eitaa logo
'عــــاشِــــقانـــﮩ‌‌ اے‌ بــــا خُـــــــدا'
2.6هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
45 فایل
خوش آمدید〰️مهمان شهداهستین🌱 کپی آزاد🔑 به شرط صلوات برای ظهور امام زمان عجل‌الله و دعا برای شهادت خادمین کانال ❤ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
مریم چادر سفید جشن تکلیف را پوشید؛ مادر دست به حاشیه های گلگلی کشید و به صورت دخترکش که زیر قاب صورتی چادر، نورانی‌تر شده بود، خیره شد. برادرش ایستاده بود و در قاب دوربین، به قد و بالای او نگاه می‌کرد: «مریم نگاه دوربین کن،میخوام عکست رو بگیرم.» مادر انگار با سرش دور تا دور مریم، حصاری امن بکشد، سرش را بالا و پایین چرخاند و ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» را سوار بر قاصدک دعا به سمتش فرستاد: «چقدر قشنگ شدی میوه‌ی دلم! چادر سفید عروسی به سر کنی مادر!» مریم لبخند ریزی زد دو طرف چادرش را گرفت و چرخید؛ برادر به خنده افتاد. مادر رو به همسر کرد و لهجه‌ی شیرین کرمانی را قند چای داغ توی دستش: «آقا، از همی الان گفته باشم، من دختر به غربت نمیدم ها!پسرمم باید تا ابد، ور دلم باشه؛ بخدا تاب دوریشون رو ندارم.» پدر چادر سفید مریم را به صورت چسباند؛ بویید، بوسید، به آغوش کشید و خیره شد به سه مستطیل سنگی مقابلش که میان گلبرگ های رز،احاطه شده بودند. قطره اشک، خط سفیدی روی پیراهن مشکی انداخت و میان سفیدی چادرنماز، گم شد. صدای پدر مثل قلبش لرزید و حسرت ابدیش به زبان جاری شد: «کاش منم گفته بودم، تاب دوریتون رو ندارم...کاش...» ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari