دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را
در یک غروب سرخ بلای عدیده را
با ناله ام زمین زمان گریه می کتد
از مادر ارث برده ام این اشک دیده را
من با همین لبان خودم نیمه های شب
بوسه زدم گلوی بریده بریده را
یعقوبم و بدست خودم بین بوریا
چیدم به گریه یوسف پیکر دریده را
یادم نمی رود که چگونه مقابلم
بستند دست عمه قامت خمیده را
یادم نمی رود سر شب لحظه فرار
فریادهای دختر گیسو کشیده را
هنگام جابه جائی سر روی نیزه ها
دیدم شکاف هنجر و خون چکیده را
لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد
دیدم سپاه روی بدنها دویده را
یک تار موی عمه ما را کسی ندید
پوشانده بود نور حسین این حمیده را
بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی
خون کرده صحنه ای دل مهنت کشیده را
دشمن کنیز خواست و دیدم به چشم خویش
طفل یتیم و وحشت و رنگِ پریده را
#قاسم_نعمتی
سید الباکینم و در عشق غوغا می کنم
زنده در شهر مدینه یاد زهرا می کنم
من چهل سال است هر لحظه به یاد کربلا
از غم هر روضه ای گریه مجزّا می کنم
پای هر برگ صحیفه نه ، که روضه نامه ام
با سر انگشتی زخون دیده امضا می کنم
رازق و الطفل الصغیر و راحم الشیخ الکبیر
با مناجات سحر این روضه افشا می کنم
آب رنگ خون بگیرد تا که هنگام وضو
یادی از زخم لبانِ خشک بابا می کنم
می سپارم بر همه تا نشود ام البنین
صحبت از ضرب عمود و فرق سقا می کنم
تا ببینم بین باغی لاله پرپر می کنند
بی مهابا یاد جسم اربا رابا می کنم
باسئوالی پر کنایه وقت ذبح گوسفند
در دل ِ درد آشنا طرح معما می کنم
چون که بابای مرا لب تشنه ذبحش کرده اند
بر سر این قصه با قصاب دعوا می کنم
گر ببینم دختری مویش گره افتاده است
خیلی آهسته گره از گیسویش وا می کنم
وای زان دم که بینم دختری خورده زمین
گریه ها بر غربت اولاد زهرا می کنم
غصه بی معجری چشمم زخم کرد
با عمو عباس خود زین غصه نجوا می کنم
تا که دیدم برآوردند در بازار شهر
یاد شام و ماجرای خواهرم را می کنم
سرخ موئی گفت دنبال کنیزم، بعد از آن
یاد آن مجلس دو چشم خویش دریا میکنم
قاسم نعمتی
نوحه امام سجادع واسارت تاشام
سبک حاج ناظم
یک گلستان دیدم گلان چیده
برنوک نی هجده سربریده
گلشن فاطمه گشته پرپرهمه
دیدم که گلچین آتش افروخت
درپیش چشمم خیمه هاسوخت
واویلتا آه وواویلا۴بار
برناقه بسته شدتنم به زنجیر
رنج اسارت دیده ام نفس گیر
زدند وحشیانه بما تازیانه
گلچین تن تبدارم آزرد
عمه زمن بیشترکتک خورد
واویلت
سرپدر دیدم هلال تابان میخواندازنی آیه های قرآن
عمه ازغم دل سرشکست زمحمل
کوفه ستم دیدیم فراوان
باریدسنگ رفتیم به زندان
واویلتا
این شامیان چنگ ونی ودف زدند
ماداغداردر پیش ماکف زدند
رسید ازشامیان بماسنگ فراوان
لبهای بابم خیزران خورد کنج خرابه خواهرم مرد
واویلتا
چون شمع سوزانم زداغ ودردم
صبح ومساچهل سال گریه کردم
شده زهردشمن انیس دل من
من میروم ازاین زمانه
شدم سوی یاران روانه
واویلتا
(عبدالحسین محبی
4_5875321244370343750.mp3
1.15M
بایاد غربتِ کربلا دلخونم روز و شب روضه قتلگاه می خونم
چهل ساله که من دارم داغ کفن
من دیدم اونکه جاش تو افلاکه
بدنش روی خاکه
از جراحت صد چاکه
بادستام بوریا پیچش کردم
تو بغل جمعش کردم
بردم و دفنش کردم
..........................................................................................................................
