eitaa logo
سرداران شهید باکری
480 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
458 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سرداران شهید باکری
#لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
ماجرای شهادت شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹 👇 قسمت4⃣ علیرضا تندروکه موتور قایق را روشن کرده بود ، پس از چند لحظه گفت:🛥‌«‌قایق حاضره !» مهدی پا در قایق گذاشت و زیر لب گفت : « بسم الله الرحمن الرحیم !»😊 . قایق تکانی خورد ، زوزه کشید ، نیم چرخی زد ومهدی را باخود برد .🛥🚤😔چند لحظه بعد ،‌این پیام از طرف قرارگاه به تمام فرماندهان واحد ها اعلام شد : « نگذارید آقا مهدی به آن سوی آب برود 😭✋ . . اگر توجه نکرد وخواست برود ،‌به زور هم شده است ، مانع از رفتنش بشوید‌!»😤اما در آن سوی آب ، هرکس می‌شنید که مهدی آمده است ، از شوق گریه می کرد .😱😭 . بعضی از نیروها آن قدر تیر اندازی کرده بودند 🌚که صورتشان از دود باروت مثل صورت شاگرد مکانیک ها سیاه شده بود . صدای صلواتی که به سلامتی آقا مهدی می فرستادند ،‌جان تازه ای به آنها می بخشید😍 . .دراین سوی آب ، جست وجوبرای یافتن آقا مهدی ادامه داشت😭😔 . آخرین خبر این بود که فشار نیروی زرهی عراق لحظه به لحظه بیشتر می‌شود . . علی ،‌دوست دوران مدرسه مهدی ،‌دلش بیشتر از هرکس دیگری شور میزد .😥😢 . هر طور شده بود، باید مهدی را پیدا کرد . اما در کجا 😭؟او مثل کسی که جواب معمایی را یافته باشد ،‌برقی در چشمانش درخشید و باخود گفت :‌🤔 «‌نزدیک ترین جا به دشمن !‌مهدی حتما آن جاست .»🤔✋ وقتی قایق علی زیر آتش شدید دشمن به ساحل آن سوی رودخانه رسید‌،‌پیاده شد و در گوش اولین کسی که دیده بود ،‌فریاد زد:‌«‌آقا مهدی را ندیدی ؟»چرا ، برو جلو . نیم ساعت پیش اینجا بود .🏃 زمین هر لحظه با انفجار گلوله های توپ می لرزید و دود وغبار همه جا را فراگرفته بود . . نگاه مهدی اطراف را می‌پایید. از یک نفربر دشمن ، چند نفر کلاه قرمز پیاده شدند .😒😡😡😡😡😡 . چند قدم آن طرف تر ، یک تیر بارچی بی سر ، روی تیر بار خود خمیده بود😭 . مهدی به طرف تیر بار خیز برداشت🏃 . پیکری را که هنوز خون از آن جاری بود ،‌کنار کشید . 😔🌹 نوار فشنگ شروع کرد به تاب خوردن و کلاههای قرمز مثل سیب های کرم خورده در خاک و خون غلتیدند😡. . .علی همان طور که برای پیدا کردن همکلاسی دوران کودکی اش به هر طرف می دوید ، ناگهان درمیان گردوخاک بادیدن چهره ای آشنا در جا میخکوب شد😭 . خودش بود 😳. جلو رفت و با او دست داد .دست مهدی هرچندخاکی اما بگرمی همیشه بود.🌹 . گرمی این دست او را به یاد روزهای برفی مدرسه انداخت؛🌹 به یاد روزهایی که با هم از سرما می‌لرزیدند ؛به همدیگر گلوله برفی پرت می کردند 😍❣ . می دویدند ومی خندیدند وگرم می شدند. ادامه دارد....... ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
باز آمد یاد یاران یاد شیران، جان نثاران
🌹به این میگن دورهمی با صفــــــــــــا و بی ریا ... سلام همسنگران روزتون بخیر 🌹🌹🌹🌿🌿🌹 ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
سرداران شهید باکری
#لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
ماجرای شهادت شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹 👇 ادامه قسمت4⃣ علی همان طور که برای پیدا کردن همکلاسی دوران کودکی اش به هر طرف می دوید ، ناگهان درمیان گردوخاک بادیدن چهره ای آشنا در جا میخکوب شد😭 . خودش بود 😳. جلو رفت و با او دست داد .دست مهدی هرچندخاکی اما بگرمی همیشه بود.😔🌹 . گرمی این دست او را به یاد روزهای برفی مدرسه انداخت؛😔🌹 به یاد روزهایی که با هم از سرما می‌لرزیدند ؛به همدیگر گلوله برفی پرت می کردند 😍❣ . می دویدند ومی خندیدند وگرم می شدند😁✋ . به یاد روزهایی که مهدی یک کاپشن نوخرید و آنرا فقط یک روز پوشید😔👚 مهدی دست علی را محکم کشید وگفت: «‌بخواب زمین !»🗣✋ . اول صدای سوت خمپاره ،بعد انفجار . بعد از آن هم گردوخاک وتکه های آهن بودکه در هوا درخشیدند وبر زمین باریدند 😳😔 .. . از چشم های مهدی ،‌خستگی می‌بارید . چند روز می‌شد که نخوابیده بود😔🌹 . .مثل شیشه بخار گرفته ای که خط خطی شده باشد،‌قطره های عرق ، صورت خاک آلودش را خط انداخته بود😭🌹 وگوشه لب های تشنه اش به هم چسبیده بودند😔🌹 . نگاه ،‌همان نگاه بود؛‌اما حوصله حرف زدن نداشت .😔🌹علی مانده بود که در آن وضع،آیا پیغام قرارگاه رابگوید یانه😭؟بالاخره به حرف آمد:آقا مهدی،این پیام از قرارگاه برای شماست!😔🌹 هرچه زودتر به این سوی دجله برگردید . یک قایق در ساحل ، منتظر شماست . عجله کنید !گوش مهدی این حرفها را شنید 👂❌ . ؛‌اما چشم به تانکی داشت که هر لحظه نزدیک تر می‌شد👀 . . بی اعتنا از جا بلند شد . ضامن را فشار داد . انگشتش روی ماشه لغزید و صدایی مثل رعد درهوا پیچید وتانک در چند قدمی شعله ور شد ✌️💣 . .از آن سوی گردو خاک ها، صدای تکبیر آمد .مهدی فهمید که هنوز عده ای در اطرافش هستند 😊✋.چهره اش به نشانه لبخند چین خورد وروبه علی کرد وگفت :‌‌« دیدی علی جان ! به به ! به به !»😊✋ علی دوباره پیغام قرارگاه را برای مهدی خواند :« ..قایق در ساحل منتظر شماست . عجله کنید !»😔😡 . . ادامه دارد۰۰۰۰ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹برای شادی روح امام و شهدا صلوات ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
امروزبا من بیا تا را مشق ڪنیم ڪه باشی ذڪروخیر نقل دهان میشود ❤️ @bakeri_channel
آنچه همہ خوبان دارن تو یکجا دارے تیر خوردے قایقت آتش گرفت و شاید خودت همراه آب شدے گمنام شدے و زائر همیشگے حضرت مادر هر ڪدام یڪ مجلس روضه است بماند بقیه‌اش... @bakeri_channel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 امشب دل از ياد شهيدان تنگ دارم😔 حال و هواي لحظه هاي جنگ دارم😔 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @bakeri_channel
صبحی دیگر از پس ی حجابهای پدیدار شد و شکرخدای که توفیق را دگر بار به اهل عطا فرمود... سپیدی از پس شب گواه این حرف هاست. . @bakeri_channel
شهیدحاج حسن طهرانی‌مقدم🌷 ولادت: ۶آبان ۱۳۳۸سرچشمه تهران شهادت:۲۱ آبان ۱۳۹۰ براثر انفجارزاغه مهمات مزار:بهشت زهرا(س)قطعه ۲۴ردیف۷۵شماره ۲۵ ❤️حضور مقام معظم رهبری بر سر مزار حسن طهرانی مقدم❤️ @bakeri_channel ✍یادش با صلوات