#شعر
#غزل
#امام_حسین.ع
#عاطفه_سادات_موسوی
#بغضدرجاماشکمیریزدجرعهایازسبویپیرهنت
#حلقه_ادبی_ریان
بغض در جام اشک می ریزد جرعه ای از سبوی پیرهنت
میرسد روی بالهای ملک غصه با رنگ و بوی پیرهنت
با گریبان چاک غم هرگز صحبت از نعل اسب ها نکنیم
وای اگر برملا شود روزی رازهای مگوی پیرهنت
تشنگی رود بی قراری بود ، می گذشت از سر مزارع زخم
زیر خونِ چکیده از لب تو ، خشک می شد گلوی پیرهنت
بدنت که به دست او نرسید رفت بین هزار و نهصد زخم
زنده مانده است خواهرت تنها ٬ به هوای رفوی پیرهنت
پیکر دشت رادرید از هم،غنچه ها را به روی خاک انداخت
گیسوی شهر را پریشان کرد باد در جست وجوی پیرهنت
سن و سالش کم است اما خوب می شناسد لباس هایت را
آه از ان لحظه ای که سیلی خورد دخترت رو به روی پیرهنت
غافل از دستهای غارتگر،دلخوش از اینکه بر تنت مانده
اصلا از ابتدا کفن بودن ،شده بود آرزوی پیرهنت
✼═══┅🔶🍁🔶┅═══✼
✅کانال سبک وشعر باب الحرم