بسم الله الرحمن الرحيم
#مناجات_با_خدا
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#محمدجواد_شیرازی
▶️
بنده ای خطاکارم، بار معصیت دارم
می پذیری ام امشب، با گناه بسیارم؟!
یا مُسببَ الاسباب
یا حلیم و یا تواب
گرچه زار و غمگینم، مستحق نفرینم
من ولی ز درگاهت، جز کرم نمی بینم
یا کریم و یا الله
یا علیم و یا الله
آمدم شب غفران، بر سرایت ای منان
زیر لب نوا دارم، یا غفور و یا رحمن
یا غفور و یا رحمن
همدم گنهکاران
می زنم صدا العفو، مهربان خدا العفو
ای خدا به اربابم، شاه کربلا العفو
ساتر العیوب العفو
عالم الغیوب العفو
" داغ نینوا دارم، میل کربلا دارم"
تو مرا نمی خواهی؟! " من فقط تو را دارم"
شاه من، حسین من
بی کفن حسین من
گرچه بنده ای پستم، بر سه ساله دل بستم
گفته ام به هر محفل، من رقیه ای هستم
ای سه ساله ی ارباب
گم شدم مرا دریاب
اربعین که مهمانم، تا سرای جانانم
هر ستون که می آیم، از رقیه می خوانم
می خری مرا بی بی؟!
اشفعی لنا بی بی
گریه کن که در جاده، از بلندی افتاده
دختر عزیز الله، در خرابه جان داده
یاس نیلی پرپر
می کشی مرا آخر
⏹
https://eitaa.com/babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم
#مناجات_با_خدا
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#جواد_حیدری
▶️
ای مهربان خدای پرده پوشم
از باده ی رحمانی ات بنوشم
چون نامه ی خود بنگرم خموشم
اما کند عفو تو در خروشم
یا دائم الفضل عَلی البریَّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
حق نمک را من ادا نکردم
جز بر وفای تو جفا نکردم
بر توبه های خود وفا نکردم
شرمنده ام از تو حیا نکردم
یا صاحبَ المَواهِبِ السَّنیَّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
شب های جمعه می کنی صدایم
تا لحظه ای بر درگهت بیایم
بر درد بی درمان شدی دوایم
اما من آلوده در خطایم
یا باسِطَ الیدَینِ بِالعَطیّه
اِغفِر لنا فی هذِهِ العَشیّه
هرچند بدتر از خودم ندیدم
بسکه بزرگی داده ای امیدم
بر مجلس اهل ولا رسیدم
دادی به آل فاطمه نویدم
صَلِّ علی خَیرِ الوَری سَجیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
اصلاً نشد در وادی ولایت
حق تو را یارب کنم رعایت
هرچند کردی تو مرا هدایت
خالص نگشتم تا کنم صدایت
اِرحَم لنا یا عالمَ الخَفیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
منکه غلام خانه ی حسینم
دیوانه ام دیوانه ی حسینم
سینه زن غمخانه ی حسینم
دلداده ی دردانه ی حسینم
حقّ همان شهیده ی زکیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
وقت سحر بوی رقیه دارد
بوی خوش از روی رقیه دارد
عاشق نظر سوی رقیه دارد
دل حاجت کوی رقیه دارد
آن دختر غمدیده از ذَریّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
حتی ز زینب هم شکسته تر شد
آنقدر زد ناله شبش سحر شد
تا رو به رو با صورت پدر شد
لب های او بوسید و در سفر شد
زد ناله بنت المرتضی رقیه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
⏹
https://eitaa.com/babollharam
بسمالله الرحمن الرحیم
#مناجات_با_خدا ،#حضرت_رقیه_س_شهادت
#محمدجواد_پرچمی
▶️
اگر بناست رحمت کسی به ما کمک کند
خدا کند که زودتر خود خدا کمک کند
ضیافت کریم ها که بی گدا نمی شود
کرم کن و بگو کسی به این گدا کمک کند
من اشتباه کرده ام ولی مرا رها نکن
بجز تو کیست که به این، بی سر و پا کمک کند
گناه کردنم به آبروی من لگد زده
به این بدون آبرو کسی چرا کمک کند ؟
اگر هوار میزنم ،اگر که جار میزنم
میان راه مانده ام یکی مرا کمک کند
نگو که تحبس الدعا شدم نگو رها شدم
بگو چه حربه ای به من بجز دعا کمک کند
برای من که قبح غفلت و گناه ریخته
حیاست بهترین دوا ، به من حیا کمک کند
بیا مرا درست کن بیا ضرر نمیکنی
نمیشود خدا همش به خوبها کمک کند
به هر کجا که میروم ضمانتم نمی کنند
به طوس میروم مگر امام رضا کمک کند
