#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
درتـب لاله ای بــی نشـــانــم
مرغ دل در تکــاپوی گلــهاست
طبــع من تاب جوشــش نـدارد
فصــل پاییز بانوی گلـهاست
باغ گـل در غــم باغــبان بود
همـنشین با فراقی دگر شد
جای مرهـم به زخم شقایق
داغ آلاله ها تازه تـر شد
شعله در جستجوی گل سرخ
تا گلسـتان کشـــیده زبانه
رفته حتی به چشم ملائک
دود این غـربت بی کـرانه
آتش جهل دنـــیا پرســتان
شــعله ور دامن آســمان کرد
آه مظلوم چـاه مدیــنه
شکوه از خلق نامهربان کرد
با شبیـخون دونان تاریــخ
خلوت جمع خوبان بهـم خورد
آمـدند و شکـستند و رفتـند
برگ خونین دیگر رقم خورد
با کنـایه چگونه بگویــم
تا کــه آتش به جان در افتاد
نالـه ی فضه در خانه پیچید
پیـش پای پدر مـادر افتاد
با همان حالـت ناتــوانی
دست لـرزان خود را عصاکرد
در ره پیـروی از امامش
جان شیرین خود را فــداکرد
فاطمه بود و یـک کوچه نامرد
تا که دستان مردانه بستند
با غلافی که گویا تـــبر بود
شاخه ی یاسمن را شکستند
آب شد کم کم آن شمع سوزان
ناله ای در گلویـش نمانـده
زندگی رفـته در بستر مرگ
رنـگ مانـدن برویـش نمانـده
وقـت کوچ پرســتو نبود و
پر زد از آشـیان ناگـهانی
یاس حــیدر چــه نـیلوفرانه
شد خـزان در بهار جوانی
تربتش هم نشــــانی ندارد
کاش غربت قلم بر نمی داشت
یا که مهدی برای تســلا
بر مزارش گل لاله می کاشت
راه زهرا ولی بی نشان نیست
آسمان شــلمچه گواه است
#صابر خراسانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده
رسیده ام که بگویم قرار ما مانده
رسیده ام سر خاکی که سایه بانش ریخت
نشسته ام ؟نه قد و قامتم دو تا مانده
یکی دو روز فقط صبر کن ؛کنار توأم
که چند نیمه نفس بین ما دوتا مانده
دلم برای علی شور میزند تنها
برای او فقط این یار بی صدا مانده
مسیر خانه مان تا مزار تو سرخ است
جراحتی ست که در پهلویم به جا مانده
مدد ز شانه طفلم گرفته می آیم
به چهره ام اثر دست بی حیا مانده
هنوز هم همه سرفه های من خونی ست
هنوز هم به رخم ردّ شعله ها مانده
تمام روز فقط حرف زینبم این است
که روی چادر تو چند جای پا مانده
بس است شکوه ام و داغ های من بگذار
نمک به زخم زنم داغ کربلا مانده
نشسته بین خرابه در انتظار پدر
دو پلک بی رمقش سمت نیزه ها مانده
زبان گرفته که سربار عمه اش شده است
از ان شبی که از آن قافله جدا مانده
صدای عمه خود را دگر نمیشنود
فقط نه این چقدر زیر دست و پا مانده
به عمه گفت که عمه بِگرد می یابی
به قد من به گمانم که بوریا مانده
#حسن لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
نور خورشید محک داشت؟ نداشت
روز روشن به تو شک داشت ؟ نداشت
توی این باغ به هم سوخته؛آه
گل هوای شاپرک داشت ؟ نداشت
آسمانی که فلک می بخشید
احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت
غیر دیوار و در و آوارش
شانه ی وحی کمک داشت ؟ نداشت
ظاهراً بال فرشته می سوخت
شعله کاری به ملک داشت ؟ نداشت
مردم شهر به هم می گفتند :
در این خانه ترک داشت؟ نداشت
شب شد و باز دل ماه شکست
دست این مرد نمک داشت ؟ نداشت
#رحمان نوازنی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
امروز روضه از در و دیوار جاری است
دنیا شبیه مجلس یک سوگواری است
نشنیده اش بگیر،ولی بی دلیل نیست
کار زن جوانی اگر گریه زاری است
گاهی به دوش بابا،گاهی به پشت در
گاهی میان کوچه،عجب روزگاری است
یک تیر و دو نشان ،تو فقط روضه گوش کن
این خانه حول محور همسر مداری است
من را ببخش روضه اگر باز می شود
زیرا که حال مادرمان اضطراری است
ضربه،فشار،دلهره بر بچه خوب نیست
پرهیز ماه آخری بارداری است
ترسم علی زغصه خودش را تلف کند
می بینم اینکه فاطمه از او فراری است
