eitaa logo
بانک شعر کودک
14.4هزار دنبال‌کننده
78 عکس
17 ویدیو
0 فایل
🌷بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری گردآوری و تنظیم اشعار توسط سرکار خانم نرگس سادات نوری کارشناس کودک انجام میشه لینک مهد قرآن 👇 https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763 ارتباط با مدیر ⬅️ @noorii56 👈تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: شاپرک‌ها در باغ پیامبر عزیز ما به بچه‌ها علاقه داشت مشغول بازی که بودند آن‌ها را آزاد می‌گذاشت بچه‌های محله‌شان می‌آمدند منزل او بازی می‌کردند همگی با خنده و با های و هو وقتی همه داد می‌زدند چه غوغایی به پا می‌شد وقتی همه می‌خندیدند خانه چه با صفا می‌شد پیامبر عزیز ما رد می‌شد از کنارشان خنده‌ی آرامی می‌کرد کاری نداشت به کارشان 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: انگشتر یک روزی مردی رفته بود پیش پیامبر خدا ص دختر ریزه‌میزه‌اش همان جا بود پیش بابا وقتی پیامبر شده بود مشغول حرف و گفت وگو دختر ناز نگاه می‌کرد به دست و انگشتر او یواش یواش دختر آمد پیش پیامبر و نشست انگشترش را دخترک با خوشحالی گرفت تو دست حلقه ی آن را تاب می‌داد بالا و پایین می‌کشید یا زیر دندان می‌گذاشت نگین آن را می‌مکید مرد جوان به تندی گفت بس است بابا چقدر بازی؟ خندید و گفت پیامبر ص کاری نکرده نازنازی صورت ناز دخترک خندید و خیلی زیبا شد در آسمان چشم او گل ستاره پیدا شد 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: بفرما یک روزی باغبانی رفت پیش پیامبر خدا ص روی سرش گذاشته بود سینی پُر خرمایی را سینی را برد نزدیک و گفت بفرمایید که نوبر است خرمای خوب باغ من شیرین‌تر است و بهتر است پیامبر عزیز ما نگاهی کرد به دور و بر دید که نشسته یک پسر به تنهایی کنار در کنار او آمد و گفت بفرما خرما کوچولو تازه و خوب و نوبر است بردار از این‌ها کوچولو گل پسر از جا زود پرید لب‌ها را پاک کرد با زبان خرمایی را گرفت و زود با شادی انداخت تو دهان خرما را خورد و رفت نشست پیش پیامبر خدا ص توی دل خودش می‌گفت کاشکی می‌خوردم دو سه تا 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: کار 🌸پیامبر عزیز ما 🌱با دوستانش تو صحرا بود 🌸سراسر صحرا پر از 🌱شن‌های نرم و زیبا بود 🌸همانجا گفتند همگی 🌱رسیده است وقت ناهار 🌸باهم غذا درست کنیم 🌱هر کسی بردارد به کار 🌸اولی آب آورد و دیگ 🌱دومی سنگی پیدا کرد 🌸آن یکی هم چادری را 🌱کنار آن‌ها برپا کرد 🌸چهارمی گوشت‌ها را شست 🌱پنجمی رفت نمک آورد 🌸آن یکی هم با چاقویی 🌱گوشت‌ها را تکه تکه کرد 🌸پیامبر عزیز ما 🌱گفت که من هم مثل شما 🌸کار می‌کنم خار می‌کنم 🌱برای پختن غذا 🌸یواش‌یواش قدم می‌زد 🌱تا ببیند بوته‌ی خار 🌸از جای پاش صحرا می‌شد 🌱فرش پر از نقش و نگار 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: بوسه پیش پیامبر خدا کارگری نشسته بود دو دستش از کار زیاد حسابی پینه بسته بود پیامبر عزیز ما همین که دست او را دید قطره‌های زلال اشک بر روی صورتش چکید لب‌های خود را خیلی زود گذاشت رو دست خسته‌اش با مهربانی بوسه زد به دست پینه بسته‌اش 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: شتر خسته یک شتری با بار خود روی زمین نشسته بود صورت او نشان می‌داد حسابی خُرد و خسته بود دور و برش نه آبی بود نه خار و سبزه و علف در زیر آن بار زیاد حیوانی داشت می‌شد تلف پیامبر خدا ص که دید شتر گرفتار بلاست همان جا فریاد زد و گفت: صاحب این شتر کجاست؟ صاحب او دوان دوان آمد و گفت: مال من است پیامبر عزیز ما گفت: شترت خسته تن است بارها را بردار و به او آب بده و غذا بده فرصت استراحتی به بنده‌ی خدا بده دو لپ دو لپ علف می‌خورد شتر با روی خندانش با خوشحالی بازی می‌کرد شاپرکی رو کوهانش 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: جوجه‌ی ناز رو شاخه‌های یک درخت پرنده‌ای لانه‌ای داشت جوجه‌های قشنگی داشت همسری داشت؛ خانه‌ای داشت روزی پرنده رفته بود بیاورد آب و غذا که یک جوان ناقلا رفت و گرفت جوجه‌ای را جوجه‌ی ناز تو چنگ او حسابی دست و پا می‌زد مادر خود را یکسره با جیک جیکش صدا می‌زد مادر جوجه‌ها رسید جوجه‌ی ناز خود را دید غصه می‌خورد و بال می‌زد این ور و آن ور می‌پرید پیامبر عزیز ما وقتی که آن جوجه را دید برای آزادی او به سوی آن جوان دوید گفت به جوان نگاه بکن مادر دل شکسته را فوری برو رها بکن جوجه‌ی ناز خسته را جوجه‌ها گفتند: جیک‌جیک با خنده و شادی‌کنان خیلی تشکر می‌کنیم هم از تو و هم از جوان 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: جوجه‌ی تنها پیامبر عزیز ما خانه‌ی دوستش که رسید توی حیاط خانه‌اش جوجه خروس نازی دید گوشه‌ی خانه لانه داشت جوجه خروس نازنازی اما حسابی تنها بود نه دوستی داشت نه همبازی جوجه همیشه کز می‌کرد سر را لای پرها می‌برد نه خواندنی نه خنده‌ای از صبح تا شب غصه می‌خورد پیامبر عزیز ما جوجه‌ی تنها را که دید گفت: دو سه تا دوست و رفیق برای او بیاورید جوجه تا این حرف را شنید خندید و از جایش پرید جیک و جیک و جیک صدای او تا قلب آسمان رسید 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص روی این هشتگ بزنید و همه رو ببینید🙂👇
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: دو کبوتر دو تا کبوتر قشنگ با خوشحالی از آن بالا پر کشیدند به خانه‌ی پیامبر عزیز ما لانه‌ای ساختند دو تایی در وسط دو تخته سنگ بق بقوی آن‌ها می‌کرد حیاط خانه را قشنگ پیامبر عزیز ما آن‌ها را در حیاط می‌دید صدای ناز هر دو را از تو اتاق‌ها می‌شنید مشت‌های خود را پُر می‌کرد دانه می‌ریخت روی زمین کبوتران پَر می‌زدند از لب بام سوی زمین کبوتران شادی‌کنان دانه‌ها را بر می‌چیدند جای پایش را در زمین با نوکشان می‌بوسیدند 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گربه‌ی گرسنه روزی پیامبر خدا تو خانه‌اش گربه‌ای دید که با زبان کوچکش لب‌های خود را می‌لیسید حیوانکی گرسنه بود روی زمین را بو می‌کرد برای جستن غذا خانه را زیر و رو می‌کرد پیامبر عزیز ما غذای خوشمزه‌ای را برد و کنار او گذاشت خندید و گفت: پیشی بیا چشم‌های گربه برقی زد با خوشحالی آمد جلو غذای خوشمزه را دید میومیو، میومیو اما دهانش نرسید تا ته آن ظرف غذا کاسه را کج کرد برایش پیامبر عزیز ما 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: شادی پیامبر عزیز ما تو خانه حیوان‌هایی داشت برای حیوان‌های خود اسم‌های جالب می‌گذاشت اسب جوان ناز او شبیه آهو می‌دوید پرش می کرد، جهش می‌کرد حسابی