اگر که خورده کار من گره ؛گره گشا که هست
به عاشقان ، رقیه ی گره گشا کمک کند
چقدر تا دم سحر سر بریده ی پدر
به دخترسه ساله روی نیزه ها کمک کند
ز ناقه زجر لعنتی مرا ز مو بلند کرد
به دختر تو عمه زیر چکمه ها کمک کند
⏹
https://eitaa.com/babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حجت الاسلام #محسن_حنیفی
نويد وصل پدر را به كاروان می داد
به ماه، ماه سر نيزه را نشان می داد
رقيه توليت آستان رأس شريف
به ماه، اذن زيارت در آسمان می داد
هزار حوريه از چادرش زمين ميريخت
اگر كه چادر خود را کمی تكان می داد
رقيه دختر آقای مهربانی كه
سرش به حامل سر نيزه سايبان می داد –
- گرسنه بود، ولی از كرامتش اين بس
به دست دشمن خود رزق آب و نان می داد
پدر عقيق یمن را به ساربان بخشيد
و او النگوی خود را به ساربان می داد
شبانه از لب بابا كمی شكايت كرد
چرا كه بوسه به لب های خيزران ميداد
توان پاشدنش را گرفت سيلی زجر
وگرنه پيش پدر، ايستاده جان می داد
درست لحظه ی وصل رقيه و بابا
برادرش به روی نيزه ها اذان می داد
https://eitaa.com/babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مصطفی_هاشمی_نسب
گویا به سر رسیده غم انتظــارها
از راه آمده است نگــارِ نگـــارها
بابا خوش آمدی، قدمت روی چشم من
چشمی که خون شده ز غم روزگارها
این گیسوان مختصرم فرش راه تو
باقیش مانده است میان شرارها
پاهای کوچکم پر آلاله ها شده
بس که دویده ام پی تان در فرارها
گفتی مرا دوباره بغل می کنی، ولی
دستت کجاست، آه چه شد آن قرارها
محو سر تو بودم و خوردم زمین پدر
یک مرتبه، دو مرتبه... نه، بلکه بارها
خسته شدم پدر، نفسم بند آمده
از بس که پا به پا شده ام با سوارها
ناز مرا بخر که دلم سخت رنجه است
از چشم های خیرۀ این برده دارها
صوت خفیف ودست نحیف و تنی ضعیف
مانده برای دخترتــــان یادگــارها
بال و پر و سر و کمرم را شکسته اند
مکسوره ای شدم من از این انکسارها
مانند مـــادر تو شهید ولایتـــم
در زیر تازیــانه و بین فشـــارها
با گریه ام بساط ستم را به هم زدم
آورده ام بـرای شما افتخـــارها
https://eitaa.com/babollharam
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حجت الاسلام #محسن_حنیفی
▶️
از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
او مودب بودنش را از رباب آموخته
با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت
رزم را از فاطمه، از بوتراب آموخته
چشم بارانی او آموزگار اشک بود
گریه کردن بر لبت را او به آب آموخته
زلفهایت را ورق میزد شبیه مقتلی
روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته
جمع زد زخم تو را با زخم های مادرت
با شمارش کردن آنها حساب آموخته
چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود
پلک هایش چند روزی هست خواب آموخته
زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت
سوختن را پا به پایش آفتاب آموخته
گاه باید که ادب از بی ادب آموخت، پس
بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته
https://eitaa.com/babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حجت الاسلام #محسن_حنیفی
نويد وصل پدر را به كاروان می داد
به ماه، ماه سر نيزه را نشان می داد
رقيه توليت آستان رأس شريف
به ماه، اذن زيارت در آسمان می داد
هزار حوريه از چادرش زمين ميريخت
اگر كه چادر خود را کمی تكان می داد
رقيه دختر آقای مهربانی كه
سرش به حامل سر نيزه سايبان می داد –
- گرسنه بود، ولی از كرامتش اين بس
به دست دشمن خود رزق آب و نان می داد
پدر عقيق یمن را به ساربان بخشيد
و او النگوی خود را به ساربان می داد
شبانه از لب بابا كمی شكايت كرد
چرا كه بوسه به لب های خيزران ميداد
توان پاشدنش را گرفت سيلی زجر
وگرنه پيش پدر، ايستاده جان می داد
درست لحظه ی وصل رقيه و بابا
برادرش به روی نيزه ها اذان می داد
