هدایت شده از زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_اول:
💠 جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱:
صبح قبل از هشدار ساعت، مامان بیدارم کرد بعد از خوندن #نماز و آماده شدن از زیر #قرآن رد شدم و راه افتادم...
قرارمون جلوی خونه زهرا بود،
اول من رسیدم چند دقیقه بعد سحر و فاطمه هم اومدن،
۴تایی سوار شدیم و به مقصد کمالشهر حرکت کردیم...
به #مسجد جامع که رسیدیم هوا کمی سرد بود وارد مسجد شدیم،
همه داشتن زیارت #عاشورا می خوندن😍
بعد از شنیدن صحبت های مسئولین #کاروان درباره برنامه ریزی های سفر و گرفتن بلیط، از زیر قرآن رد شدیم، به خیابون رفتیم و اتوبوس شماره ۳ شهدای #حیدریون رو سوار شدیم.
ساعت از ۹ گذشته بود که #سفرمون شروع شد، برای نماز و نهار توی جهاد کشاورزی اراک توقف و بعدازظهر به سمت بروجرد حرکت کردیم و از خرم آباد هم گذشتیم و ....
اذان مغرب شده بود که به اندیمشک
رسیدیم... ☺️
بنا بود اولین شب رو تو #اردوگاه شهید کلهر ِ دو کوهه بمونیم، از داخل اتوبوس به سردر اردوگاه نگاه کردم..
💢 نوشته شده بود:
(تنها راهکار رسیدن به شهادت #اشک است. اشک ....)
ذهنم رو درگیر کرد،
خیلی وقته که به راز جاری شده در اشک فکر میکنم اشکی که #حاج_قاسم با اون همه عمل مخلصانه، اونو تنها سرمایه خودش میدونه!
اشک از #قلب نشأت می گیره و قلب همه هستِ آدمه...
چرا که از دل راهی به #آسمان گشوده اند....
و «تنها بنایی که اگر بلرزه محکم تر می شه دِله، دل آدمی زاد »
(من ِاو، امیرخانی،رضا)
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
هدایت شده از زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_نهم:
در راه برگشت به اردوگاه شهید کلهر با کارت هایی که به #نام شهدا نامگذاری شده بودند بازی کردیم، مسئول اتوبوس نام شهید منتخب ما رو حدس میزد.
من حاج قاسم رو انتخاب کرده بودم و با حدس صحیح او به ده هزار ذکر #صلوات هدیه به سردار متعهد شدم.
بعد از پایان بازی، شیوه درست حدس زدن رو بهمون یاد داد.
سوالاتی هم در قالب مسابقه درباره شهدا پرسیده و به کسانی که پاسخ درست دادن، #کتاب هدیه شد.
بماند که سیستم صوت اتوبوس چقدر در حال خوبمون نقش داشت:
(ای خدای #مکتب شهادت
تو، ذکر #سجده شب شهادت
جان، پر شده دل از #تب شهادت....)
بعد هم دو خادم شهدا که از کاروان خودشون جا مونده و به ما ملحق شده بودن،
از #هفت_سین شهدای تازه تفحص شده یک سیب به مسئول اتوبوس دادن و بینمون تقسیم شد.
ما هم نیت کردیم که در صورت روا شدن حاجتمون تا سال آینده، سیب نذری پخش کنیم.😊
برای بار دوم به اردوگاه شهید کلهر رسیدیم بعد از نماز مغرب و عشا، مراسم #اختتامیه برگزار شد.
برای دل گرفته مون، روضه خوندن...
و به کسانی که قرعه به نام اونها افتاد بابت دلنوشته، قاب عکس هدیه دادن،
وسایلمون رو جمع کردیم و ورودی اردوگاه دسته جمعی عکس گرفتیم.😎
قبل از سوار شدن به اطراف نگاه کردم و تو دلم گفتم کاش من هم زائر محسوب بشم و این سفر مقبول باشه.
از پله های اتوبوس بالا رفتم همین که خواستم بنشینم #پیکسل تصویر سردار رو روی صندلیم دیدم،
خوشحال شدم، خیلی خوشحال😁
انگار برام نشونه بود،
دوست داشتم نگهش دارم،
ولی حتما صاحب داشت، پیگیر شدم و به دخترک تحویلش دادم.
از خودش آموختم چیزی که مال من نیست، نباید داشته باشمش، حتی اگر دو تا توت خشک باشه!
یاد داستان حضرت موسی افتادم،
زمانی که فرعون برای اثبات خدایی خودش، به ساحِران دربارش گفت:
اگر با موسی همراه بشید دست ها و پاهاتون رو چپ و راست قطع میکنم و ...
و ساحران که حالا حق رو دیده و طعم محبت بی منت خدارو چشیده بودن،
گفتن شاید بتونی جسم مارو بگیری ولی #یاد خدای موسی رو نه،
ما راهمون رو انتخاب کردیم و کاری از تو برنمیاد.
دشمنان ما هم به خیال خودشون #سردار و دیگر عزیزان مون رو گرفتن، ولی یادشون رو نمیتونن از دلمون بگیرن.
و ما که به #حقانیت شون ایمان داریم،
برای #هم_مسیر شدن با اونها به اسباب جهان نیازی نداریم.😌
تنها دلی
که #ساکنانش اهل #آسمان باشن
مرا بس.😍
اتوبوس حرکت کرد و مسیر برگشت شروع شد.
دلم رو بین رمل های کانال کمیل ،
لابلای موج های متلاطم اروند ،
در افق غروب شلمچه
و در تک تک ذرات غبارآلود این هوا
جا میذارم و میرم😔
دل من باشه و نگاه معصوم شما.❤️
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f