eitaa logo
بنات الزینب
394 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
21 فایل
﷽ زندگی آموختنی‌ست🪴 اینجا، محفل دختران جوانی‌ست که دغدغه‌‌های تربیتی و فرهنگی دارند🤝🏻 راه ارتباطی شما با ما📩: @babaei_z 📍کرج، ۴۵متری گلشهر زیر مجموعه "مجتمع فرهنگی زینبیه گلشهر کرج" https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : 🔰 : 💠 جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱: صبح قبل از هشدار ساعت، مامان بیدارم کرد بعد از خوندن و آماده شدن از زیر رد شدم و راه افتادم... قرارمون جلوی خونه زهرا بود، اول من رسیدم چند دقیقه بعد سحر و فاطمه هم اومدن، ۴تایی سوار شدیم و به مقصد کمالشهر حرکت کردیم... به جامع که رسیدیم هوا کمی سرد بود وارد مسجد شدیم، همه داشتن زیارت می خوندن😍 بعد از شنیدن صحبت های مسئولین درباره برنامه ریزی های سفر و گرفتن بلیط، از زیر قرآن رد شدیم، به خیابون رفتیم و اتوبوس شماره ۳ شهدای رو سوار شدیم. ساعت از ۹ گذشته بود که شروع شد، برای نماز و نهار توی جهاد کشاورزی اراک توقف و بعدازظهر به سمت بروجرد حرکت کردیم و از خرم آباد هم گذشتیم و .... اذان مغرب شده بود که به اندیمشک رسیدیم... ☺️ بنا بود اولین شب رو تو شهید کلهر ِ دو کوهه بمونیم، از داخل اتوبوس به سردر اردوگاه نگاه کردم.. 💢 نوشته شده بود: (تنها راهکار رسیدن به شهادت است. اشک ....) ذهنم رو درگیر کرد، خیلی وقته که به راز جاری شده در اشک فکر میکنم اشکی که با اون همه عمل مخلصانه، اونو تنها سرمایه خودش میدونه! اشک از نشأت می گیره و قلب همه هستِ آدمه... چرا که از دل راهی به گشوده اند.... و «تنها بنایی که اگر بلرزه محکم تر می شه دِله، دل آدمی زاد » (من ِاو، امیرخانی،رضا) ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔰 : در راه برگشت به اردوگاه شهید کلهر با کارت هایی که به شهدا نامگذاری شده بودند بازی کردیم، مسئول اتوبوس نام شهید منتخب ما رو حدس میزد. من حاج قاسم رو انتخاب کرده بودم و با حدس صحیح او به ده هزار ذکر هدیه به سردار متعهد شدم. بعد از پایان بازی، شیوه درست حدس زدن رو بهمون یاد داد. سوالاتی هم در قالب مسابقه درباره شهدا پرسیده و به کسانی که پاسخ درست دادن، هدیه شد. بماند که سیستم صوت اتوبوس چقدر در حال خوبمون نقش داشت: (ای خدای شهادت تو، ذکر شب شهادت جان، پر شده دل از شهادت....) بعد هم دو خادم شهدا که از کاروان خودشون جا مونده و به ما ملحق شده بودن، از شهدای تازه تفحص شده یک سیب به مسئول اتوبوس دادن و بینمون تقسیم شد. ما هم نیت کردیم که در صورت روا شدن حاجتمون تا سال آینده، سیب نذری پخش کنیم.😊 برای بار دوم به اردوگاه شهید کلهر رسیدیم بعد از نماز مغرب و عشا، مراسم برگزار شد. برای دل گرفته مون، روضه خوندن... و به کسانی که قرعه به نام اونها افتاد بابت دلنوشته، قاب عکس هدیه دادن، وسایلمون رو جمع کردیم و ورودی اردوگاه دسته جمعی عکس گرفتیم.😎 قبل از سوار شدن به اطراف نگاه کردم و تو دلم گفتم کاش من هم زائر محسوب بشم و این سفر مقبول باشه. از پله های اتوبوس بالا رفتم همین که خواستم بنشینم تصویر سردار رو روی صندلیم دیدم، خوشحال شدم، خیلی خوشحال😁 انگار برام نشونه بود، دوست داشتم نگهش دارم، ولی حتما صاحب داشت، پیگیر شدم و به دخترک تحویلش دادم. از خودش آموختم چیزی که مال من نیست، نباید داشته باشمش، حتی اگر دو تا توت خشک باشه! یاد داستان حضرت موسی افتادم، زمانی که فرعون برای اثبات خدایی خودش، به ساحِران دربارش گفت: اگر با موسی همراه بشید دست ها و پاهاتون رو چپ و راست قطع میکنم و ... و ساحران که حالا حق رو دیده و طعم محبت بی منت خدارو چشیده بودن، گفتن شاید بتونی جسم مارو بگیری ولی خدای موسی رو نه، ما راهمون رو انتخاب کردیم و کاری از تو برنمیاد. دشمنان ما هم به خیال خودشون و دیگر عزیزان مون رو گرفتن، ولی یادشون رو نمیتونن از دلمون بگیرن. و ما که به شون ایمان داریم، برای شدن با اونها به اسباب جهان نیازی نداریم.😌 تنها دلی که اهل باشن مرا بس.😍 اتوبوس حرکت کرد و مسیر برگشت شروع شد. دلم رو بین رمل های کانال کمیل ، لابلای موج های متلاطم اروند ، در افق غروب شلمچه و در تک تک ذرات غبارآلود این هوا جا میذارم و میرم😔 دل من باشه و نگاه معصوم شما.❤️ ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f