی فقیه است
مادرم، تو را قسمت می دهم به مقام حضرت فاطمه زهرا {س}
و حضرت زینب کبری {س} از شهید شدن من ناراحت نباش
و دلت را همیشه با یاد خدا زنده نگه دار که
الا بذکرالله تطمئن القلوب
خوشحال و سربلند باش
که مادر شهیدی
و امید را از دست نده
مأیوس و ناراحت، از هجران من نباش
چون یأس، مرگ آور و کفرآمیز است
مادر
من امانتی بودم از طرف خدا در دست شما
و وقت آن رسیده بود که این امانت را
برای لبیک گویی به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین {ع}
و به عشق و محبّت آن بزرگوار
به خدا و صاحب امانت برگردانید
مادرجان، من جایی رفتم که همه خواهند رفت
جایی که بهترین جوان هایمان و رفقایمان رفتند
من همراه آنها به پیشگاه و دیدار، خدایم رفتم
شاید به حرمت آن نفوس پاک
مشمول رحمت و غفران خدا شوم
مادرجان، دنیاداران همچون کاروانی هستند که شبی دراز یا کوتاه
به کاروانسرایی بگذرانند و دیر یا زود، شب منزل خود را ترک گفته
راه خویش و سرای دیگر، در پیش گیرند و به فرمودهٔ زیبای قرآن کریم
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت
خوشا به حال آنانیکه، روسفید و سربلند به سوی ربّ و خالق خود رفتند
خوشا به حال آنانیکه، با عشق حسینی، شهادت را پسندیدند و رفتند
خوشا به حال آنانیکه، فرمان خمینی را به گوش خویش پسندیدند و رفتند
خوشا به حال آنانیکه، به وقت دادن جان، به حال گریه خندیدند و رفتند
خوشا به حال آنانیکه، بَهر یاری دین به خون خویش غلطیدند و رفتند
خوشا به حال آنانیکه، بر حفظ اسلام علیه کفر، جنگیدند و رفتند
خوشا به حال آنانیکه، از پیمانه دوست، شراب عشق نوشیدند و رفتند
برادران عزیز
توصیه می نمایم که تقوای الهی را هر چه بیشتر رعایت کنید
و حافظ صدیق خون شهدا باشید که فقط به فقط، سعادت حقیقی
در این راه است و بس »
نثار روح این فرمانده شهید یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
@ba_rofaghaye_shahidam
با آمبولانس👆
ماشینی که حمل و نجات مجروحین را از خط تا عقبه برعهده داشت.. البته اگر پیدا میشد و یا به موقع میرسید..! وقتی هم که مجروح میبرد، توو اون جاده های خاکی و گاهی سنگلاخی گوله میکرد تا یا از زیر گلوله فرار کنه و یا مجروحین رو زود برسونه یا هردو.. مثلا بعد از #عملیات_نصر۴ سردشت سال ۱۳۶۶ چندتا مجروح با ی آمبولانس اومدیم عقب، یکی از رفقا در اثر ترکش اساسی، ساق پاش شکسته بود و استخوان های ریز و درشتشش زده بود بیرون، آمبولانس هم جوری تیز میرفت که هیچ چاله چوله ای رو جا نمیزاشت! حالا این رفیق ما هم فریادش بالا بود.. تازه هی میخواست پاشوهم ببینه چی شده! منم نمیزاشتم.. بالاخره رسیدیم پای بالگرد و رفتیم تبریز که عکسشو براتون گذاشتم..
یاد فرمانده رشید، #شهید_رضا_چراغی را گرامی میداریم که در عملیات مسلم بن عقیل مسئول تیپهای ۲۷ بود و به خاطر جراحات قبلی، پاش توو گچ بود و درد میکشید و سُرُم هم به دستش وصل بود، ولی از داخل آمبولانس، جانانه عملیات را هدایت میکرد.. این شهید در طول جنگ تحمیلی کلن ۱۱ بار مجروح شد و خودش گفته بود که اگر خدا بخواهد بار دوازدهم دیگه شهید میشم و همین هم شد.. و در #عملیات_والفجر۱ منطقه عمومی فکه آسمانی شد.
