eitaa logo
سرداران شهید باکری
507 دنبال‌کننده
5هزار عکس
595 ویدیو
13 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
#ازدواج شهید مهدی باكری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. #مهریه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده‌ای برای مردم انجام داد.  @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
#سلام_آقا_مهدی😊🌹 #خاطرات #قسمت_پنجم #از_ازدواج_تا_شهادت 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚 به ما بپیوندید⏫
. 🌺بعد از آموزش اسلحه را نصفه رها کردم و رفتم جهاد سازندگی؛ روستاها ومحله های پایین شهر سر میزدیم و تا جایی که از دستمان بر میامد،مشکلاتشان را حل میکردیم. ها در شهرک کارخانه قند زندگی میکردند. 🌺آنها خانواده های بی بضاعت شهرک را به ما معرفی کردند،اینطور بود که با خواهر بزرگ مهدی آشنا شدم. ،مهندسی مکانیک تبریز درس خوانده بود😊.آن موقع شهردار ارومیه بود🌿، اما وقتی آمد خواستگاری من،استعفا داده بود و با همکاری میکرد.☺️ روز از جنگ میگذشت.آن روز بعد از ظهر دوستم حمیده آمد خانه ی ما حمیده تازه با یکی از بچه های شهربانی کرده بود؛ نادری مادر و خانم برادرم کنار ما نشسته بودند و چهارتایی با هم اختلاط میکردیم. خواست برود،دم در تنها که شدیم گفت:"مهدی باکری را میشناسی؟من رو فرستاده خواستگاری😌 آقای باکری دنبال یه همسر اسلحه به دست میگشت.🌺🙃 شمارو معرفی کردیم.نظرت چیه درباره او؟" من که نمیشناختمش گفتم:"باید فکر کنم."😉🙈 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚 به ما بپیوندید⏫⏫⏫
. 🌸اما فکر اینجاش را نکرده بود که دوریشان اینقدر زود برسد. کرد از کسی که زن به دست بخواهد و ی همسرش یک کلت کمری باشد😇،توقع دیگری نمیشود داشت! که حلقه خریدند،مهدی قبل از اینکه برود،پرسید"نظرتون درباره مهریه چیه؟" دوست داشت بداند توی سر مهدی چه میگذرد.گفت:"هر چه شما بگید"مهدی فوری گفت:"یک جلد قرآن😊 با یک کلت کمری"🔫🤐 وقت به کسی نگفته بود دوست دارد مهرش چه باشد از کجا میدانست؟چرا از مهدی نپرسید؟تازه یادش افتاده بود نگفت که خودش همین را میخواسته🙂 . 🍀مهدی میگفت:"ما یک روحیم در دو بدن😌.اصلا یعنی همین،من و تو حالا شده ایم یک، یک قوی"💪 از مهدی هر خواستگاری میآمد،استخاره میکردم جواب میدادند"صبر کنید. نصیبتان خواهد شد" 🌷مهدی همان بود.آنقدر مطمئن بودم که حتی استخاره هم نکردم. دو ماه و نیم بعد از عقدمان،مهدی یک بار تلفن زد.☎️خودمان تلفن نداشتیم. ی یکی از همسایه ها را داده بودم که ما را بی خبر نگذارد. آمد و گفت حمید آقا زنگ زده و گفته فلان ساعت آنجا باشم،مهدی میخواهد تماس بگیرد📞 مهدی هی میپرسید"صفیه حالت خوبه؟مشکلی نیست؟من بیایم؟" اینقدر نگران بود؟نگو آقای نادری سر به سرش میگذاشته"😌 برو.دختر مردم را عقد کرده ای و گذاشته ای و اومدی؟پاشو برو دست زنت را بگیر و ببر خونه خودت" کرده بود من به دوستم چیزی گفته ام یا او ناراحتی من را دیده و به شوهرش گفته که او اینطور میگوید🌹🌹 🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚 به ما بپیوندید⏫⏫⏫
💠با پیروزی انقلاب ایران نقش فعالی در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم بود و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق  کرد و بلافاصله پس از ازدواج (روز بعد از ازدواجش) عازم شد. یکی از بهترین سپاه در ۸ سال جنگ ایران و عراق بود. ۳۱عاشورا :۲۵اسفند۶۳ @bakeri_channel
خاطرات شهیدمهدی باکری به #روایت‌همسر #قسمت_پنجم . بعد از آموزش اسلحه#امدادگری را نصفه رها کردم و رفتم جهاد سازندگی؛ #به روستاها ومحله های پایین شهر سر میزدیم و تا جایی که از دستمان بر میامد،مشکلاتشان را حل میکردیم. #باکری‌ها در شهرک کارخانه قند زندگی میکردند. آنها خانواده های بی بضاعت شهرک را به ما معرفی کردند،اینطور بود که با خواهر بزرگ مهدی آشنا شدم. #مهدی، #مهندسی‌مکانیک دانشگاه تبریز درس خوانده بود.آن موقع شهردار ارومیه بود، اما وقتی آمد خواستگاری من،استعفا داده بود و با #سپاه همکاری میکرد. #ده روز از جنگ میگذشت.آن روز بعد از ظهر دوستم حمیده آمد خانه ی ما حمیده تازه با یکی از بچه های شهربانی#ازدواج کرده بود؛ #آقای نادری مادر و خانم برادرم کنار ما نشسته بودند و چهارتایی با هم اختلاط میکردیم. #وقتی خواست برود،دم در تنها که شدیم گفت:" #مهدی‌باکری را میشناسی؟من رو فرستاده #خواستگاری.. #راستش #آقای_باکری دنبال یه همسر اسلحه به دست میگشت😊 #ما شمارو معرفی کردیم.نظرت چیه درباره او؟" من که نمیشناختمش گفتم:"باید فکر کنم.".. . #شهیدمهدی‌باکری #انتخاب‌همسر @bakeri_channel
به : . ...اما فکر اینجاش را نکرده بود که دوری شان اینقدر زود برسد. فکر کرد از کسی که زن اسلحه به دست بخواهد و همسرش یک کلت کمری باشد ،توقع دیگری نمیشود داشت! آنروز که خریدند، مهدی قبل از اینکه برود، پرسید"نظرتون درباره مهریه چیه؟" صفیه دوست داشت بداند توی سر مهدی چه میگذرد. گفت:"هر چه شما بگید"مهدی فوری گفت:"یک جلد قرآن با یک کلت کمری"😊 هیچ وقت به کسی نگفته بود دوست دارد چه باشد مهدی از کجا میدانست؟چرا از مهدی نپرسید؟تازه یادش افتاده بود حتی نگفت که خودش همین را میخواسته.. . مهدی میگفت:"ما یک روحیم در دو بدن.اصلا یعنی همین،من و تو حالا شده ایم یک، یک قوی... قبل از مهدی هر خواستگاری میآمد،استخاره میکردم جواب میدادند"صبر کنید. نصیبتان خواهد شد" مهدی همان زوج بود.آنقدر مطمئن بودم که حتی استخاره هم نکردم. دو ماه و نیم بعد از عقدمان، مهدی یک بار تلفن زد. خودمان تلفن نداشتیم. ی یکی از همسایه ها را داده بودم که ما را بی خبر نگذارد. آمد و گفت زنگ زده و گفته فلان ساعت آنجا باشم، مهدی میخواهد تماس بگیرد... مهدی هی میپرسید"صفیه حالت خوبه؟مشکلی نیست؟من بیایم؟" چرا اینقدر نگران بود؟نگو آقای نادری سر به سرش میگذاشته" پاشو برو. دختر مردم را عقد کرده ای و گذاشته ای و اومدی؟پاشو برو دست زنت را بگیر و ببر خونه خودت" فکر کرده بود من به دوستم چیزی گفته ام یا او ناراحتی من را دیده و به شوهرش گفته که او اینطور میگوید... ... #یک‌جلدقرآن‌ .... . ⚘شادی روح شهدا @bakeri_channel