﷽ #نماز_خوبان
💠 زدیم بغل. وقت #نماز بود گفتم : «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه ان شاءالله» نگاهم کرد.
گفت: «ابراهیم! نماز خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوانده بودم»
💠 قصهاش این بود: رفته بود کاخ کرملین قرار داشت با پوتین. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت #اذان شد. حاجی هم بلند شد اذان و اقامه را گفت صدایش پیچید توی سالن.
💠 بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می کردند. می گفت در طول عمرم همچین لذتی از نماز نبرده بودم. پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روی مُهر.
💠 به خدای خودش گفت: «خدایا این بود که کرامت تو یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می کشیدند حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»
📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۱۰۹، راوی ابراهیم شهریاری
#سرداردلها #حاج_قاسم_سلیمانی #داستان
🕌 @babolmorad11
@dars_akhlaq(3).mp3
5.12M
🔊 #کلیپ_صوتی|
حضرت آیت الله سید محمد ضیاءآبادی در مورد الطاف امام رضا علیه السلام
🔴 پیر زنی که از #امام_رضا (ع) پول میگرفت برای سوغاتی خریدن برای فرزندان و آشنایان...
#داستان
#حضرت_امام_رضا (ع)
🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
🌹کانال باب المراد
در ماه رمضان پیرمردی دور از چشم مردم، غذا میخورد. چند جوان به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت: چرا روزهام، فقط آب و غذا میخورم. جوانان خندیدند. پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم، کسی را مسخره نمیکنم، به کسی دشنام نمیدهم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و ...
ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم، آیا شما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم.
👈ماه رمضان برای همه ی آنان که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان، در خدمت خلق خداست، و زمین را، آب را، و گل و سبزه را و دیگر موجودات را آسیب نمی رسانند پر برکت باد....
#حکایت #داستان #رمضان
#داستان_آموزنده
🔆پنج نان و سوّمين نفر
در روايات متعدّدى وارد شده است :
روزى دو نفر مسافر جهت خوردن غذا و استراحت در محلّى فرود آمدند، يكى از آن دو نفر سه قرص نان و ديگرى پنج قرص نان همراه خود داشت .
در اين بين شخص ثالثى نيز از راه رسيد؛ و پس از سلام و احوالپرسى ، كنار آن ها نشست و هر سه نفر مشغول خوردن غذا شدند و آن هشت نان را، بطور مساوى خوردند تا سير گشتند.
شخص ثالث موقع خداحافظى مقدار هشت درهم در مقابل آنچه خورده بود، به آن ها داد و رفت .
و بين آن دو نفر صاحب نان ها نزاع در گرفت ؛ و صاحب پنج قرص نان گفت : از اين مقدار پول ، پنج درهم آن براى من است و سه درهم باقى مانده براى تو مى باشد كه سه نان داشته اى ، ولى او نپذيرفت ؛ و چون به توافق نرسيدند، جهت حلّ اختلاف محضر مبارك امام علىّ عليه السلام شرفياب شدند.
وقتى موضوع را مطرح كردند، حضرت به صاحب سه نان فرمود: اى مرد! رفيق تو انصاف را رعايت كرده است و بهتر است كه به همان مقدار راضى باشى .
او در پاسخ گفت : قبول ندارم مگر آن كه پول ها به عدالت در بين ما تقسيم شود.
اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام اظهار نمود: من اگر بخواهم پول ها را به عدالت تقسيم كنم به ضرر تو مى باشد، چون حقيقت عدالت ، آن است كه يك درهم حقّ و سهم تو خواهد بود؛ و هفت درهم ديگر سهم صاحب پنج نان مى باشد.
آن شخص اعتراض كرد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! او حاضر بود كه سه درهم به من بدهد، ولى من نپذيرفتم ، اكنون شما مى فرمائيد كه تنها يك درهم سهم من مى باشد؟!
سپس افزود: يا اميرالمؤ منين ! تقاضا دارم برايم توضيح دهيد.
امام عليه السلام فرمود: شما روى هم ، هشت عدد نان داشته ايد، كه سه نفر با هم خورده ايد؛ و مجموع سهام ، 24 سهم مى شود كه 15 سهم حقّ صاحب پنج نان است ؛ و 9 سهم حقّ تو خواهد شد.
و صاحب پنج نان 13 از پانزدهم سهم خود را خورده است ، بنابر اين هفت سهم يعنى 7 درهم طلب دارد؛ و تو هم 13 يعنى 8 سهم از 9 سهم خود را خورده اى و يك درهم طلب دارى .
او هم راضى شد و قبول كرد، كه يك درهم حقّ اوست .
📚اعيان الشّيعة : ج 1، ص 343.
#داستان #حکایت #پند