'عــــاشِــــقانـــﮩ اے بــــا خُـــــــدا'
رمان فــــَتـــٰــــآح #قسمت_پانزدهم معماری قدیمی امامزاده با نور های سبز و حوض پرآب وسط
⭕️منظور امیر اشیاء اون روزی هست که در
قسمت پانزدهم خوندیم 👆👆👆👆
البته اون قسمت رو از زبان رمیصا خوندیم 🌈
رمان فتاح
#قسمت_پنجاه_و_سه
#امیر ارشیاء
روبه روی گنبد می ایستم
و
دست روی سینه سلام میدهم
از من دور می شوند
و با مادرش به سمت خواهران می روند..
چشم از او می گیرم...
چقدر این روزها ذهنم را به خودش مشغول کرده
تمرکزم را گرفته و نمی گذارد حواسم را جمع کنم
اما من نمی خواهم به او
که برایم همان نامحرم است ،
فکر هم بکنم
چون خدا را بیشتر از او می خواهم
که مبادا از او دور شوم...
من در این زمینه تلاش خود را می کنم
اما بقیه اش را سپرده ام به خدا
اگر او ازدواج ما را به صلاحمان
می داند خودش زمینه را مهیا کند
روبه روی ضریح می ایستم و
مشغول مناجات می شوم
دختر بچه ای نزدیک تر از من
دست در دست پدرش نزدیک ضریح ایستاده و با چشمانی درشت و مژه های بلند من را نگاه می کند
یک دستش درون دست پدر
و با یک دستش عروسکش را در بغل گرفته
چادر سفید با گل های صورتی و سرخابی که با کش روی سرش زده خودنمایی می کند
با تعجب همه جای امامزاده را نگاه می کند
می دانم که تا دستش درون دست پدرش است
احساس امنیت می کند و
با حس آسودگی کنجکاوی کودکانه اش را می کند
او می داند
تا وقتی دستش درون دست پدرش است گم نمی شود....
#این_رمان_تنها_مختص_به_کانال_عاشقانهایباخدا_می_باشد 🚫❌
#و_هر_گونه_کپی_فوروارد_و_غیره_به_اسم_کانال_دیگر_شرعاً_حرام_استوپیگردالهیدارد ❌🚫
#اللّهم_عجل_الولیک_الفرج
#فدای_بانو_زینب_جان
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
'عــــاشِــــقانـــﮩ اے بــــا خُـــــــدا'
رمان فتاح #قسمت_پنجاه_و_سه #امیر ارشیاء روبه روی گنبد می ایستم و دست روی سینه سلام میدهم از
این هم برای اعضاء که درخواست داشتن قسمت های بیشتری از #رمان قرار داده بشه 🌹
تقدیم نگاهتون شد 🙏
👇بزرگوران ارجمند 👇
اگر از رمان راضی هستین با فرستادن لینک دعوت برای تنها یک نفر ،
یک نفر رو به جمع مون دعوت کنید ✨
تا اون هم مثل شما از رمان لذت ببره 💌
.
جوانها!
به محض اینکه میبینید خیابانی،
جایی گرفتارِ گناه میخواهید شوید،
بگویید امام زمان(عج) به حقِ مادرت نگهم دار!
#استادمعاونیان
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
💠 ✍🏻 #تلنگر💞🌱
اگر دختری رو دوست داریـن بزرگترین و زیباترین هدیه بهش حلال کردن
رابطتونه
اگر واقعـا اون دختر رو دوست دارید پس نباید راضی بشید که دچار گناه و حرام بشـه ...❌
اگر واقعا دوستش دارید برای بدست آوردنش از در وارد بشید نه پنجره❌
ازش خواستگاری کنید و با نکاح و
عقد اون رو ملکه زندگیتون کنید✅
وقتی میگیم در اسلام زن ملکه هست فقط یک شعار یا حرف نیست❌
هر دختر مسلمانی اگر واقعا به قوانین
و احکام الهی و اسلامی کامل عمل کنه فرقی با یک ملکه نخواهد داشت❌
مثلا به این دوتا قانون از خانواده سلطنتی بریتانیا و انگلیس دقت کنید👇🏻:
①نزدیکی به ملکه بیش از حد مجاز نیست و باید هنگام گفتگو با او دستِکَم فاصله ای به اندازه یک قدم را با او رعایت کرد و به او نزدیک نشد❌😕
②در خانواده سلطنتی پوشیدن لباس های"دکولته"(لباسی که بالاتنه باز و عریان داشته باشد) و "مینی ژوب" (دامن بالای زانو) برای زنان
مجاز نیست❌😕
چرا؟؟!🤔
چون اونها ملکه هستند 😉
حتی بدن اونها هم باید پوشیده باشه واقعا یکم به این مسئله فکر کنید😍
اگر بی حجابی آزادی و ارزش محسوبه آیا نباید قبل از هرکسی ملکه های کشورهای غربی از اون برخوردار باشن؟! ولی مردها حتی حق ندارند جسم اونها رو ببینن فقط چون اونها ملکـه هستند و دارای جایگاه بالا و باارزشی هستن!😍
مسلمان چطور؟
باحجابه
نه تنها فقط زن های خاص بلکه تمام زنان مسلمان
آیا مردها اجازه دست دادن و نزدیک شدن بهش رو دارن؟!🤔
قطعا خیر و حتی اجازه حرف زدن های غیرضروری و لازم رو هم ندارند❌
خواهرم وقتی دارای جایگاه و ارزش بالایی هستی خودت رو پایین نیار
اجازه نده تا تحقیـر بشی❌
در دسترس نباش‼️
اجازه نده تا به راحتی به دستت بیارن و ازت استفاده کنند❌
و بعد هم به راحتی ازت بگذرند و
رهات کنند...❌
تو یک ملکه هستــی
ارزش و جایگاهت رو بـدون و به کمتـر از اون راضـی نشو ❌
#مجازی
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
سلام .
💢داستان شنیدنی اما واقعی 💢
لطفا این متن زیبا را بخوانید، اگر عالی بود شما هم مثل من منتشر کنید.
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی آمدند، در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند.
راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس
راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است.
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.
✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم.
✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس.
✍راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
*چه چیزاست که از آن خدا نیست؟*
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
*چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟*
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
*آن چیست که خدا آن را نمیداند؟*
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند.
✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم .
✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند.
✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است.
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم.
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی.
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد.
✍امام علی (ع) پاسخ دادند:
.
فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک
🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.*
🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است*
🔹 *و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است*
پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
✳️به درستی که نامت در تورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد.
💠 *عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید؛ زیرا:
⬅️ *پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند*
منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی.
یاعلی مدد
🖇️ عاشقان مولا
__/\_/\/\_♡_👇
@bandegibaEshgh✨
📨 #عبرت_نامه / #ارسالی شما
سلام منم میخوام تجربه خودمو بگم تا دوستان استفاده کنن واشتباه منو انجام ندن😔
من یه دختر ۱۸ساله هستم زمانی که ۱۶ سالم بود از طریق یه دوستم منو با زور برد داخل گروه مختلط توی تلگرام
من یه دختر مذهبی بودم اصلا بدم میومد با پسر چت کنم حتی توی خیابون که میرفتم یه پسر نگام میکرد انقدر اخم میکردم خودش خجالت میکشید نگاه نمیکرد
روزانه چند نفر از گروه میومدن پیویم ولی من بلاک میکردم تا اینکه یه پسری اومد که از پروفایلش فهمیدم خیلی مذهبیه عکس خودش بود به یکی از دوستام نشون دادم دوسم زورم کرد باهاش حرف بزنم من جوابشو نمیدادم ولی اون همش پیام میداد میگفت میشه ببینمتون بلاکش میکردم با یه اکانت دیگه میومد تا تونست دل منا بدست بیاره قرار گذاشتیم باهم مسجد تا همو ببینیم فقط از دور
اونشب خیلی بهم سخت گذشت شب قدر بود ولی واقعا وابستش شده بودم عشق چشمامو کور کرده بود خب من مذهبی بودم خیلی دوست داشتم همسر ایندم مذهبی باشه اونم مذهبی
باهم چت میکردیم تقریبا یه ماه حرف میزدیم سه ماه نه هم اون هم من خیلی وابسته هم بودیم من خیلی دوسش داشتم
تا بد یکسال ونیم مادرشو فرستاد برای خاستگاری بالاخره با مشکلات زیاد ما عقد کردیم یه هفته بد عقد فهمیدم با دختر چت میکنه😔
داغون شدم وقتی گفتم گفت فقط چت معمولی بود گذشت بد یه ماه باز فهمیدم با اون دختره چت میکنه میره داخل گروه های مختلط با دخترا حرف میزنه
داغون شدم یکسال افسرده بودم شبا با گریه میخوابیدم با دوستام قطع ارتباط کردم تنها شدم به خانوادم گفتم چون فهمیدم با دخترا بیرون هم میره باورم نمیشد یه پسری که حافظ قرآن قاری قرآن نمازش قضا نمیشه همش تو مسجده اینطوری باشه
البته بدش فهمیدم همه با هم یکی نیستن ایشون ظاهرشون مذهبی بوده اما با طنشون خراب 😒
من تو عمرم با هیچ پسری چت نکردم الا اون دیگه نتونستم طاقت بیارم خانوادم راضی کردم درخواست طلاق بدم اون خیلی بهم گفت من دوست دارم میزارم کنار اما دیگه نبخشیدمش چون خیلی بخشیده بودم
واقعا از درون مثل یه پیرزنه ۸۰ ساله شده بودم الان در شرف طلاقم
جدیدا هم شنیدم یه دختر صیغه کرده با دخترا هم حرف میزنه ببخشید طولانی شد
فقط خواستم تجربمو بگم از دخترا خواهش میکنم هیچوقت با هیچ پسری چت نکنید چون اون اگر مرد باشه با دخترا چت نمیکنه دنبال دخترا نیست
بزارید اونی که خدا براتون انتخاب کرده به موقعش بفرسته براتون
و یه حرفی به آقایون لطفا با احساس وقلب دخترا بازی نکنید چون ضربه ای که دخترا از شما میخورن یه روزی برمیگرده بدترین ضربه را خودتون میخوردید
برای بنده حقیرم دعا کنید خیلی محتاج دعا هاتون هستم واقعا حال روحی خوبی ندارم برام دعا کنید تا خدا کمکم کنه حال دلم خوب شه 🙏
یاعلی✋
⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️
__/\_/\/\_♡_👇
@bandegibaEshgh✨