eitaa logo
بانک شعر کودک
14.8هزار دنبال‌کننده
83 عکس
16 ویدیو
0 فایل
🌷بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری گردآوری و تنظیم اشعار توسط سرکار خانم نرگس سادات نوری کارشناس کودک انجام میشه لینک مهد قرآن 👇 https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763 ارتباط با مدیر ⬅️ @noorii56 👈تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گربه‌ی گرسنه روزی پیامبر خدا تو خانه‌اش گربه‌ای دید که با زبان کوچکش لب‌های خود را می‌لیسید حیوانکی گرسنه بود روی زمین را بو می‌کرد برای جستن غذا خانه را زیر و رو می‌کرد پیامبر عزیز ما غذای خوشمزه‌ای را برد و کنار او گذاشت خندید و گفت: پیشی بیا چشم‌های گربه برقی زد با خوشحالی آمد جلو غذای خوشمزه را دید میومیو، میومیو اما دهانش نرسید تا ته آن ظرف غذا کاسه را کج کرد برایش پیامبر عزیز ما 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: شادی پیامبر عزیز ما تو خانه حیوان‌هایی داشت برای حیوان‌های خود اسم‌های جالب می‌گذاشت اسب جوان ناز او شبیه آهو می‌دوید پرش می کرد، جهش می‌کرد حسابی شیهه می‌کشید چون همیشه اسب جوان شور و نشاط و شادی داشت اسم قشنگ «شادی» را برای اسب خود گذاشت یک شتر قشنگی داشت که شیر آن را می‌دوشید شیر شتر را گرم می‌کرد با آشنایان می‌نوشید چون شتر شیرده او حسابی بخشندگی داشت پس نام «بخشنده» را هم رو شتر خودش گذاشت 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گربه‌ی تشنه 🌸پیامبر عزیز ما 🌱روزی به هنگام وضو 🌸گربه‌ی زیبایی را دید 🌱که ایستاده کنار او 🌸گربه حسابی تشنه‌بود 🌱شبیه ماهی تاب می‌خورد 🌸اگر کسی آنجا نبود 🌱می‌رفت و خیلی آب می‌خورد 🌸پیامبر عزیز ما 🌱نرفت جلو کنار کشید 🌸گربه‌ی تشنه مثل شیر 🌱کنار ظرف آب پرید 🌸گربه‌ی تشنه سیر شد 🌱چرخی زد و آمد عقب 🌸پیامبر عزیز ما 🌱آمد جلو خنده به لب 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: زنگ کاروان پیامبر عزیز ما عموی باخدایی داشت بچه که بود تو خانه‌اش روزهای باصفایی داشت گاهی به سوی شهر شام بار سفر می‌بست عمو پیامبر عزیز ما سفر می‌کرد همراه او چه در خرید، چه در فروش هر جا عمو کاری می‌کرد پیامبر عزیز ما کمک می‌کرد یاری می‌کرد دلنگ دلنگ، دلنگ دلنگ صدای زنگ کاروان نشسته بود روی شتر کودک ناز و شادمان پیچیده بود میان دشت شعر قشنگ ساربان شکر خدا همراه ماست ماه قشنگ آسمان 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: بنّای کوچک پیامبر عزیز ما یک روزی رفت به بنایی بنا با سنگ دیوار می‌چید او سنگ می‌برد به تنهایی سنگ‌های صاف، سنگ‌های تیز سنگ درشت، سنگ‌های ریز یکی‌یکی دست می‌گرفت کودک پر کار و تمیز بنای مهربان می‌گفت محمد عزیز من با دست‌های قشنگ خود گِل را حسابی هم بزن گنجشک‌ها وقتی می‌دیدند سنگ‌ها را توی مشت او با هم می‌گفتند خدایا زخم نشود انگشت او 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گل‌های رنگارنگ پیامبر عزیز ما به خیاطی علاقه داشت با دست تو باغ پارچه‌ها گل‌های رنگارنگ می‌کاشت گوشه‌ی خانه می‌نشست دست می گرفت سوزن تیز پارچه‌ها را به هم می‌دوخت با کوک‌های قشنگ و ریز خوشا به حال سوزنی که دست او رسیده بود خوشا به حال پارچه‌ای که قیچی‌اش بریده بود 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا