eitaa logo
باب المراد
300 دنبال‌کننده
5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
234 فایل
کانال فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی :تحولات منطقه از اعضای محترم میخواهیم که دیگران را به این کانال دعوت کنند 🙏 انشالله که حاجت روا شوید https://eitaa.com/joinchat/3560833087C1e918450bb لینک کانال @babolmorad11
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸پندی از ابلیس!!🔸 ✅امام صادق (ع) برای حفص بن غیاث حکایت فرمودند که: روزی ابلیس بر حضرت یحیی (ع ) ظاهر شد در حالی که ریسمان های فراوانی به گردنش آویخته بود، حضرت یحیی (ع) پرسید: این ریسمان ها چیست؟ ابلیس گفت: اینها شهوات و خواسته های نفسانی بنی آدم است که با آنها گرفتارشان می کنم. حضرت یحیی (ع) پرسید: آیا چیزی از ریسمان ها هم برای من هست؟ ابلیس گفت: بعضی اوقات پرخوری کرده ای و تو را از نماز و یاد خدا غافل کرده ام. حضرت یحیی (ع) فرمود: به خدا قسم، از این به بعد هیچ گاه شکمم را از غذا سیر نخواهم کرد. ابلیس گفت: به خدا قسم، من هم از این به بعد هیچ مسلمان موحدی را نصیحت نمی کنم. امام صادق (ع) در پایان این ماجرا فرمود: حفص! به خدا قسم، برجعفر و آل جعفر لازم است هیچ گاه شکم شان را از غذا پر نکنند. (صراط سلوک ص 41) 💠💠💠 ┏━━━━━━━━━✨🏴┓ @babolmorad11
هدایت شده از حکایت های تاریخ
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ حکایت ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ماﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻋﻀﻮ ﺑﺪﻧﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟» ﻃﯽ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﻣﺘﻤﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻢ ﮐﺴﺐ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﺭﺍ ﺣﺪﺱ ﻣﯽﺯﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺻﺤﯿﺢ ﺑﺎﺷﺪ مثلاً چشم، گوش، ... اما هر بار می‌گفت: نه! این نیست! ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ ﻫﻤﻪ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭ ﺩﻝﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻏﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﮔﺮﯾﺴﺘﻨﺪ ﺣﺘﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺹ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺁﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻭﺩﺍﻉ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺳﯿﺪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺁﯾﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻋﻀﻮ ﺑﺪﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﺯ ﻃﺮﺡ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭼﻨﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ! ﺍﻭ ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩﺍﻡ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ‏ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺎﺳﺦ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ! ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻋﻀﻮﯼ ﮐﻪ ﻗﺒﻼً ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﯾﮏ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﻟﯿﻞ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﯼ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩ ﯾﮏ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯽﺁﯾﺪ‌ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﺶ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ‏ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻋﻀﻮ ﺑﺪﻧﺖ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ‏ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻣﯽﺩﺍﺭﻧﺪ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ‏ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺳﺮ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﯾﺎ ﯾﮏ ﻋﺰﯾﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ حالیکه ﺍﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﻓﺮﺍ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻣﻦ ﺩﻋﺎ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺣﺪ ﮐﺎﻓﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻻﺯﻡ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻋﻀﻮ ﺑﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﯾﮏ ﻋﻀﻮ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻋﻀﻮ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ های تاریخ ‌─┅─═इई🍂🍁🍂ईइ═─┅─ 🛕 @hekayathayetarikh
550.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 قابل توجه ایتا کانال های تاریخ @hekayathayetarikh باموضوعات 📝 درب خانه حضرت زهراس 📝 # شهردایره ای در دوره ساسانی 📝 شهری ۳۰۰۰ساله درشیراز 📝 زرتشتیان دریزد 📝 های گردشگری ایران 📝 آهنگرکه بود چه کرد؟ 📝 مهم ۱۰۰سال اخیر ایران و 🌸هرروز حکایتهای جذاب شنیدنی ازتاریخ 🌸همه در کانال حکایت های تاریخ این کانال تازه زدیم مارا حمایت کنید🙏 🛑💢 کانال ما 💢🛑 نکات کمترشنیدشده جذاب مختصر ⭕ مارو در کانال زیر دنبال کنید👇👇 @hekayathayetarikh 💠🍃🍃💠🍃🍃💠🍃🍃💠🍃 دیگرکانالهای مادرایتا @babolmorad11 عمومی @darokhanemaenavi درمانی @ketab111 کتاب صوتی @mohkamatezohor امام زمانی 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Elteja -کانال اِلتجاHekayat Amiralmomenin-sh'ere Zarre .mp3
زمان: حجم: 5.14M
▫️یا علی! نام زیبای تو رافع هر مشکلی است؛ بگشا به نجابت دعا برای فرج مشکل اهل عالم را... عنایت زیبای به یک شاعر. @babolmorad11
در ماه رمضان پیرمردی دور از چشم مردم، غذا میخورد. چند جوان به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، فقط آب و غذا میخورم. جوانان خندیدند. پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم، کسی را مسخره نمیکنم، به کسی دشنام نمیدهم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و ... ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم، آیا شما هم روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم. 👈ماه رمضان برای همه ی آنان که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان، در خدمت خلق خداست، و زمین را، آب را، و گل و سبزه را و دیگر موجودات را آسیب نمی رسانند پر برکت باد....
🔆پنج نان و سوّمين نفر در روايات متعدّدى وارد شده است : روزى دو نفر مسافر جهت خوردن غذا و استراحت در محلّى فرود آمدند، يكى از آن دو نفر سه قرص نان و ديگرى پنج قرص نان همراه خود داشت . در اين بين شخص ثالثى نيز از راه رسيد؛ و پس از سلام و احوالپرسى ، كنار آن ها نشست و هر سه نفر مشغول خوردن غذا شدند و آن هشت نان را، بطور مساوى خوردند تا سير گشتند. شخص ثالث موقع خداحافظى مقدار هشت درهم در مقابل آنچه خورده بود، به آن ها داد و رفت . و بين آن دو نفر صاحب نان ها نزاع در گرفت ؛ و صاحب پنج قرص نان گفت : از اين مقدار پول ، پنج درهم آن براى من است و سه درهم باقى مانده براى تو مى باشد كه سه نان داشته اى ، ولى او نپذيرفت ؛ و چون به توافق نرسيدند، جهت حلّ اختلاف محضر مبارك امام علىّ عليه السلام شرفياب شدند. وقتى موضوع را مطرح كردند، حضرت به صاحب سه نان فرمود: اى مرد! رفيق تو انصاف را رعايت كرده است و بهتر است كه به همان مقدار راضى باشى . او در پاسخ گفت : قبول ندارم مگر آن كه پول ها به عدالت در بين ما تقسيم شود. اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام اظهار نمود: من اگر بخواهم پول ها را به عدالت تقسيم كنم به ضرر تو مى باشد، چون حقيقت عدالت ، آن است كه يك درهم حقّ و سهم تو خواهد بود؛ و هفت درهم ديگر سهم صاحب پنج نان مى باشد. آن شخص اعتراض كرد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! او حاضر بود كه سه درهم به من بدهد، ولى من نپذيرفتم ، اكنون شما مى فرمائيد كه تنها يك درهم سهم من مى باشد؟! سپس افزود: يا اميرالمؤ منين ! تقاضا دارم برايم توضيح دهيد. امام عليه السلام فرمود: شما روى هم ، هشت عدد نان داشته ايد، كه سه نفر با هم خورده ايد؛ و مجموع سهام ، 24 سهم مى شود كه 15 سهم حقّ صاحب پنج نان است ؛ و 9 سهم حقّ تو خواهد شد. و صاحب پنج نان 13 از پانزدهم سهم خود را خورده است ، بنابر اين هفت سهم يعنى 7 درهم طلب دارد؛ و تو هم 13 يعنى 8 سهم از 9 سهم خود را خورده اى و يك درهم طلب دارى . او هم راضى شد و قبول كرد، كه يك درهم حقّ اوست . 📚اعيان الشّيعة : ج 1، ص 343.
در مدرسه برای امتحانات ، عکس دانش آموزان لازم شد . مدیر مدرسه یک عکاس را آورد و با او جهت گرفتن عکس از دانش آموزان به ازای هر نفر ٣٠٠٠ تومان قرار گذاشت . مدیر به معلم گفت از هر دانش آموز ۴٠٠٠ هزار برای عکسشون جمع کن . معلم به دانش آموزان گفت برای پول عکس باید نفری ۵٠٠٠ بیارین . دانش آموز رفت خونه و به مادرش گفت برای عکس گرفتن از ما ، مدرسه گفتند ٦٠٠٠ بیارین . مادر شب به پدر گفت که مدرسه گفته بچه ها ٧٠٠٠ بیارن. پروژه ها بعضی وقتها اینگونه اجرا می‌شود! شاید از این هم بدتر!! 📚 🍃 🌺🍃     ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