اسیری زینب من و بیچاره کرد دیدم اهل بیت دشمن آواره کرد
وای از در به دری وای از بی معجری
باسادات مثل برده تا کردن
همه جا غوغا کردن
مارو تماشا کردن
سر هارو زن ها با دست پوشوندن
تا که می شد چرخوندن
اشهد مارو خوندن
...................................................................................
تموم گلایم از مردم شامه جایی که پرتاب سنگ از روی بامه
خاکستر میریزن دنبال کنیزن
جائی که یاد اون هم عذابه
دل از غمش کبابه
اون مجلس شرابه
نانجیب خیزاران بالا می برد
تاکه پایین می آورد
رو جیگر ما میخورد
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
4_5875321244370343809.mp3
1.46M
به رنج و بلا مبتلایم عزادار کرببلایم من احیاگر راه خون خدایم
بر ماتم کربلا روز وشب گریه کردم
بر غربت آن شه تشنه لب گریه کردم
بر بی کفن پیکر شهریار عرب گریه کردم
آه و واویلا واویلا(4)
به همراه یک قوم بدنام شدم راهیِ کوفه وشام
در کوچه سنگ کین خورده ام از روی بام
خاکسترو آتش از هر طرف جلوه گر شد
عمامه همراه موی سرم شعله ور شد
دستان برای من و عمه دردسر شد
آه و واویلا واویلا(4)
غمی کهنه در سینه دارم زداغ پدر بی قرارم
عدو کرده غارت به یک روزه دارو ندارم
صاحب بکایم من و وارث ذبح اعظم
در بوریا چیده ام پیکری را منظم
ببوسه زدم بر گلوی بریده شده با قدی خم
آه و واویلا واویلا(4)
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#حضرت_زینب #مصائب_شام
#کاروان_اسرا
دومرتبه گذرِ سنگ بر جبین افتاد
بلند مرتبه سر ، باز بر زمین افتاد
شکافت ، یک سر و دیدند دختران حرم
به روی صورت عمه ، دوباره چین افتاد
به ناله خواهرِ مظلومه رو به مردم گفت
بدا به حال شما که عمودِ دین افتاد
دوباره نیزه شش ماهه ، دستِ مستی رفت
رکاب نیزه تکان خورد ، پس نگین افتاد
و چون عمو که زمین خورد علقمه ، بی دست
به دستِ بسته ، سکینه ز روی زین افتاد
حسین فاتحهٔ کوثرِ حرم را خواند
سه ساله دختر او دست یک لعین افتاد
🔸شاعر:
#حامد_آقایی
_______________
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#حضرت_زینب #مصائب_شام
#کاروان_اسرا
وقتی که تن حسین بی سر شده بود
دلشوره زینب دو برابر شده بود
از خولی و شمر دیرتر می آمد
افتادن و گریه کار خواهر شده بود
تنها نه فقط رقیه، در ظهر عطش...