گیرم که رو بگیری از این بچه ها، عزیز
من دیده ام که گوشه ی چشمت اناری است
از میخ و چوب سوخته تابوت ساخته است
این روز ها علی در کار نجاری است
هرکس به گونه ای غم تو را به دوش برد
سهم من از غم تو ولی بی مزاری است
#نادر حسینی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#یلدای فاطمی سلام الله علیها
دوباره سفره دل وا شد امشب
دمیکه صحبت یلدا شد امشب
شبی که مثل زلف یار تار است
بلندیش چنان گیسوی یار است
درِِ رحمت بروی خلق باز است
اگر طولانی اما چاره ساز است
شب دلدادگی عاشقان است
شب جمعیت سوته دلان است
همه اقوام با هم جمع باشند
ولی پروانه یک شمع باشند
بزرگ قوم مادر هست و بابا
همه دردانه ها در گرد آنها
پس از ذکر خدا و حمد سرمد
صلوات است بر آل محمد
اگر اهل ولا باشند آنها
بخوانند با ترنم ذکر مولا
حضور جمع وقتی دلنشین است
که صحبت از امیر المومنین است
دمیکه گل کند اقبال حافظ
پدر میگیرد آنجا فال حافظ
چه فالی شد نصیبم بی قرینه
دلم رابرد امشب تا مدینه
« شب وصل است و طی شد نامهٔ هجر »
«سلام هیَ حتی مطلع الفجر»
مدینه قصه گوی شهر لیلاست
مدینه داستان غصهٔ ماست
مدینه می بری از دیده خوایم
« مدینه گفتی و کردی کبابم»
مدینه هم شب یلدا گرفته
عزای غربت مولا گرفته
اگر حافظ ز وصل یار گوید
مدینه از در و دیوار گوید
سحر هرگز ندارد این شب تار
دمیکه نقش بسته روی دیوار
علی یک یار جانی داشت اما
سقیفه با دسیسه کشت اورا
بهانه شد فدک با زور سیلی
علی را مُهر زد بر روی لیلی
مدینه شرمسار از روی مولاست
که یلدایش غروب هجر زهراست
مدینه محور آن جمع پاشید
چه شد که لاله دور شمع پاشید
چه یلدایی که ماتم دارد امشب
گرفته ذکر وااماه زینب
چه یلدایی حسن در شور و شین است
کباب غربت حیدر حسین است
مدینه روضه حساس دارد
گل سرخی روی دستاس دارد
شب یلدا بگو با آه و افغان
علی جانم علی جانم علی جان
سحر هرگز نگردد این شب تار
مگر پرده بگیرد از رخش یار
سلام الله علیهم اجمعین
#مصطفی نظری طهرانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#یلدای فاطمی
مثـل هر سـال چله در راه است
یک شب سرد و شاد و طولانـی
رسـم خوب قدیمیـان این بـود:
یـک بهـــانـه بـــرای مهـمــانــی
بی ریـا دور ِ هــم نشسـتن هــا
فـال حافـظ، شب غزل خـوانی
دانــه هـای انـار، چـون یـاقـوت
رسـم خـوب و اصیـل ِ ایــرانـی
چلّه اما همیشـه هم این نیست
چنـد سـالی مصـادف ِ غمهاست
مثــل سـال ِ گذشتــه و امســال
شیعه در سوگ حضرت زهراست
هـــم نـــوا بـا علــی و اولادش
ذکــر یـا فاطمـه به لـب داریـم
داغـدار جــوانـی اش هستـیـم
در عـزایـش چـو ابــر میـباریـم
آه امــا شکـــایــت از امســــال
فصـل پاییز بـوی خـون میـداد
چیــد گلهـــای بــاغ ایمــــان را
دست ظالـم، جهـالت و بیـــداد
آرمــــان، دانـیــــال ، روح اللـه
شیــرمردان ِ صحنــه ی پیکــار
جان خود را فـدای دین کردنـد
روضـه ها شـد برایمـان تکــرار
قلبمان داغدار و مجروح است
بی عزیزان که شوق یلدا نیست
جایشان تا همیشـه در دلهاست
شام فقدانشـان چه یلـدائیست
#مریم_شعلهپاش
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
هر چند بر وفاي دل فضه شك نداشت
بانوي خانه بود و نياز كمك نداشت
نان پخته بود تا كه نگويند فاطمه
دستش براي مردم دنيا نمك نداشت
پيش تنور صورت او سرخ تر كه شد
ديگر كسي به داغ گل سرخ شك نداشت
خم شد كه نان را بزند بر دل تنور
بغضش شكست ؛ صورت گلها كه چك نداشت
دستش به گريه رفت كه نان را درآورد
كاش استخوان بازوي خانم ترك نداشت
ناني براي سائل فرداي خويش پخت
با اينكه گندمي به حساب فدك نداشت
#رحمان نوازنی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
زمین گریه زمان گریه، تمام چشمها گریه
صدای مادرم میآید از سجاده با گریه
چرا عجل وفاتی از قنوتش میچکد اینبار
چرا پس با صدای قطعه قطعه، پس چرا گریه؟
چرا ایندفعه جای "جار ثم الدار"ِ دستانش
به روی چادرش میبارد از هر ربنا گریه؟
دل معصوم وقتی بشکند کون و مکان بغض است
که ماهی بین دریا و کبوتر در هوا گریه
صدایی از در و همسایه میآمد که یا حیدر
بگو که فاطمه یا شب شود یا روز را گریه
پدر یک بیت الاحزان از کبود دردهایش ساخت
و کار ما در آنجا روز و شب شد، یکصدا گریه
جلال او، جمال او، صفاتی از خدا دارد
و با هر قطره اشک مادرم دارد خدا گریه
میان کوچه این ایام بی انصافی محض است
که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه
نه، اشک مادرم ازقصه های غربت باباست
فراوان ریخت از این دردهای آشنا گریه
علی را کار طوفانی زهرا خانه برگرداند
شبیه رعد میغرید و مثل ابرها گریه
#وحید عظیم پور
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
قدری بخند و حال مرا رو به راه کن
فکری به حال گریه این بی پناه کن
بالا بگیر پلک ترت را نگاه کن
زهرا ببین که همسفرت گریه می کند
دارد به وضع بال و پرت گریه می کند
دارم کنار بستر تو گریه می کنم
با پاره های معجر تو گریه می کنم
با گریه های آخر تو گریه می کنم
مشکن مرا ، بدون تو من پیر میشم
بعد از تو من غریب و زمین گیر می شوم
پهلو به پهلو می شوی و درد می کشی
دیدم که راه می روی و درد می کشی
دیدم به کوچه می دوی درد می کشی ...
دیدند بسته دست علی را، تو را زدند
چشمت به دست بسته من ... بی هوا زدند
ای با وفا بگو که در آن کوچه ها چه شد؟
قدت کمان نبود، جوانم، چرا؟ چه شد؟
ان روز بین راه، مگر با شما چه شد؟
این شهر هم به غربت من گریه می کند
هر شب میان خواب حسن گریه می کند
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
هر کس هر آن چه دیده اگر هر کجا تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
در تو خدا تجلّیِ هر روزه میکند
آیینه تمامنمای خدا تویی
چیزی ندیدهام که تو در آن نبودهای
تا چشم کار میکند ای آشنا! تویی
نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار
سرچشمهی فقاهت آلِ عبا تویی
غیر از علی نبود کسی همطراز تو
غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی
تو با علی و با تو علی روح واحدید
نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟
شوق شریفِ رابطههای حریم وحی
روحالامینِ روشن غارِ حرا تویی
ایمان خلاصه در تو و مهر تو میشود
مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی
زمزم ظهورِ زمزمههای زلال توست
مروه تویی، قداست قدسی! صفا تویی
بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است،
سوگند خورده است که خیرالنّسا تویی
شوق تلاوت تو، شفا میدهد مرا
ای کوثرِ کثیر! حدیث کسا تویی
آن منجی بزرگ که در هر سحر به او
میگفت مادرم به تضرع: بیا، تویی
آن رازِ سربهمُهر که «حافظ» غریبوار
میگفت صبح زود به باد صبا، تویی
هنگام حشر جز تو شفاعتکننده نیست
تنها تویی شفیعهی روز جزا، تویی
در خانهی تو گوهر بعثت نهفته است
رازِ رسالت همهی انبیا تویی
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
بی تو چه میکنند؟ تویی کیمیا، تویی
قرآن ستوده است تو را روشن و صریح
یعنی که کاشفِ همه آیهها تویی
درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد
آه ای دوای دردِ دو عالم! دوا تویی
من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم
ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی
پهلو شکستهای تو و من دل شکستهام
دریابم ای کریمه! که دارالشفا تویی
ذکر زکیّهی تو شب و روز با من است