#حضرت_رقیه_س_شهادت
رواق خاک آلوده شبستانی که من دارم
کجا و شان بی پایان مهمانی که من دارم
ببافم فرش قرمز رنگ با گیسوی خونینم
به کار آید همین موی پریشانی که من دارم
سر و رویت بهم خورده ولیکن باز زیبایی
ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم
اگرچه خاکی است اما شبیه طشت اصلا نیست
بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم
الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید
شده لب پر لب قاری قرآنی که من دارم
از آن لحظه که دیدم در دهانت نیست دندانی
بدم می آید از این چند دندانی که من دارم
به جای دست از مویم بلندم کرده از بس زجر
پریشان تر شده موی پریشانی که من دارم
نمیدانم که از ضعف است یا که از شکستن هست
دلیل از سر شب دست لرزانی که من دارم
سراغت را گرفتم با لگد سرباز رومی زد
زبانم را نمیفهمد نگهبانی که من دارم
تو را اینجا کشیدم که بگیرم بوس آخر را
ندارد هیچ کس مانند پایانی که من دارم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
روضهات را قصه میگفتم برای دخترم
گریه کردم تا سحر با هایهای دخترم
گفتم از آب و غذا افتادی از روز دهم
غصه خورد آنقدر، کم شد اشتهای دخترم
نیمهشبها میپَرم از خواب تا ویرانهات
با صدای گریههای بیصدای دخترم
با عروسکهای زیرِ خیمهی چادرسیاه
اشک میریزیم، پای روضههای دخترم
آستین را برد بالا؛ گفت بابا گوش کن
نوحه میخواند النگوی طلای دخترم
تا زمین میخورد، میدیدم شبیه قصهات
اشک را در خندههای زخمِ پای دخترم
هیچ دختربچهای را زود بیبابا نکن
گریه کردم بارها با این دعای دخترم
اشکهایش ریخت، روی گنبدِ نقاشیاش
یک حرم زائر شدم در کربلای دخترم
روضهات جاریست، در دنیای دختردارها
حاجتم را داد، ممنون از خدای دخترم
شاعر: #رضا_قاسمی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
وقت عبور حس خطر داشتن بد است
در ازدحام درد کمر داشتن بد است
یکجور میزنند مرا پای نیزه ات..
انگار بین شام پدر داشتن بد است
وقتی زنان شهر به من حمله میکنند..
باور کن ای پدر گل سر داشتن بد است
بابا برای ما که بزرگ مدینه ایم..
با یک لباس پاره گذر داشتن بد است
دیگر به جز مدینه به شهری نمیروم
اصلا به شام و کوفه سفر داشتن بد است
با گریه فتح کرده ام این شهر شام را
اصلا که گفته دیده ی تر داشتن بد است؟
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه
بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه
چهرهام قدری پریشان است قدّم خم شده
اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه
من به دنبال تو میگشتم که هی گم میشدم
در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه
عمه بعداز تو علمدار و امیر ما شده
قافله بی یار شد بی قافلهسالار نه
بعد تو هرجا به من آبی تعارف کردهاند
شرمسار از روی سقا گفتهام هربار: نه
زندگی کافیست باباجان مرا با خود ببر
زندگی خوب است اما بعداز این دیدار نه
شاعر: #علی_سلیمیان
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حضرت_رقیه_س_مدح
هرکس که شنید از غمِ تقدیرِ رقیه
یک شب نگذشت است که شد پیرِ رقیه
هرگز نکند نیم نگاهی به گناهی
چشمی که شود گریه کنِ تیرِ رقیه
آن کوه که نزدیک ترین قُلّه به ماه است
سرشانه ی سقاست به تعبیر رقیه
هرگاه که برخاست اذان علی اکبر
در خیمه شنیده شده تکبیر رقیه
ما را خود زهرا سر این سفره نشانده
می خواست شود شیعه نمکگیر رقیه
در شیعه عموماً پدران،دختری هستند
در جامعه دیده شده تاثیر رقیه
در آینه با"حیدر" و "زهرا" نَزَنَد مو
تصویر"علی اصغر" و تصویر "رقیه"
صد مرجع تقلیدِ مُفَسِّر نتوانند
یک خط بنویسند ز تفسیر رقیه
"لبنان"و"عراق"و"یمن"و"سوریه"را کاش
یک روز بنامیم،"جماهیرِ رقیه"
تیغ دو دم دختر این طایفه،"اشک" است
ارثیه ی زهرا شده شمشیر رقیه
با "گریه ی جانکاه" سرِ شام چه آورد...
