هدایت شده از زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_هفتم:
دلاوران اسلام در این عملیات که یکی از #طولانی_ترین و #شگفت_آورترین عملیات های دفاع مقدسه، غیر ممکن رو ممکن کردن و اروند خروشان رو به تسخیر خودشون درآوردن.
💢 بعد از نهار، از بین بساط دست فروشان بازار به اتوبوس ها رسیدیم و به نهر #خَیِن رفتیم در فضای کنار نهر به علت کم بودن جا، کنار هم به شکل نشسته نماز خوندیم.
سریع بلندمون کردن تا به غروب #شلمچه برسیم...
از اتوبوس پیاده شدیم و دسته دسته از زمین هایی که روزی پر از آب و #موانع بوده اند و حالا از خشکی ترک خوردن عبور کرده و روی خاک شلمچه نشستیم
بعضی ها تنها و دور از جمع خلوت کرده بودن، دیدن حالشون مثل تماشای غروب لذت بخش بود ،
عده ای هم بین جمعیت ،به صحبت های راوی گوش می کردن:
«اینجا #تقابل تمام ایمان و تمام کفر است ،
تقابل عشق و نفرت ،عزت و ذلت ،
۱/۴ همه شهدای جنگ از اینجا پر کشیدن ....»
از شلمچه تا کربلا حداکثر ۸ ساعت فاصله هست و شهدا در حسرت زیارت رفتن😔
راه رو برای ما باز کردن و رفتن
البته که حالا در آغوش #حسین علیه السلام تمام دلتنگی شون رو نشوندن.
بعد از اذان، اکثر مردم برای اقامه نماز به داخل یادمان رفتن ولی من و زهرا و فاطمه و چند نفر دیگه همونجا پشت سر دو مسئول کاروان نماز و زیارت عاشورا خوندیم😍
نماز جماعت روی خاک شلمچه و نزدیک کربلا ، زیر آسمان ، در تاریکی مطلق و #خلوتی دلچسب فوق العاده بود، دلم نمی خواست برگردم ،اما وقت تمام شده بود.😢
به زیارت مزار شهدای داخل یادمان رفتیم و از مسیر مزین به عکس و سخنان شهدا و فانوس هایی با نور قرمز عبور و درباره زندگی شهدا صحبت کردیم تا به محل پارک اتوبوس ها رسیدیم.
اون شب رو در زائرسرای شهید #باکری مهمان بودیم.
مهمان سفره هایی به وسعت ایران
و نماز جماعت هایی به سادگی #نمازخانه خوابگاه دانشجویی
💢دوشنبه ۸فروردین
روز بعد به بازدید از #طلاییه رفتیم به قول راوی، این روزهای گرم در اینجا جز ٔ، خنک ترین روزهای ساله!
بعد از شنیدن روایت مختصر ِ عملیات #بدر و #خیبر به داخل یادمان رفتیم و زیارت کردیم
در آخر هم بستنی نذری خوردیم و #دل_نوشته هایی که آماده کرده بودیم روی کاغذ نوشتیم و به مسئول اتوبوس دادیم.
و به سمت #هویزه راه افتادیم.
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
#قسمت_هفتم
اولین باری که شیرینی گریه بر اهل بیت(ع) را تجربه کردم.
یکی از دوستانم زنگ زد و گفت:« رقیه برای محرم قرار است تعزیه برگزار کنیم. تو هم میآیی»؟! خجالت میکشیدم تصور میکردم باید یک کاغذ بگیرم دستم و سرود بخوانم. گفتم نه من دوست ندارم بیایم.
اصرار دوستانم و شوق و ذوق شان برای رفتن را که دیدم. قبول کردم یک جلسه بروم. خیلی برایم جالب بود. نمایش قشنگی بود. از همه بیشتر استادی که به ما آموزش میداد مرا جذب آنجا کرد.
خیلی مهربان بود و سعی میکرد با مهربانی بعضی از چیزها را یادم بدهد. مثلا میگفت: قشنگ خانم نبینم وسط تعزیه لاک بزنی؟! اینکه با شوخی و مهربانی میگفت به دلم مینشست و به حرف هایش گوش میدادم. برایمان روایت میخواند و به زبان داستانی از ائمه میگفت.
در طی این جلسهها علاقه و شناختم نسبت به اهل بیت(ع) بیشتر شد و ارادت خاصی نسبت به حضرت عباس(ع) پیدا کردم.
در این مدتی که به مسجد رفت و آمد داشتم تا به حال پیش نیامده بود. مثل دوستانم گریه کنم یا اصلا احساساتی شوم نسبت به روضههایی که خوانده میشد. حتی این رفتار بقیه را هم درک نمیکردم و برایم عجیب بود.
چند شب قبل از تاسوعا در هیئتمان روضه حضرت عباس(ع) برگزار شد. من به واسطه شناختی که در کلاس های تعزیه از ایشان پیدا کرده بودم ارادت خاصی به حضرت داشتم و تا روضه خوانده شد برای اولین بار دلم لرزیدو بغضم ترکید. بلند بلند گریه میکردم و حال خودم را نمیفهمیدم. یکی از دوستانم بغلم گرفت و گفت:« رقیه اولین بار است گریه کردی من را دعا کن. حتما حضرت عباس(ع)امشب نگاه ویژه ای به تو داشته!» اینها را میگفت و من گریهام بیشتر میشد.
شیرینی اشک ریختن برای اهل بیت(ع) آمده بود زیر زبانم و دلم نمیخواست از دستش بدهم. روضه تمام شده بود و من هنوز اشک میریختم!
ادامه دارد . . .
#امام_زمان
#حجاب
#بنات_الزینب
سلاااااااام سلاااااااام من اومدم بعد یه وقفه ی کوچولو 🤪
سوالات امروز تیرِ آخرِ و تُمااام...
بریم شروع کنیم با سوالاتمون که در مورد میزان تحصیلاته 😎
-میزان تحصیلاتت چیه؟!
ـ آیا از رشته ای که در اونن درس خوندی راضی هستی؟!
ـ برنامه ی علمی آیندت چیه؟! قصد ادامه تحصیل داری یا نه؟!
ـ سطح قوت و توان تحصیلیت رو در چه حد میدونی؟!
یه سوال کوچولووووووو هم در مورد هوش هست که اینم بگم و حسن ختام این جریان باشه:
ـ سطح هوش خودت رو چه جوری ارزیابی میکنی؟!
#انتخاب_همسر
#خودشناسی
#قسمت_هفتم