حالا دوتا خاطره به نقل از برادران محمد یوسفی و جهاندیده بگم👇
اول
#عملیات_والفجر۴ به ستون ایست داده شد و تخریب چی همراهمون مشغول خنثی سازی شد و بعد از لحظاتی گفت به آخر میدان رسیده ایم و از سیم خاردار خارج شدیم.. به حرکت ادامه دادیم که یهو یکی به عربی به ما ایست داد.. در همین حال یکی از ستون ما به عربی گفت البعث طریقنا.. اون عراقیه دیگه چیزی نگفت.. ما دیگه راهمونو کج کردیم و به عقب برگشتیم.. وقتی کاملا از ارتفاع پایین آمدیم به جایی رسیدیم که خدا خیرشون بده بچه های جهاد شب قبل تا اونجارو جاده کشیده بودند و تعداد زیادی مجروح و شهید هم اونجا جمع شده بودند.. برادرا میگفتند آمبولانس ها برای تخلیه دارن میان..
ما هم یکم استراحت کردیم و از آب قمقمه ی شهدا خوردیم.. البته کاتیوشاهای عراقی داشتن منطقه رو حسابی شخم میزدند.. مجروحین هم مدام آب می خواستند ولی براشون ضرر داشت..
بعد از مدتی یک دستگاه وانت تویوتا آمد که با کمک بچه ها مجروحین سرپا و درازکش را سوار کردیم و ماشین رفت عقب..
چند ساعت دیگه دیدم خبری از آمبولانس هایی که قرار بود بیان نشد و مجروحین بدحال هم دچار خونریزی بودند.. تا جایی که ممکن بود کمکشون کردیم و تا حدودی زخماشونو بستیم.. افراد سرپا و سالم را جمع کردیم که خودشون برن عقب و خبر بدن و کمکی بیارن.. تعدادی نارنجک دستی هم بهشون دادیم تا در موقع لزوم استفاده کنند.. ما هم راه افتادیم..
بین راه وانتی از خط اومد و بهمون نزدیک شد که بهش گفتیم برید مجروحین رو ببرید.. ما پیاده میاییم (البته دو نفرمون سوار شدن تا به راننده جهت آوردن مجروحین کمک کنند)
میخوام بگم همیشه آمبولانس دم دست نبود!
دوم
.. وقتی سنگر دوشیکارو با آرپیجی خاموش کردیم.. خب بعضی از بچه ها مجروح شده بودن.. رحمت علی آبادی که گفت دوباره خوردم.. من وشهید مجتبی باقری و جواد جمشیدی و کریم سجادی که پای چپش قطع شده بود، چهارنفری به سمت عقب آمدیم که یهو خمپاره خورد بغلمون.. دوباره همگی مجروح شدیم.. من زیر بغل کریم را گرفتم دوباره حرکت کردیم.. بازم چند تا خمپاره با هم زدن.. پراکنده شدیم.. مدتی طول کشید من تونستم خودمو پیدا کنم.. بعد مجتبی باقری را پیدا کردم داشت از گلو نفسهای آخرشو میکشید.. آمدم بالاسر کریم در جا شهید شده بود.. هراسون آمدم بالای سر جواد جمشیدی ترکش بزرگی خورده بود پشت کمرش این برادر بزرگم هم شهید شده بود تنها کاری که از من بر میآمد پیکر پاک این شهیدان را بردم گوشه ای پنهان کردم.. مدتی گذشت آمبولانس رسید به زحمت رفتم جلوشو گرفتم تا شاید بتونم بیارمشون عقب.. دیدم داخل آمبولانس دوتا مجروح دیگه بود، یکی عباس، مداح گردان؛ یکی هم ابراهیم کاشانی.. حال عباس خیلی بد بود.. بالاخره راننده بهمون گفت من فقط میتونم خودتو ببرم عقب.. تا سوار شدم دیگه بیهوش شدم.. مدتی بعد متوجه شدم در بیمارستان تبریز بستری هستم.. اون جاهم حاج علی یزدی و حاج ناصر توحیدی رو دیدم..
نثار روح همه شهدایی که اسمشونو آوردیم یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
#جامانده
@ba_rofaghaye_shahidam
با امدادگر👆
رزمندگانی که به جای اسلحه کوله امداد داشتند.. ایثارگرانی که جان خیلی ها را به کمک خداوند نجات دادند..
هرچند معمولا بچه ها یک بسته امداد شخصی در کنار ابزار جنگیشون به بند حمایلشون می بستند و یا در کوله شون جاسازی می کردند ولی وجود امدادگر برای هر دسته لازم و حیاتی بود..
برادر همرزمم محمد ایزدی که هرجا هست خدا حفظش کنه از اون امدادگران ماهر و خونسردی بود که هم روحیه می داد و هم کاربلد بود که معمولا رفقای همرزم دسته مون در مجروحیتهاشون برادر ایزدی بالاسرشون بود.. برادر همرزم و جانبازم داوود فتحعلی در ابوقریب (فکه) وقتی دستش مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به پوست آویزان بود.. برادر ایزدی بعد از پانسمان، دست آویزانش رو گذاشت توو کلاه خود، بهش گفت بگیر اون یکی دستت برو عقب..
آدم گاهی شاهکارهایی از امدادگری رزمندگان میدید که در آخرین لحظات جان دادن یک مجروحی با یک حرکت امدادی، به اذن الهی دوباره روح به تن مجروح بر می گشت..!
برای مثال در یکی از عملیات ها فرمانده عزیزم برادر #صابری یک تیر در قفسه سینه اش میخوره و شش سوراخ میشه.. خودش میگه داشتم آماده میشدم برای پرواز.. ولی یکمرتبه برگشتم.. برادر همرزمم احمد توران پشتی میگه ما بالا سرش بودیم.. واقعا رفتنی بود.. خدا به ذهنمون انداخت و یک تیکه مشما گذاشتیم روی سوراخ قفسه سینهش دیدیم نفسش رفت وآمد کرد.. یعنی خدا برش گرداند..
دوتاخاطره از برادران گردان بگم👇
اول
برادر سعید بدیهی دانشجوی پزشکی و امدادگر دسته ما بود و در اردوگاه باهم رفیق شده بودیم و گاهی راجع به مسائل مختلف صحبت می کردیم روزی که برای عملیات سوار مینی بوسها شدیم کنارهم نشسته بودیم.. به من گفت چرا ساکت شدی و حرفی نمی زنی؟ گفتم چی بگم! امشب عملیاته و سرنوشت سازه.. دارم راجع به عواقب کار فکر می کنم.. گفت نمیخواد فکر کنی! فکر ما رو کسی دیگر میکنه! گفتم خوب میگی چه کار کنیم؟ گفت بیا قبل از اینکه دیگران الرحمان ما را بخوانند خودمان بخوانیم من آیاتو می خوانم تو هم لابشئ را بگو.. قبول کردم.. سوره الرحمن را از حفظ بود و با دقت و طمأنینه می خواند و مدتی غرق خواندن این آیات بودیم تا این که گفتند رسیدیم پیاده شوید..
دوم
برادر عباس صالحی میگه👇
صبح #عمليات_نصر٧ يك گوشه اي خوابيده بودم.. توي خواب وبيداري ديدم يكي داد ميزنه از اون طرف نرو! يكدفعه صداي انفجار خواب رو از سرم پراند.. ولي طبق عادت دوباره آمدم بخوابم كه يك دلشوره اي سرتا پام رو گرفت.. سنگري كه من خوابيده بودم سنگر سلاحي به نام پلامين بود.. يك سلاح عجيب كه تابه حال نديده بودم! خلاصه از سنگر بيرون امدم ديدم يكي داد ميزنه امدادگر.. امدادگر..
ما دو تا امدادگر داشتيم كه از ارتش معرفي شده بودند ولي اونا بيهوش توي كانال خوابيده بودند.. كوله امداد يكي از اونا رو برداشتم و رفتم بطرف صدا.. خدا رحمت كنه شهيد كتابچي رو.. كنار محل شهادت كتابچي يكي از برادرهاي اطلاعات منتظر امدادگر بود.. به همراه اون برادر وارد ميدان مين شديم.. اكثر مين ها زنك زده و تقريبا همه از نوع والمري بود..
يك گروه از بچه هاي اطلاعات براي بررسي يال شمالي كه سمت چپ ما بود وارد ميدون مين كه هنوز خنثي نشده بود رفته بودند يك مين والمري منفجر شده بود و فرمانده اونها شهيد حمزه مقيم به همراه ٦ نفر ديگه زخمي شده بودند..
بالاي سر شهيد حمزه رفتم با تورنيكت هر دو پا رو بستم.. از من پرسيد پام قطع شده؟ نتوانستم جوابش را بدهم! فقط گفتم برادر صحبت براي شما خوب نيست! هر دوپاش له شده بود ولي يكي از پاها اسيب شديد تري ديده بود..
نثار همه شهدا به ویژه شهدای امدادگر یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
#جامانده
@ba_rofaghaye_shahidam