سرداران شهید باکری
#لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
ماجرای شهادت شهید آقامهدی باکری 🌹
🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹 👇
قسمت4⃣
علیرضا تندروکه موتور قایق را روشن کرده بود ، پس از چند لحظه گفت:🛥«قایق حاضره !»
مهدی پا در قایق گذاشت و زیر لب گفت :
« بسم الله الرحمن الرحیم !»😊
.
قایق تکانی خورد ، زوزه کشید ، نیم چرخی زد ومهدی را باخود برد .🛥🚤😔چند لحظه بعد ،این پیام از طرف قرارگاه به تمام فرماندهان واحد ها اعلام شد : « نگذارید آقا مهدی به آن سوی آب برود 😭✋
.
. اگر توجه نکرد وخواست برود ،به زور هم شده است ، مانع از رفتنش بشوید!»😤اما در آن سوی آب ، هرکس میشنید که مهدی آمده است ، از شوق گریه می کرد .😱😭
.
بعضی از نیروها آن قدر تیر اندازی کرده بودند 🌚که صورتشان از دود باروت مثل صورت شاگرد مکانیک ها سیاه شده بود . صدای صلواتی که به سلامتی آقا مهدی می فرستادند ،جان تازه ای به آنها می بخشید😍 .
.دراین سوی آب ، جست وجوبرای یافتن آقا مهدی ادامه داشت😭😔 . آخرین خبر این بود که فشار نیروی زرهی عراق لحظه به لحظه بیشتر میشود .
. علی ،دوست دوران مدرسه مهدی ،دلش بیشتر از هرکس دیگری شور میزد .😥😢
.
هر طور شده بود، باید مهدی را پیدا کرد . اما در کجا 😭؟او مثل کسی که جواب معمایی را یافته باشد ،برقی در چشمانش درخشید و باخود گفت :🤔
«نزدیک ترین جا به دشمن !مهدی حتما آن جاست .»🤔✋ وقتی قایق علی زیر آتش شدید دشمن به ساحل آن سوی رودخانه رسید،پیاده شد و در گوش اولین کسی که دیده بود ،فریاد زد:«آقا مهدی را ندیدی ؟»چرا ، برو جلو . نیم ساعت پیش اینجا بود .🏃
زمین هر لحظه با انفجار گلوله های توپ می لرزید و دود وغبار همه جا را فراگرفته بود .
.
نگاه مهدی اطراف را میپایید. از یک نفربر دشمن ، چند نفر کلاه قرمز پیاده شدند .😒😡😡😡😡😡
.
چند قدم آن طرف تر ، یک تیر بارچی بی سر ، روی تیر بار خود خمیده بود😭
.
مهدی به طرف تیر بار خیز برداشت🏃 . پیکری را که هنوز خون از آن جاری بود ،کنار کشید . 😔🌹
نوار فشنگ شروع کرد به تاب خوردن و کلاههای قرمز مثل سیب های کرم خورده در خاک و خون غلتیدند😡.
.
.علی همان طور که برای پیدا کردن همکلاسی دوران کودکی اش به هر طرف می دوید ، ناگهان درمیان گردوخاک بادیدن چهره ای آشنا در جا میخکوب شد😭 . خودش بود 😳. جلو رفت و با او دست داد .دست مهدی هرچندخاکی اما بگرمی همیشه بود.🌹
.
گرمی این دست او را به یاد روزهای برفی مدرسه انداخت؛🌹
به یاد روزهایی که با هم از سرما میلرزیدند ؛به همدیگر گلوله برفی پرت می کردند 😍❣
. می دویدند ومی خندیدند وگرم می شدند.
ادامه دارد.......
#لینک_کانال⏬⏬⏬
http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
🌹به این میگن دورهمی
با صفــــــــــــا و بی ریا ...
سلام همسنگران روزتون بخیر
🌹🌹🌹🌿🌿🌹
#لینک_کانال⏬⏬⏬
http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
سرداران شهید باکری
#لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
ماجرای شهادت شهید آقامهدی باکری 🌹
🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹 👇
ادامه قسمت4⃣
علی همان طور که برای پیدا کردن همکلاسی دوران کودکی اش به هر طرف می دوید ، ناگهان درمیان گردوخاک بادیدن چهره ای آشنا در جا میخکوب شد😭 . خودش بود 😳. جلو رفت و با او دست داد .دست مهدی هرچندخاکی اما بگرمی همیشه بود.😔🌹
.
گرمی این دست او را به یاد روزهای برفی مدرسه انداخت؛😔🌹
به یاد روزهایی که با هم از سرما میلرزیدند ؛به همدیگر گلوله برفی پرت می کردند 😍❣
. می دویدند ومی خندیدند وگرم می شدند😁✋ . به یاد روزهایی که مهدی یک کاپشن نوخرید و آنرا فقط یک روز پوشید😔👚 مهدی دست علی را محکم کشید وگفت: «بخواب زمین !»🗣✋
.
اول صدای سوت خمپاره ،بعد انفجار . بعد از آن هم گردوخاک وتکه های آهن بودکه در هوا درخشیدند وبر زمین باریدند 😳😔
..
. از چشم های مهدی ،خستگی میبارید . چند روز میشد که نخوابیده بود😔🌹
. .مثل شیشه بخار گرفته ای که خط خطی شده باشد،قطره های عرق ، صورت خاک آلودش را خط انداخته بود😭🌹 وگوشه لب های تشنه اش به هم چسبیده بودند😔🌹 .
نگاه ،همان نگاه بود؛اما حوصله حرف زدن نداشت .😔🌹علی مانده بود که در آن وضع،آیا پیغام قرارگاه رابگوید یانه😭؟بالاخره به حرف آمد:آقا مهدی،این پیام از قرارگاه برای شماست!😔🌹
هرچه زودتر به این سوی دجله برگردید . یک قایق در ساحل ، منتظر شماست . عجله کنید !گوش مهدی این حرفها را شنید 👂❌
.
؛اما چشم به تانکی داشت که هر لحظه نزدیک تر میشد👀 .
. بی اعتنا از جا بلند شد . ضامن را فشار داد . انگشتش روی ماشه لغزید و صدایی مثل رعد درهوا پیچید وتانک در چند قدمی شعله ور شد ✌️💣
.
.از آن سوی گردو خاک ها، صدای تکبیر آمد .مهدی فهمید که هنوز عده ای در اطرافش هستند 😊✋.چهره اش به نشانه لبخند چین خورد وروبه علی کرد وگفت :« دیدی علی جان ! به به ! به به !»😊✋
علی دوباره پیغام قرارگاه را برای مهدی خواند :« ..قایق در ساحل منتظر شماست . عجله کنید !»😔😡
.
.
ادامه دارد۰۰۰۰
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹برای شادی روح امام و شهدا صلوات
#لینک_کانال⏬⏬⏬
http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
#رفیق امروزبا من بیا
تا #گمنامی را مشق ڪنیم
#گمنام ڪه باشی
ذڪروخیر #مردانگےات
نقل دهان #آسمانیان میشود
#شهید_مهدی_باکری❤️
@bakeri_channel
آنچه همہ خوبان دارن
تو یکجا دارے
تیر خوردے
قایقت آتش گرفت
و شاید خودت
همراه آب شدے
گمنام شدے
و زائر همیشگے حضرت مادر
هر ڪدام یڪ مجلس روضه است
بماند بقیهاش...
#شهید_مهدی_باکری
@bakeri_channel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
امشب دل از ياد شهيدان تنگ دارم😔
حال و هواي لحظه هاي جنگ دارم😔
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@bakeri_channel
صبحی دیگر از پس #پرده ی حجابهای #شب پدیدار شد
و شکرخدای که توفیق #مناجات را دگر بار
به اهل #زمین
عطا فرمود...
سپیدی #صبح از پس #تاریکی شب گواه این حرف هاست.
.
#شهیدحسین_نیکزاد
@bakeri_channel
شهیدحاج حسن طهرانیمقدم🌷
ولادت: ۶آبان ۱۳۳۸سرچشمه تهران
شهادت:۲۱ آبان ۱۳۹۰ براثر انفجارزاغه مهمات
مزار:بهشت زهرا(س)قطعه ۲۴ردیف۷۵شماره ۲۵
❤️حضور مقام معظم رهبری بر سر مزار #شهیدحاج حسن طهرانی مقدم❤️
@bakeri_channel
✍یادش با صلوات