بیتاب و گرم در نفس من رها تویی
کی میکنم نگاه به این لُعبتان کور
با من در این سراچهی بازیچه تا تویی
پیچیده در سراسر هستی ندای تو
تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویی
گفتم «تو»؟ ای بزرگ! خطای مرا ببخش
لطفت نمیگذاشت بگویم «شما» تویی
باری، کجاست بقعهی قبر غریب تو؟
بر ما بتاب، روشنی چشم ما تویی
#مرتضی امیری اسفندقه
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
رو گرفتی از من و درد نهانی داشتی
بشکند دستی کزو بر رخ نشانی داشتی
ماجرای کوچه را با من نمی گوید حسن
من نمی دانم چرا قد کمانی داشتی
جان حیدر, گریه های های هایم را ببخش
تازه فهمیدم شکسته-استخوانی داشتی
میخ در, دیوار, آتش, ضربه ی سیلی, لگد
یاس هجده ساله پشت در چه جانی داشتی؟
تا نیفتد شعله در جان ولایت, سوختی
ایستادی روی پایت تا توانی داشتی
تو دعاشان کردی و کاری نکردند, ای دریغ
من بمیرم... تو عجب همسایگانی داشتی
نه ضریحی مثل زینب, نه حریمی چون حسین
کاش مانند حسن, سنگ نشانی داشتی
#نفیسه سادات موسوی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#امام_زمان_علیه السلام
چه کرده ایم که آن آشنا نمی آید
پیامی از سر کویش به ما نمی آید
چه کرده ایم، گره خورده کارمان اینقدر
چه کرده ایم که مشکل گشا نمی آید
چه کرده ایم که خورشید را نمی بینیم
چه کرده ایم که آن رهنما نمی آید
چه کرده ایم که اینگونه مبتلا شده ایم
چه کرده ایم که دیگر دوا نمی آید
چه قدر ندبه این الحسین را خواندیم
چه کرده ایم جواب دعا نمی آید
چه کرده ایم که بر ما بهشت گشته حرام
نسیمی از طرف کربلا نمی آید
به دست بسته حیدر قسم، نمی دانم
جواب ناله زهرا چرا نمی آید؟
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
شروع یک غزل باشد ردیفش با نیفتاده
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده
سه ماهی هست که بی جان میان بستر افتاده
ولی لبخند از روی لب زهرا نیفتاده
همینکه دید در را زیر لب آرام می فرمود
که این در با فشار ضربه یک پا نیفتاده
خدا را شکر با اینکه در از لولا جدا گشته
به روی صورتش جای رد لولا نیفتاده
سر پهن و بلندی قد این میخ ها یعنی
که این خانه خطر دارد درش حتی نیفتاده
برای دلخوشی زینبش فرمود خوبم ... آه
ولی فهمید مولا دنده هایش جا نیفتاده
خدا می داند و مولا و در شاهد در آن لحظه
که آیا چادر زهرا به زیر پا نیفتاده؟
صدای در که می آید تکانی می خورد یعنی
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
ای آبروی ارض و سما حرمتت شکست
رمز قبول هر چه دعا، حرمتت شکست
فکر تنت نبود کسی، در هجوم سنگ
مثل نگاه آینه ها ... حرمتت شکست
تو داغدار قصه ی هجران مصطفی
اما در اوج فصل عزا حرمتت شکست
ای مهربان خانه ی حیدر حلال کن
در پیش چشم شیر خدا حرمتت شکست
تنها سکوت مردم این شهر هم نبود
بیداد اتباع هوی حرمتت شکست
می خواست تا به زور غلافش جدا کند
از دامنم دو دست تو را ... حرمتت شکست
این پاره ها برای تو چادر نمی شود
ای مظهر عفاف و حیا حرمتت شکست
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
اشک از دیده ي خونبار بیفتد سخت است
هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است
اوج این واقعه را جان علی می داند
خانم خانه که از کار بیفتد سخت است
به خدا فرق ندارد که کجا ، یک مادر ...
کوچه یا در خم بازار بیفتد سخت است
به زمین خوردن مادر به کناری امّا ...
پیش چشم پسر انگار بیفتد سخت است
مرد باشد ، و زنش پشت در خانهء
او در دل آتش اغیار بیفتد سخت است
سینه اش شد سپر شیر خدا ، امّا حیف
کار این سینه به مسمار بیفتد سخت است
صورت حور که از برگ گلی نازک تر
گذرش چون که به دیوار بیفتد سخت است ...
آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد
بعدِ شش ماه اگر بار بیفتد سخت است
خواست تا شانه کند موی سر زینب را ...
شانه از دست گرفتار بیفتد سخت است !
دیدن نیمه در سوخته سخت است ولی
دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است ...
کوچه ها اوّل غم واقعهء کرببلاست ...
علم از دست علمدار بیفتد سخت است
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
تو که در سینه خود سوره کوثر داری
بوسه بر دست خود از لعل پیمبر داری
تو همان سیب بهشتی که پیمبر بوئید
دامنی چون گل ریحانه معطر داری
تو شب قدری و قَدرت همه جا نامعلوم
قدری از عالم امکان تو فراتر داری
ای فدای تو و آن چادر خاکی شده ات
ای فدای تو و آن تاج که بر سر داری
سپر شیر خدا، سینه مجروح تو شد
بازهم شرم ز ماهِ رخِ حیدر داری؟
چِقَدَر زار شدی، آب شدی فاطمه جان
این چه حالیست که در گوشه بستر داری؟
مرگ را هِی نَطلب، زینب تو می شنود
تو خودت تازه جوان هستی و دختر داری
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
السلام ای سوره کوثر چطوری؟ بهتری؟
السلام ای یاس پیغمبر چطوری؟ بهتری؟
السلام ای لاله ی پرپر چطوری؟ بهتری؟
السلام ای بهترین مادر چطوری؟ بهتری؟
ای چراغ خانه ی حیدر چنین سو سو نزن
پیش چشمان امیرالمؤمنین سو سو نزن
چند وقتی هست اینجا هم نشین بستری
مثل من لبریز از درد دل و درد سری
گاه بهتر می شوی و گاه گاهی بدتری
با علی حرفی بزن این روزهای آخری
با صدای گریه ات هر بار هق هق می کنم
خوب شو جان علی، با رفتنت دق می کنم
چند وقتی هست که حال هوایت خوب نیست
گریه کمتر کن گلم، گریه برایت خوب نیست
باز حال بازوی مشکل گشایت خوب نیست
فاطمه برخیز... حال بچه هایت خوب نیست
باز با یک خنده ات این خانه را آباد کن
حیدرت را از غم و رنج و محن آزاد کن
فاطمه بی خوابیِ بسیار پیرت کرده است
کنج بستر این تن تب دار پیرت کرده است
آتش و میخ و در و دیوار پیرت کرده است
تیزی و داغی آن مسمار پیرت کرده است
هیچ کس باری ز روی شانه هایت برنداشت
فاطمه ای کاش اصلا خانه ی ما در نداشت
بس که اشک از دیده ی کم سو گرفتی فاطمه،
چند روزی هست با غم خو گرفتی فاطمه
زیر چادر دست بر پهلو گرفتی فاطمه
از علی هم چند باری رو گرفتی فاطمه
*زیر چادر دست بر پهلو بگیر اما بمان
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان*
این غمِ همواره همراهت عذابم می دهد
دردهای سخت و جانکاهت عذابم می دهد
سرفه های گاه و بی گاهت عذابم می دهد
این سیاهی بر روی ماهت عذابم می دهد
چند روزی بیشتر مهمان این ویرانه باش
باز هم نانی بپز، گرمای این کاشانه باش
محور هر پنج تن، حال تو بهتر می شود
ای به قربان تو من، حال تو بهتر می شود
با حسین و با حسن، حال تو بهتر می شود
پس نزن حرف از کفن، حال تو بهتر می شود
استراحت کن عزیزم که تنت تب می کند
کارهای خانه را امروز زینب می کند
با دل سوزانِ تو هم سوختم هم ساختم
با نفس های پر از آه تو هر دم ساختم
من برای زخم هایت نیز مرهم ساختم
تا نیفتد... درب را این بار محکم ساختم
تو زمین خوردی علی افتاد از پا ناگهان
جان حیدر راه اگر دارد بمانی، پس بمان
بعدِ احمد حق تو انکار شد یا فاطمه
غربت و غم بر سرت آوار شد یا فاطمه
میخ در هم مایه ی آزار شد یا فاطمه
"هرچه شد بین در و دیوار شد" یا فاطمه
"خواستم یاری کنم اما نشد" زهرای من
"بند غم از دست هایم وا نشد" زهرای من
(* این بیت: جناب آقای محسن ناصحی)
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
جریان گرفت خون به جنونم به نام تو
خونم حلال آنکه کند احترام تو
خونم حلال آنکه مرا گفت از بتول
شد بیت های من همه بیت الحرام تو
دست مرا بگیر به جود همیشگیت
چشم مرا گرفته جواب سلام تو
گفتم «علی علی» نفسم مست مست شد
حرفم رسیده است به شرب مدام تو
ناکام مرد هر که نشد کشته مرده ات
رحمت بر آن که زندگی اش شد به کام تو
چندی است قوت غالب ما روضه شماست
لب بسته ایم از همه دنیا به جام تو
دنیا نداشت ظرفیت جلوه تو را
دل سنگ ها چه درک کنند از مقام تو
پای مقام تو سر چشم نمازهاست
حتی کنیز خانه ات از بی نیازهاست
در خانه ای که کوبه در هم اذان دهد
فضه عیار دلبری ات را نشان دهد
فضه به اقتدای تو بنده نواز گشت
در هل اتی، به سائل این خانه، نان دهد
ما نیز سائلیم و اسیر و یتیم تو
با فضه ات بگو که به سگ، استخوان دهد
با فضه ات بگو که نمک خورده ایم ما
یک لقمه از قنوت تو بر میهمان دهد
حتی بگو که روضه بخواند برای ما
زآن روضه ها که شاعرت از غصه جان دهد
در کینه غلاف، چه سری ست، فاطمه
دیگر نشد که دست خودش را تکان دهد
آن دشمنی که رحم به شش ماهه ات نکرد
کی بر گلوی اصغر تشنه، امان دهد!
چندی گذشت و اشک تو ارث رباب شد
شد قحط آب و قلب علمدار آب شد
شیرین ترین تغزل من روضه خوانی است
پس خاطرات من همه شیرین زبانی است
ای آفتاب چشم ترم! با همه بگو
قبر تو در حوالی رنگین کمانی است
خار سکوت، چشم زمان را گرفته است
اینجا همیشه بغض گلو استخوانی است
گرچه تقیه، واجب عینی است شیعه را
من قائلم که قتل تو داغ جهانی است
من قائلم تو علت قتل خودت شدی!
تنها دلیل غربت تو مهربانی است
سردرد تو علاج ندارد در این جهان
درد سرت نتیجه بی همزبانی است
گریه کند به یاد تو و روز آخرت
هر مادری که در پی خانه تکانی است
پیرانه سر که کار جوانی نمی کنند
با قد خم که خانه تکانی نمی کنند
هر بار آمدم ز تو گویم زلال تر
دیدم کنار حسن توام گنگ و لال تر
در بند وصف تو پر شعرم شکسته است
ای خوش به حال آنکه شده بسته بال تر
تشبیه تو به هر چه به غیر از تو نارساست
از تو ندیده هیچ کسی بی مثال تر
ای بدر قد خمیده، علی را حلال کن
تا کی رصد کند قد سروت هلال تر
همسایه خورد نان دعای تو را ولی
رد شد از آبروی محل، بی خیال تر
هرگز به فیض رویت قبرت نمی رسد
چشمم اگر نگشته ز شطّ ملال تر
گفتم شکست حرمت زهرا محال بود!
دیدم شده است از آنچه که گفتم محال تر!
زخم فدک به باغ دل انبیاء زدند
مشتی هوا پرست، تو را بی هوا زدند
#احمد بابایی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
بی بی سلام آمدم امشب عیادتت
باران شوم برای تو و داغ غربتت
بی بی سلام با غم حیدر چه می کنی
با گریه های هِجر پیمبر چه می کنی
بی بی سلام راهی بستر شدی چرا؟
بی بی سلام این همه لاغر شدی چرا؟
چیزی نمانده است دگر از وجود تو
رنگی نمانده است به روی کبود تو
سر درد داری و سر تو تیر می کشد
اصلا تکان نخور، پَرِ تو تیر می کشد
می ترسم اینکه پیرهنت لاله گون شود
می ترسم اینکه بستر تو غرق خون شود
پهلو شکسته، درد تو را آب کرده است
خیلی تو را شکسته و بی خواب کرده است
ای نور آشیانه چرا پیر گشته ای؟
آه ای جوان خانه چرا پیر گشته ای؟
جانم فدای پلکِ تَرِ نیمه جان تو
بی بی فدایِ روضه ی قدِّ کمان تو
بی بی سلام با غم زینب چه می کنی؟
با قصّه سه تا کفن امشب چه می کنی؟
انگار سوزِ آه تو در شور و شین شد
ذکر لبانِ خشک تو نام حسین شد
تو می روی ولی پسرت بی کفن شود
در قتلگاه، کشته ی صد پاره تن شود
پس با زبان پر گله زینب در آن میان
رو بر مدینه کرده و وا می کند زبان:
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست ...
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#مدح_حضرت_زهرا_سلام الله علیها
لحظه های عاشقی پیش تو معنا می شود
قطره با یک گوشه ی چشم تو دریا می شود
از کرامات تو آوردند در تاریخ که
دختر نه ساله ای امّ ابیها می شود
وصف شأنت در حدیث قدسی لولاک حق
یا که در شرح نزول قدر معنا می شود
ای بنازم چادر پر وصله ات را که از آن
یک یهودی خانه اش عرش معلّی می شود
حضرت صدّیقه ای حرفت کلامت حجت است
هر کسی شاهد بخواهد از تو رسوا می شود
عید من روزیست که غم ها به پایان می رسد
مادرم بعد از سه ماه از بسترش پا می شود
جامه ی نو چیست ؟ ما با جامه ی مشکی خوشیم
قفل های بسته با هر یک نخش وا می شود
آب و نان و فکر و ذکر و هستی ما فاطمه ست
لحظه های عاشقی پیش تو معنا می شود
#سید پوریا هاشمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
جوری زدند آینه از چند جا شکست
در بین خلق حرمت شیر خدا شکست
ای کاش می شکست...نه ...آیینه خورد شد
در پیش چشم های علی سینه خورد شد
تا دست های حیدر کرار بسته شد
گویی که ذوالفقار غرورش شکسته شد
می سوخت بی صدا پر پروانه ی علی
آتش گرفته بود در خانه ی علی
سخت است باورش که چهل مرد، هم زمان
در کوچه می بَرَند علی را کشان کشان
افسوس ...غیرِ فاطمه ی در میانِ دود
یک شهر روبه روی علی ایستاده بود
از ذوالفقار حیدر کرار کینه داشت
آن کس که روی چادر زهرا قدم گذاشت
یاس علی! بریده بریده نفس نکش
با قامتی که سخت خمیده نفس نکش
بودی به دور حیدر کرار در طواف
شد ناتمام حج تو با ضربه ی غلاف
در شعله دیدنی شده راز و نیاز تو
آتش دخیل بسته به چادر نماز تو
#احسان نرگسی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#مدح_حضرت_زهرا_سلام الله_علیها
آفرینش ز دولت زهراست
کعبه مات عبادت زهراست
نخل های فدک که چیزی نیست
دو جهان ملک حضرت زهراست
هر که پیغمبر و وصی شده است
بی تعارف عنایت زهراست
همه خدمتگزار فضّه شدند
فضّه اما به خدمت زهراست
پدرش هم که رفت تا معراج
شک ندارم به دعوت زهراست
گرچه با آب روزه اش وا شد
نان عالم ز برکت زهراست
زهد او را ببین که کهنه حصیر
بالش استراحت زهراست
فاطمه در حمایت علی است
و علی در حمایت زهراست
” طاعت مفترض ” که می خوانیم
در حقیقت اطاعت زهراست
ولی امر ماست مثل علی
شیعه دینش ولایت زهراست
شرح و تفسیر داده مادر را
عمر زینب روایت زهراست
راضیه عالمه اغیثینی
مادرم فاطمه اغیثینی
#سید پوریا هاشمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
خوابی و یا بیدار؟! خوبی یا که پردردی؟!
حرفی بزن! جان مرا که بر لب آوردی!
تسبیح را گم کرده ای ! یا گوشوارت نیست؟
با چشم خون مرده به دنبال چه میگردی؟!
با زخمهای سینه ات مردانه جنگیدی..
با دنده ی یک دنده ات مردانه سر کردی…
حتی طبیب از دیدن حال تنت جا خورد!
تب میکنی !میسوزی! اما باز هم سردی…
ماندم چرا از دور رنگ صورتت سرخ است!
وقتی که از نزدیک میبینم تورا زردی!
تو ذولفقار اصلیم بودی نه یک شمشیر!
تو بین زنهای مدینه به هماوردی..