از غصه ات آفتاب لاغر شده بود
در ظهر دهم حرف سر و خنجر بود
در عصر دهم صحبت معجر شده بود
ابرو به هم آورد ابالفضل...چقدر
با دیدن حرمله مکدر شده بود
با خاطره ی خنده ی معصوم علی
چشمان رباب روز و شب تر شده بود
گیسوی سه ساله کوچه پس کوچه ی شهر
بازیچه ی دختران کافر شده بود
از غربت زین العابدین این بس که
در شام یزید روی منبر شده بود
🔸شاعر:
#شهریار_سنجری
_______________
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#حضرت_زینب #امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
زنهای شام غصه معجر نداشتند
کمبودی از غنیمت و زیور نداشتند
در کوچه ها نشد سرشان زخم سنگ و چوب
در پیش چشم رأس برادر نداشتند
بر خار، پا برهنه نبودند کل راه
زنجیر هم به گردن مضطر نداشتند
اطرافشان به هلهله نامحرمی نبود
داغ تنور و سوختن سر نداشتند
حین حراجِ سوختهی گاهواره ای
شرمی ز داغ سینه مادر نداشتند
بی شرم های کوچهی برده فروشها
شرم از کنیز خواندن سرور نداشتند
یک زن دلش به حال اسیران کمی گرفت
میگفت کاش کودک دختر نداشتند
نامردهای شام چه مردانه میزدند
جز تازیانه صحبت دیگر نداشتند
از دینشان که خیر ندیدیم کاش که
در شهرشان یهودی کافر نداشتند
در پاسخ تلاوت قرآن نیزه ها
از سنگ و چوب حربه بهتر نداشتند
از سنگ و چوب و آتش عوض شد رخ حسین
دست از سرش هنوز ولی برنداشتند
🔸شاعر:
#احمد_حیدری
___________________
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#حضرت_زینب #امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
ای دل مگر نه خاتم ماه محرم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت
باز این چه نوحه وعزا و چه ماتم است
گویا طلوع کرده به شام آفتاب عشق
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
صبح ورود شام چنان تیره شد کز آن
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه ها
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
آن محشری که کرده به پا چوب خیزران
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
رشک ملک خرابه نشین شد که محتشم
گفتا عزای اشرف اولاد آدم است
ویرانه و دل شب و دردانه و پدر
آری بساط عشق به خوبی فراهم است
فردا سپیده چشم در آن بزم تا گشود
بر گرد شمع دید که پروانه ای کم است
🔸شاعر:
#جواد_هاشمی
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#حضرت_زینب #امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
بعد از تو برادر جان! بر شام سفر کردم
بر آل ابوسفیان اعلان خطر کردم
دیدم سر تو بر نی، راهت بنمودم طی
تو بر نی و من در پی، بر نیزه نظر کردم
ای خفته به خاکستر! آتش به تو شد بستر
ای خاک مرا بر سر از کوفه گذر کردم
تو کلمه حق بر لب، من از غم تو در تب
ای صبر دل زینب! اینگونه سفر کردم
با بار غم و اندوه، چون شیرزنی نستوه
بر ضد عدو چون کوه پیکار دگر کردم
افتاد یزید از تخت چون کور دلی بدبخت
آن مرکز فحشا را من زیر و زبر کردم
شد گوشه ویرانه بیت الحزن زینب
بر قاتل تو نفرین با خون جگر کردم
🔸شاعر:
زنده یاد #سید_حسن_خوشزاد
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
.
#امام_حسین
#مناجات
#شب_جمعه
ما به دربار تو ای دوست ارادت داریم
به گدایی در خانه ات عادت داریم
اینکه ما گریه کن بزم عزای تو شدیم
لطف زهراست که اینگونه سعادت داریم
عشق ما بر تو وبابای تو امروزی نیست
این متاعی ست که از روز ولادت داریم
بهتر از باغ بهشت ست خدا میداند
هر کجا بزم عزایی که به یادت داریم
قبله ی ما حرم و ذکر تمام است حسین
روز و شب تکیه بر این ذکر و عبادت داریم
شاعر: #قاسم_ملکی_قمی
___________
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#مناجات_امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
حسرت به دل , نماندم و حاجت روا شدم
حالا دوباره با غمتان , آشنا شدم
از کودکی که نامِ تو را گفت مادرم
یک دل نه صد دل , عاشق نام شما شدم
انگار , تشنه میکند این شیرِ مادری
از کودکیم , تشنه ی این روضه ها شدم
از لقمه ی حلال پدر بود , کاینچنین
مشغول گریه بر تن خون خدا شدم
دل جای غیر نیست , به من حق بده حسین
اینگونه جلدِ گنبد کرب و بلا شدم
رخت عزای تو چه میآید به نوکرت
احرام بسته , وارد سعی و صفا شدم
در روضه ها به یاد تنت گریه میکنم
من داغدارِ روضه ی یک بوریا شدم
هر جا شنیده ام که سرت روی نیزه رفت
بی اختیار گریه ی بی انتها شدم
یاد تو و عذاب تنت میکُشد مرا
دلگیرِ “سخت کوشیِ” آن بی حیا شدم
هی میکشید خنجر و میدید خواهرت
میگفت ای خدا , زِ حسینم جدا شدم
پوریا باقری
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam