eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
68 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل شمعى كنارِ خانه‌ى خود همه دَم او خدا خدا مى‌كرد گريه هايش چه گريه آور بود تا كه عباس را صدا مى كرد   روضه خوانىِ او كنار بقيع مى‌زد آتش همه جگرها را روضه وقتى از علقمه مى‌خواند چون شرر بود رهگذرها را   روضه‌هاى خرابه را مى‌خواند تا غمِ شام روضه را مى‌بُرد بِينِ بازار خويش را مى‌ديد سنگ جاى رباب هم مى‌خورد   آه از لحظه‌اى كه زينب گفت قصه‌ى آب و آب آور را قصه.ى تير و حنجر اصغر اضطرار حسينِ مضطر را   از خدا خواست تا زِ داغ حسين قامتش بيشتر هلال كند ملتمس با سكينه او مى‌گفت تا اباالفضل را حلال كند...   من بميرم براى اين خانم سرِ پيرى چه بى عصا مانده پسرانش همه شهيد شدند به دلش داغِ كربلا مانده   كاش همراه با اباالفضلش راهىِ دشت كربلا مى‌شد مثلِ عباسِ خود براىِ حسين پاسبان بهر خيمه‌ها مى‌شد   صائمی  
کریمان همه مات ام البنین اند فقیر کرامات ام البنین اند   نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ اسیر مناجات ام البنین اند   همه ساقیانی که صاحب سبویند دخیل خرابات ام البنین اند   مریدان عباسِ او در دو عالم به دنبال خیرات ام البنین اند   پسرهای او یار خون خدایند دلیل مباهات ام البنین اند   پسرهای نور و تجلی نورند تجلی آیات ام البنین اند   به خورشید تابان قمرها می آید به ام البنین این پسرها می آید   گرفتند ماهش... همه تکیه گاهش گرفتند ابالفضل... پشت و پناهش   عصایی ندارد دم پیری حالا نشانده زمانه به خاک سیاهش   امان از صبوری... کشیده قبوری روی خاک و غم مانده در بین آهش   خدای ادب شد، بصیر عرب شد ولی بوده هر جا به زینب نگاهش   ندیده دو عالم، کسی جز یل او که دامان زهرا شود قتلگاهش   بشیر از پسرهای او دم نزن تو بگو از حسینش... چه شد قبله گاهش؟!   پسرهای او نذر راه حسین اند قمرهای او نذر راه حسین اند   غرورش شکسته ولی بازویش نه دلش گرچه خون شد ولی پهلویش‌ نه   کسی دیده در بین خانه بیافتد شراره به جان سر گیسویش... نه   کسی دیده در بین کوچه بیافتد رد پنجه ی لاله چین بر رویش... نه   شده شوهرش را ببیند که از غم گذارد سرش بر روی زانویش.‌‌.. نه   شنیده کسی که زن پا به ماهی در سوخته بیاید سویش... نه   شده زیر در مادری باشد و بعد کسی با لگد رد شود از رویش... نه   بهار دل آل حیدر خزان شد قد فاطمه در جوانی کمان شد   جواد شیرازی
البنین_سلام الله_علیها روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته باغِ من گُل داشت روزی  حیف حالا سوخته   وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته   کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته   هرچه گشتم بِینِ‌شان شاید که بشناسم کسی هرکه دیدم پیر بود و شمع آسا سوخته   بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق شانه‌ها از تازیانه خُرد حتی سوخته   چشم‌ها از فرطِ سیلی سرخ و نابینا شده چهره‌ها لبریزِ تاول زیرِ گرما سوخته   گیسوان زردند ، گویا بین آتش مانده‌‌اند تارِ موهاشان گره خورده است گویا سوخته   تا که پرسیدم امیرِ کاروان حالا که هست بِین‌ِشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته   گفتمش کو گیسوانِ زینبی‌ات گفت : آه شعله‌ای بر معجرم اُفتاد آنجا سوخته   گفتمش سالارِ زینب را نمی بینم چرا؟ گفت دیدم چهره‌اش بر ریگِ صحرا سوخته   شعله بود کرببلا و دود بود و خیمه‌ها بِینِ آتش دختری دیدم که تنها سوخته   لطفی
البنین_سلام الله_علیها بعد زهرا برای اولادش همدم روزهای تنهایی تو برای غریبی مولا بهترین حس و حال "زهرایی"   حس ناب تو حس مادر بود تکیه گاه علی شدی بانو مثل خورشید پشت ابری تو آمدی ، منجلی شدی بانو   پر جبریل فرش پاهایت چقدر با وقار هستی تو روز محشر مقابل زهرا مایه ی افتخار هستی تو   مادری کرده ای برای همه ولی اصلا به جای زهرا ، نه سال ها خانه ی علی بودی فکر "همتا" شدن به مولا ، نه   اسوه ی کاملی پس از زهرا با وفا و سراسر از احساس ادب از ذات تو سرازیر است مثلا : یک نمونه اش "عباس"   مدح تو کار هر زبانی نیست مگر اینکه چهارده معصوم گریه های همیشه جانسوزت منحصر شد به کشته ای "مظلوم"   آه ... بر سینه میزدی هرشب از غم کشته های عاشورا روضه می خواندی و دلت پر بود گریه کردی برای عاشورا   چشم ماها که جای خود دارد چشم هر دشمنی به آب افتاد هر زمان گریه کردی و هروقت چشم های تو بر رباب افتاد   دائما سر به زیر و شرمنده فکر آن شاه سر جدا بودی روی لب های تو فقط این بود آه ، عباس ! پس کجا بودی   با رباعی عشق و ایثارت کربلا را به نام خود کردی چهار مصرع سرودی و حالا "شعرا" را غلام خود کردی   باقری
البنین_سلام الله_علیها به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند   از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند   انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند   کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند   بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند   سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند   غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته   زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته   از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف   دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف   لطفی  
البنین_سلام الله_علیها چادر خاکی به سر شیون فراوان می کند گریه های بی هوا همچون یتیمان می کند   میرود بالای صورت های قبر اهل شهر را به صرف روضه مهمان می کند   کار او گشته حضور و نوحه خوانی در بقیع با همین کارش زیارت را چه آسان می کند   آمده از ره بشیر آن قاصد کرببلا بین بصیرت را فدای حال شیران می کند   او نگفت هرگز ، بشیر احوال عباسم بگو او سوالاتش فدای حال سلطان می کند   تاخبر دادند به او از ماجرای دشت طف هر شب عمرش ببین شام غریبان می کند   زینب آورده برایش یادگار از واقعه یک سپر ام البنین را جسم بی جان می کند   صمدی
البنین_سلام الله_علیها ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد   همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد   رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد   به دور نام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد   تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد   رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد   وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد   به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباًاربا بر زمین باشد   حضور  چار امام در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد   رحیمی
البنین_سلام الله_علیها خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد   خدا کند که مراعات سن او بشود خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد   نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش سوال بود برایش ...حسین سر دارد ؟   براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه به روی آینه اش گرد از سفر دارد   تمام واقعه این بود : بین نخلستان جماعتی سر حمله به یک نفر دارد   تمام قامت او را به باد می دهد و بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد   شهید می شود عباس نه !...حسین دمی که جان سپردن عباس را نظر دارد   گذشت واقعه اما تصورش باقیست هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد   زسمت علقمه سمت خیام می آید چرا که پیکر عباس درد سر دارد   ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی که قصد بی ادبی با سر قمر دارد   شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست چرا که " ام بنین ...لا اقل پسر دارد   کرمی
M.sh M..sh, [05.01.23 11:45] # مرثیه حضرت امُ البنین (س) فاطمیه رفته اما دل شده با غم قرین از غم هجران بی بی حضرت اُم البنین بانویی که اهل دل از او ادب آموخته عرشیان و قدسیان از ناله هایش سوخته اشک ماتم از دو دیده ریخت او با شور وشین در عزای جعفر و عباس و عثمان و حسین چون خبر دادش بشیر از کربلا با چشم تر صِیحه ای زد ، پاره شد بند دلش از این خبر وای از آنساعت که او میگفت با آهِ غمین آه اِی مردم نخوانیدَم دگر اُمُ البنین من شنیدم دست عباسم شده از تن جدا جان خود تقدیم جانان کرده او در کربلا من شنیدم تیر کین بر چشم شهلایش زدند با عَمود آهنین بر فرق زیبایش زدند هر چه آمد بر سرش قربان شاه عالَمِین جان او جان عزیزانم به قربان حسین گر چه قطعه قطعه گشته آن گلِ احساس من روی دامان حسین بِنهاده سر عباس من من بمیرم که حسین در کربلا مادر نداشت کشته شد با حنجر خشکیده و یاور نداشت
  البنین_سلام الله_علیها ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی از مادر چشم انتظارت دل بریدی   جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی   تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو بر خاندان فاطمه روح امیدی   بر گردنم انداختی با دستهایت زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»   زینب کنار گوش من آهسته می گفت : هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی   از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر بر پیکر مانیست جایی از سپیدی   این تکه مشک پاره را تا داد دستم فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی   از مشک معلوم است با جسمت چه کردند وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی   باور نخواهم کرد تا روز قیامت بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی   در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم    
البنین_سلام الله_علیها بدون ماه قدم می زنم سحر ها را گرفته اند از این آسمان قمرها را   چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را   نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته اند از این پیر زن پسر ها را   چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را   نشسته است سر راه ، روضه می خواند که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را   ندیده است اگر چه ولی خبر دارد سر عمود عوض کرده شکل سرها را   کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را   بشیر آمد گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو   ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی   به خانه ی ولله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی   به جای اینکه شوی مدعی همسری اش کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی   تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و برای چرخش دستار انتخاب شدی   پهار تا پسر آورده ای برای علی که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی   دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی   اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت   تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد به چادر عربی تو خار گیر نکرد   تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن به غیر کرب وبلا هیچ چیز پیر نکرد   به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد   از آن زمان که شنیدی خزان گلها را هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد   چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد   به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را به ضرب دست لگد میزدن زن ها را  
البنین_سلام الله_علیها وقت غروب ، چشم ترش درد مي كند ذره به ذره بال و پرش درد مي كند   كم كم كه ماه مي شكفد در برابرش با رؤيت هلال، سرش درد مي كند   بي اختيار وقت نگاهش به آب ها قلبش به ياد گل پسرش درد مي كند   بايد كه از بقيع به سوي منزلش رود پر زحمت ست چون كمرش درد مي كند   هر چند كنج خانه كسي نيست منتظر اين بيت حزن، بوم و برش درد مي كند   تنها نه محض خاطرآن چار شير نر اين خانه سال هاست، درش، درد مي كند   اما هزار شكر كه شب ها منور است از نور خواهري كه پرش درد مي كند   هرشب مي آيد از پي دلداري زني با اين كه جسم محتضرش درد مي كند   يك سال و نيم تلخ، شبيه دو ماه و نيم با ياد كوچه ها جگرش درد مي كند