#سید پوریا هاشمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
کمی از غسل زیر پیرهن ماند
کمی از خون خشک بر بدن ماند
کفن را در بغل بگرفت و بو کرد
همان طفلی که آخر بی کفن ماند
#محسن عرب خالقی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
گذشته نیمه اى از شب، دریغا
رسیده جانِ شب بر لب، دریغا
چراغ خانه مولاست، خاموش
که شمع انجمن آراست خاموش
فغان تا عالم لاهوت مى رفت
به روى شانه ها، تابوت مى رفت
على زین غم چنان مات ست و مبهوت
که دستش را گرفته دست تابوت!
شگفتا! از على، با آن دلیرى
کند تابوت زهرا، دستگیرى!
به مژگان ترش یاقوت مى سُفت
سرشک از دیده مى بارید و مى گفت
که: اى گل نیستى تا بوت بویم
مگر بوى تو از تابوت بویم
جدا از تو دل، آرامى ندارد
على بى تو دلارامى ندارد
چنان در ماتمش از خویش مى رفت
که خون از چشم غیر و خویش مى رفت
که دیده در دل شب، بلبلى را
که زیرِ گل نهان سازد گلى را
ز بیتابى، گریبان چاک مى کرد
جهانى را به زیر خاک مى کرد
على با دست خود، خشت لحد چید
بساط ماتم خود تا ابد چید
دل خود را به غم دمساز مى کرد
کفن از روى زهرا باز مى کرد
تو گویى ز آن رخ گردیده نیلى
به رخسار على مى خورد سیلى!
از آن دامان خود پر لاله مى کرد
که چون نى، بندبندش ناله مى کرد
على، در خاک زهرا را نهان کرد
نهان در قطره، بحر بى کران کرد
گُل خود را به زیر گِل نهان دید
بهار زندگانى را، خزان دید
شد از سوز درون، شمع مزارش
على با آب و آتش بود کارش!
چنان از سوز دل، بیتاب مى شد
که شمع هستىِ او، آب مى شد
غم پروانه اش، بیتاب مى کرد
على را قطره قطره آب مى کرد
چو بر خاک مزارش دیده مى دوخت
سراپا در میان شعله مى سوخت
مگر او گیرد از دست خدا، دست
که دشمن بعد او، دست على بست
#محمدعلی_مجاهدی (پروانه)
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
در گوشه یِ یک اتاق منبر دارم
تصویرِ به آتشِ زدنِ در دارم
هر سال به یادِ فاطمه در خانه
مرثیه یِ جمع و جورِ مادر دارم
#نوروز_رمضانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
هر دم به ضریحِ بی نشانت ای ماه
بسته ست دخیل قلبِ من با هر آه
عمریست تپش هایِ دلم میگوید
یا فاطمه اشفعی لنا عندالله
#برقعی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
در عزای مادرت یابن الحسن، یک دم بیا
تا نپرسند این جماعت، بانی مجلس کجاست
صلی الله علیک یا مولانا یا صاحب العصر و الزمان
#کلامی_زنجانی
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
دخترم خوش آمدی جای تو در دنیا نبود
بی وجود تو صفا در در گلشن عقبا نبود
جان بابا بارها مرگ از خدا کردم طلب
بی تو جز خون جگر در دیده زهرا نبود
دخترم روزی که من دست علی دادم تو را
جای پنج انگشت سیلی بر رخت پیدا نبود
بر رخ زهرا نقش این سیلی گواهی می دهد
از علی مظلوم تر مردی در آن دنیا نبود
دخترم روزی که بر ما رخت سیلی زدند
هر چه می پرسم بگو آیا علی آنجا نبود
جان بابا بود اما دستهایش بسته بود
هیچ کس در بین دشمن یار آن مولا نبود
دخترم آیا حسینم دید مادر را زدند
در میان کوچه آیا زینب کبری نبود
#غلام رضا سازگار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
کار تنش زیاد ولی وقت من کم است
یک شب برای شست و شوی این بدن کم است
بانوی من نحیف نبود، این چنین نبود
وقتی نگاه می کنمش ظاهراً کم است
در زیر پارچه ورمش گم نمی شود
آن قدر واضح است که یک پیرهن کم است
باید چگونه جمع کنم این بساط را
فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است
مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
باید بمیرم آه، پشیمان شدن کم است
گیرم حسین دق نکند این چنین ولی
گریه بدون داد برای حسن کم است
آئینه آمدی و ترک خورده می روی
یعنی برای بردن تو چهار زن کم است
پیراهن حسین که کارش تمام شد
پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است
بالت، پرت، تنت، هم پیکرت خدا
این زخم ها زیاد ولی وقت من کم است
#علی اکبر لطیفیان
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم