eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
15.6هزار ویدیو
104 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
اون روزها که تهمینه عروس کدخدا بود و زن داداشها هر سه باردار بودند…دو تا خواهرای کوچیکم هم از دنیای بچگی فاصله گرفته بودند و کم کم قاطی بزرگترا میشدند…سریع دویدم آشپزخونه …مامان مشغول غذا درست کردن بود،، با ذوق و خوشحالی به مامان گفتم:مامان !مامان!…بابا گفت برای اخر هفته به همه بگو‌آماده باشند و اینجا جمع شند…مامان بدون اینکه احساساتی نشون بده انگار که از قضیه خبر داشته باشه گفت:خیر باشه!؟ان شالله خبریه؟؟خواستم کمی شیطنت کنم پس گفتم:خبر که اره…خواستگاری دختر همسایه است…مامان باز خودشو زد به کوچه ی علی چپ و گفت:خب!!دختر همسایه به ما چه ربطی داره؟؟با خنده گفتم:آخه خواستگار ماییم،،بالاخره مامان خنده اش گرفت و جارو رو برداشت و اروم زد روی دستم و در حالیکه نمیتونست خنده اشو کنترل کنه با اخم ریزی گفت:مگه من مسخره ی توام پسر جان…گفتم:من غلط کنم تورو مسخره کنم….شوخی کردم وگرنه شما تاج سر مایی….. ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
( روایت از دختر ایران) خیلی دنبالش رفتم و بالاخره با توجه به وضعیت جسمانی من و سن و سال ناصر و تعداد بچه های تحت سرپرستیم، تونستم از بنیاد مسکن یه خونه بصورت اقساط بخرم…خونه رو تحویل گرفتیم و از امامزاده اسباب کشی کردیم….با رفتنمون مسلما حقوقی که از امامزاده میگرفتیم قطع شد و وضعیت مالیمون وخیم تر شد…با وخیم تر شدن وضع مالی ناصر بداخلاق تر شد و حتی برای خرج روزانه هم بهم پول نمیداد و فحش و دعوا راه میانداخت…خیلی دلم برای بچه ها میسوخت مخصوصا پسرم….من هنوز پسر دوست بودم و جونم به جونشون بسته بود…تنها درامدمون از اجاره ی زمینهایی بود که ناصر توی روستا به چند نفر بصورت توافقی اجاره داده بود اما کار کشاورزی و زمین هم مشکلات خودشو داشت و درامدش بالا و پایین میشد…از وقتی به شهر مهاجرت کرده بودیم بچه هارو فرستادم مدرسه..دلم میخواست همشون تحصیل کرده و عاقبت بخیر بشند مخصوصا پسرا..نمیخواستم اونا هم فقیر و کارگر باشند…با همین شرایط برای دختر بزرگم عفت خواستگار اومد و عروس شد……. ادامه 👇 ( روایت از دختر ایران) جهیزیه ی عفت رو با کار توی خونه ی همسایه ها و غیره جور کردم و حتی اون زمان براش ظروف چینی هم دادم…خوشحال بودم که دخترم سربلند خونه ی شوهرش رفت…اما بعداز ازدواج عفت وضعیت مالیمون خیلی بدتر شد چون تمام پولی که داشتیم رو خرج وسایل عفت کرده بودم…توی همین وضعیت بی پولی و نداری یه روز که از خونه ی همسایه اومدم خونه دیدم شیدا جیغ میکشه و دماغشو گرفته…وحشتزده خودمو بهش رسوندم و متوجه شدم شیوا و راضیه باهم دعوا کردند و راضیه زده دماغ شیدا رو شکونده…با عصبانیت به راضیه گفتم:چرا اینکار رو کردی؟یعنی یه لحظه نمیتونم شما وحشیهارو تنها بزارم؟راضیه با گریه گفت:ساعتمو برداشته بود و نمیداد…منم محکم زدمش و دماغش خونی شد…در حالیکه دماغ شیدا رو با دستمال گرفته بودم تا خونش بند بیاد یه ریز سر راضیه غر زدم و دعواش کردم..پولی هم نداشتم که شیدا رو تا بیمارستان ببرم..هر جوری شده خون دماغ شیدا بند اومد اما فرم بینی اش عوض شد….. ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
( روایت از دختر ایران) جهیزیه ی عفت رو با کار توی خونه ی همسایه ها و غیره جور کردم و حتی اون زمان براش ظروف چینی هم دادم…خوشحال بودم که دخترم سربلند خونه ی شوهرش رفت…اما بعداز ازدواج عفت وضعیت مالیمون خیلی بدتر شد چون تمام پولی که داشتیم رو خرج وسایل عفت کرده بودم…توی همین وضعیت بی پولی و نداری یه روز که از خونه ی همسایه اومدم خونه دیدم شیدا جیغ میکشه و دماغشو گرفته…وحشتزده خودمو بهش رسوندم و متوجه شدم شیوا و راضیه باهم دعوا کردند و راضیه زده دماغ شیدا رو شکونده…با عصبانیت به راضیه گفتم:چرا اینکار رو کردی؟یعنی یه لحظه نمیتونم شما وحشیهارو تنها بزارم؟راضیه با گریه گفت:ساعتمو برداشته بود و نمیداد…منم محکم زدمش و دماغش خونی شد…در حالیکه دماغ شیدا رو با دستمال گرفته بودم تا خونش بند بیاد یه ریز سر راضیه غر زدم و دعواش کردم..پولی هم نداشتم که شیدا رو تا بیمارستان ببرم..هر جوری شده خون دماغ شیدا بند اومد اما فرم بینی اش عوض شد….. ادامه 👇 ( روایت از دختر ایران) از اون روز هر بار دماغ شیدا رو میدیدم یه فحشی یا غری سر راضیه میزدم و دل دخترم راضیه رو هر بار میشکوندم…از بچه هام فقط راضیه خوب درس میخوند و هر کاری هم ازش میخواستم انجام میداد و کمک دستم توی کارهای خونه و بیرون بود…شیدا کخ اصلا به درس اهمیت نمیداد و همش بازیگوشی میکرد…پسرها هم که هیچ کدوم درس نمیخوند مخصوصا مجید که هر روز از مدرسه فرار میکرد و بزور میبردم مدرسه اما در نهایت هر دو ترک تحصیل کردند و مشغول کارگری شدند..موفق ترین بچه ام تو زمینه ی تحصیل و درس راضیه بود که بالاخره با تمام مشکلات مالی و نداری و غیره دیپلم گرفت…سالی که راضیه میخواست دیپلم بگیره یه روز اومد خونه و گفت:مامان!!!از طرف مدرسه قراره مارو ببرند اردو….من‌که نمیدونستم اردو چیه گفتم:اردو کجاست؟؟؟؟؟راضیه گفت:مامان!!از طرف مدرسه قراره مارو ببرند اردو…گفتم:اردو کجاست؟؟گفت:یه جای تفریحی….مارو میخواند ببرند دریا…گفتم:پول میخواهند؟گفت:از من نه ،،،چون نمرات خوب بوده تشویقی میبرند…گفتم:حالا که دوست داری خب برو….. ادامه بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
کامران با ضرب استینشو از دستم بیرون کشید و اشکش ریخت اما حرفی نزد و رفت…..بدون اینکه حتی نگاه اضافه ایی به من بکند…..با اینکه از نظر جسمی سالم بودم ولی از نظر همه یه دست خورده به حساب میومدم…..کامران مثل یه رویای شیرین یهو اومد و یهو هم رفت و تموم شد و ای کاش های من شروع…….. با خودم گفتم:ای کاش زودتر عقد میکردیم و از این روستا میرفتم….اگه زودتر میرفتم دیگه به گوش کامران حرفی نمیرسید…..خیلی زود صیغه فسخ شد و من علاوه بر ناپاکی یه نامزدی نا موفق هم به پرونده ام اضافه شد………هر چی کادو و هدیه برام گرفته بود و رو پس فرستادیم …..باز دلم شکست و بازسکوت….سکوت….سکوت…. برای هزارمین بار رفتم توی لاک خودم و دوباره تنهاتر از تنها شدم…..مردم برام حرف درست کردند و نامزدمو پروندند و بعد دوباره حرف درست کردند که مهناز شومه و کسی به پاش نمیمونه…..سرم رو با درس خوندن گرم کردم تا کامران رو فراموش کنم اما هنوز یک ماه از رفتن کامران نگذشته بود که خبر رسید کامران تصادف خیلی سختی کرده و در جا فوت شده…. کامران تصادف خیلی شدید و سختی کرد و فوت شد….درسته که با من دیگه نسبتی نداشت اما تمام خاطرات و محبتهاش و عشقی که نثارم کرده بود هنوز توی ذهنم بود…..با شنیدن خبر فوتش واقعا ناراحت شدم و چنان ضربه ایی بهم وارد شد که نتونستم تحمل کنم و به گریه افتادم و از حال رفتم……. انگار بقدری جدایی از من براش سخت بوده که حواسش توی رانندگی پرت میشه و تصادف میکنه…..کامران یه عاشق واقعی بود اما نمیتونست حرف مردم رو تحمل کنه…..باز سیاهی مطلق روی زندگیم سایه انداخت طوری که با کوچکترین خبر بد حالم دگرگون و دچار تشنج میشدم….. فوت کامران پای منو به دکتر اعصاب کشوند و داروهای اعصاب از سیزده سالگی همدم من شد……گذشت و با حمایتهای برادرام که جانم فدای هر سه تاشو ،،،،کم کم حالم بهتر شد و راهنمایی رو تموم کردم و مشغول خوندن کتابهای اول دبیرستان شدم...۱۵سالم بود که به قول مامانی بختم باز شد….. بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
ولی خب دل عاشق من این حرفهاحالیش نبودوانقدرپافشاری کردم تاکوتاه امدن..روزی که به پرینازگفتم میخوام بیام خواستگاریت ازخوشحالی بالاپایین میپریدمیگفت۲ساله ارزوب شنیدن این حرف دارم...تنها نگرانی من مخالفت خانوادش بودکه اونم پرینازگفت هرچی من بگم پدرومادرم قبول میکنن چون شادی خوشبختی من ازهمه چی براشون مهمتره..اولین نفری که موضوع خواستگاری روفهمیدامیدبوداولش باورش نمیشدولی وقتی پرینازحرفم تاییدکردبه جفتمون تبریک گفت قول دادکمکمون کنه ،تقریبا یک ماهی طول کشید تا مقدمات خواستگاری چیده شدانقدراسترس داشتم که قبل رفتن فشارم افتادرفتم زیرسرم،خلاصه بایه دسته گل بزرگ یه جعبه شیرینی رفتیم خواستگاری،پدر ومادرپرینازباخوشرویی ازمون پذیرایی کردن..وجالب بود وقتی پدرم رسمی پریناز روخواستگاری کرد پدرش گفت کی بهتر از اقا بهنام که همجوره میشناسیمش..سرتون درد نیارم توهمون جلسه اول خانواده پریناز راضیت خودشون رو اعلام کردن وقرارشد۲هفته دیگه باهم نامزدکنیم.. ادامه 👇 ‎‎‌‌‎‎ خدامیدونه اون۲هفته به من چی گذشت همش فکرمیکردم یه اتفاقی میفته همه چی بهم میخوره اماعلاوه برنامزدی یک ماه بعدشم عقدکردیم..سرعقدپدرپرینازیه ماشین بهمون هدیه دادکه بعدازمراسم پرینازسوئیچ ماشین بهم دادگفت بهتردست توباشه برای رفت امدلازمت میشه،همه چی بهترازاون چیزی که فکرش رومیکردم پیش رفت..دوران عقدخیلی خوبی داشتیم خانواده پرینازانقدربهم محبت میکردن که گاهی فکرمیکردم دارم خواب میبینم..البته منم همه جوره بهشون احترام میذاشتم چندماه بعدازعقد ما امیدوپری ازدواج کردن،پدرامیدیه واحداپارتمان بهشون دادبودکه تقریبانزدیک خونه خودشون بود،،ازاونجای که خانواده پری اوضاع مالی خوبی نداشتن بیشتروسایل زندگی روامیدخودش تهیه کردبودالبته فقط من خبرداشتم به همه میگفت پری خریده..برعکس امیدمن هیچی نخریدم یعنی خانواده پرینازچیزی ازم نخواستن...چندبارپدرم زنگ زدگفت ما چند تاوسیله سنگین طبق رسم خودمون باید بخریم.. بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
دوروزبعدازعروسی حامدرفتم سرکارتوهمون برخورداول متوجه ی تغییررفتارعرفان شدم باهام خیلی سرسنگین بودمثل قبل تحویلم نمیگرفت میتونستم حدس بزنم حامدبهش یه چیزهای گفته واونم فکرمیکنه من دوست پسردارم خیلی به این موضوع توجهی نکردم سرم به کارخودم بود..دوسه روزی که گذشت حامدبهم پیام دادگفت بعدازتموم شدن کارت میام دنبالت میخوام باهات حرف بزنم..نزدیک ساعت ۵بودکه حامدبهم زنگزدگفت بیرون کارگاه منتظرتم سریع کارهام روکردم رفتم البته حدس میزدم میخوادراجع به چی باهام حرف بزنه..خلاصه وقتی توماشینش نشستم حرکت کردسمت خونه توراه سربحث روبازکردگفت عرفان ازت خوشش امده وخواسته من باهات حرفبزنم نظرت روبدونم البته وقتی این موضوع رومطرح کردمن بهش گفتم فکرمیکنم کسی توزندگیت باشه...ولی ادم عاشق عقب نشینی نمیکنه تمام تلاشش رومیکنه،تو دلم گفتم دقیقاادم عاشق چیزی غیرمعشوقش نمیبینه مثل من.. ادامه 👇 حامدگفت عرفان قبلایه نامزدی ناموفق داشته که بخاطردخالتهای بیش ازحدخانواده ی نامزدش بهم خورده اگربخوای خودش راجع به این موضوع بهت توضیح میده وشرایط مالی عرفانم که خودت داری میبینی..خداروشکردرامدش خوبه تحصیلاتشم که میدونی فکرات روبکن بهم جواب بده..تمام مدتی که حامدحرف میزدمن فقط گوش میدادم باخودم میگفتم کاش میتونستم حرف دلم روبهت بزنم..اون روزجوابی ندادم هرچندجوابم نه بوداماترجیح دادم چندروزی صبرکنم که فکرنکنه عجولانه تصمیم گرفتم..اخرهمون هفته بازم حامدبهم زنگزدخواست ببینم منم رک بهش گفتم اقا عرفان ازهمه لحاظ اوکی هستن منتهی من علاقه ای بهشون ندارم و میخوام این موضوع همینجا تموم بشه فقط به عنوان دو تا همکار کنار هم کارکنیم.حامدهیچ پافشاری نکردگفت جوابت روبهش میگم واین موضوع همون روزتموم شدحتی افسانه ام خبردارنشد یکسال ازعروسیشون گذشته بودکه.. ادامه بعدی 👇 دوستان و مخاطبین خود را به کانال دعوت کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