دشمن شده مبهوتِ تدابیر رقیه
▪️
▪️
این طفل چه کرده است که یکریز کتک خورد
ای زجر مگر بوده چه تقصیرِ رقیه
بس کن همه ی موی سرش ریخته نامرد
بس کن شده از زندگی اش سیر،رقیه
شاعر: #بردیا_محمدی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چه شب هایی رقیه از فراقت، سخت در تب بود
چه تقدیری که وصل ما، خرابه، در دل شب بود
چنان تار است چشمانم که باور کن نفهمیدم
سکینه شانه زد موی مرا یا عمه زینب بود
همیشه وقت دیدارت لباسِ خوب پوشیدم
حلالم کن اگر امشب لباسم نامرتب بود
چه شب ها که گرسنه ماندم اما شکر حق کردم
رقیه محضر پروردگارِ خود، مؤدب بود
اسیر ظالمی بودم که بی علت کتک می زد
میان لشگر کوفه به بی رحمی ملقب بود
نپرس از ازدحام مردم و بازارِ طولانی
چه بازاری! چه بازاری! شلوغ و پر مخاطب بود
نمیگویم در آن مجلس چه گفت آن مردک شامی
فقط بابا بدان که دخترت خیلی معذب بود
به جای این همه هجران، تو را محکم بغل کردم
خلاصه این بغل کردن، مرا پایان مطلب بود
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم
پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم
چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟!
یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم
لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم
خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم
تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد
مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم
غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک
به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم
برای من علی اکبر النگویی خرید اما
به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم
زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم
نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم
لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید
خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟
یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد
خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم
در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم
ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم
عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب
نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ای سر در خون خضاب ای لاله ی خوشبوی من
لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من
زانوانت را نیاوردی سرم بی بالش است
لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من
قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را
کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من
برنمی دارم سرت را چون برایم مشکل است
خورد شد با تازیانه هر دو تا بازوی من
اصلاً امشب من قراری می گذارم با خودت
من به ابروی تو می گِریم تو بر ابروی من
غصه ی من را نخور آنقدر محکم هم نبود
جای سیلی ماند تنها چند شب بر روی من
شاعر: #محسن_ناصحی
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
شدم بی خانمان دنبال تو چون باد اواره
رود از گریه های من جگر از چشم هر خاره
چنان بی کس شدم بابا پس از تو بین این صحرا
که میگیرم سراغ دوست را از خصم همواره
اگر بابا نباشی تا بخوابم بین آغوشت
چه فرقی می کند بر من چه تابوت و چه گهواره
اگرچه زخمهای من چو غنچه بسته شد اما
اگر آهی کشم هر گُل گریبان می کند پاره
جوان از حادثه گاهی اگر که پیر میگردد
ندیدم کودکی گردد ز داغی پیر یکباره
اگر که آمدی و مرده بودم بر رُخم بنگر
خبرها دارد از سِرِّ درونم رنگ رخساره
پُر از زخمی چنان بابا، که شد دردم فراموشم
بیا که دردهایت را به یک بوسه کنم چاره
شاعر: #موسی_علیمرادی
🙏لطفاً جهت سلامتی #پدر شاعر گرامی، حمد شفا بخوانید.
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چهل منزل کتک خوردم، نبودی
به زیر دست و پا مُردم، نبودی
منی که غنچه بودم، تشنه ماندم
توانم رفت و پژمردم، نبودی
چرا وقتی که بد ترسیده بودم
چرا نام تو را بردم، نبودی؟!
شب تاریک، در بین بیابان
من از محمل زمین خوردم نبودی
نپرس از پهلویم، تقصیر زجر است
به ضرب چکمه آزردم، نبودی
چرا ساکت، چرا اینگونه سردی؟!
مگر با دختر خود، قهر کردی؟!
سه ساله بودم و قدم کمان شد
تسلای غمم، زخم زبان شد
نبودی جان بگیرم در کنارت
رقیه از یتیمی نیمه جان شد
حجابم را نشد محکم بگیرم
دو دستم بسته بین ریسمان شد
چه دستان بزرگی دارد این شمر
تمام صورتم زهرا نشان شد
حواسم بود روی نیزه بودی
سرت بالاسر من سایه بان شد
سرت را می گذارم روی شانه
که گویم حرف های دخترانه
اگرچه درد دارم قدر کافی
نمی خوابم که مویم را ببافی
نپرس از وضع موهایم که دیگر
ندارد حاجتی بر موشکافی
پر پروانه وارم را شکستند
ندارم استطاعت بر طوافی
شدم خسته ازین سربار بودن
خودم حس می کنم هستم اضافی
مرا با خود ببر، با من بگو که
دگر از این مصیبت ها معافی
بیا امشب به قول خود عمل کن
مرا در لحظه ی آخر بغل کن
شاعر: #محمدجواد_شیرازی