شیهه می‌کشید چون همیشه اسب جوان شور و نشاط و شادی داشت اسم قشنگ «شادی» را برای اسب خود گذاشت یک شتر قشنگی داشت که شیر آن را می‌دوشید شیر شتر را گرم می‌کرد با آشنایان می‌نوشید چون شتر شیرده او حسابی بخشندگی داشت پس نام «بخشنده» را هم رو شتر خودش گذاشت 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گربه‌ی تشنه 🌸پیامبر عزیز ما 🌱روزی به هنگام وضو 🌸گربه‌ی زیبایی را دید 🌱که ایستاده کنار او 🌸گربه حسابی تشنه‌بود 🌱شبیه ماهی تاب می‌خورد 🌸اگر کسی آنجا نبود 🌱می‌رفت و خیلی آب می‌خورد 🌸پیامبر عزیز ما 🌱نرفت جلو کنار کشید 🌸گربه‌ی تشنه مثل شیر 🌱کنار ظرف آب پرید 🌸گربه‌ی تشنه سیر شد 🌱چرخی زد و آمد عقب 🌸پیامبر عزیز ما 🌱آمد جلو خنده به لب 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: زنگ کاروان پیامبر عزیز ما عموی باخدایی داشت بچه که بود تو خانه‌اش روزهای باصفایی داشت گاهی به سوی شهر شام بار سفر می‌بست عمو پیامبر عزیز ما سفر می‌کرد همراه او چه در خرید، چه در فروش هر جا عمو کاری می‌کرد پیامبر عزیز ما کمک می‌کرد یاری می‌کرد دلنگ دلنگ، دلنگ دلنگ صدای زنگ کاروان نشسته بود روی شتر کودک ناز و شادمان پیچیده بود میان دشت شعر قشنگ ساربان شکر خدا همراه ماست ماه قشنگ آسمان 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: بنّای کوچک پیامبر عزیز ما یک روزی رفت به بنایی بنا با سنگ دیوار می‌چید او سنگ می‌برد به تنهایی سنگ‌های صاف، سنگ‌های تیز سنگ درشت، سنگ‌های ریز یکی‌یکی دست می‌گرفت کودک پر کار و تمیز بنای مهربان می‌گفت محمد عزیز من با دست‌های قشنگ خود گِل را حسابی هم بزن گنجشک‌ها وقتی می‌دیدند سنگ‌ها را توی مشت او با هم می‌گفتند خدایا زخم نشود انگشت او 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گل‌های رنگارنگ پیامبر عزیز ما به خیاطی علاقه داشت با دست تو باغ پارچه‌ها گل‌های رنگارنگ می‌کاشت گوشه‌ی خانه می‌نشست دست می گرفت سوزن تیز پارچه‌ها را به هم می‌دوخت با کوک‌های قشنگ و ریز خوشا به حال سوزنی که دست او رسیده بود خوشا به حال پارچه‌ای که قیچی‌اش بریده بود 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: نخلستان پیامبر عزیز ما تنها میان صحرا بود کنار او روی زمین پر از نهال خرما بود می‌خواست که آن نهال‌ها را بکارد آن‌جا در زمین تا هر کدام نخلی شود با خرماهای دلنشین نهال‌ها را از رو زمین با شادمانی برمی‌داشت یکی یکی، ردیف ردیف داخل آن زمین می‌کاشت چند سال بعد همان زمین جایی که خشک و خالی بود با نخل‌های قشنگ خود خرم و سبز و عالی بود پَر می‌زدند میان باغ پروانه‌ها پرنده‌ها سرود می‌خواندند همگی خیلی قشنگ و یک صدا کی این زمین را کرد آباد؟ یک باغبان مهربان کی قلب ما را کرده شاد؟ دوست خوب پرندگان 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گل مهربانی پیامبر عزیز ما تا به مدینه پا گذاشت تو باغچه‌ی قلب همه گل‌های مهربانی کاشت به مردم مدینه گفت با شاخه‌ی درخت و سنگ همین‌جا باهم بسازیم مسجدی جادار و قشنگ به زودی گرم کار شدند هر کسی یک کاری می‌کرد پیامبر عزیز ما با همه همکاری می‌کرد شاخه رو شانه می‌گذاشت آب می‌آورد، گل می‌آورد یا این که دیواری می‌چید تاقچه‌ای را درست می‌کرد خسته می‌شد عرق می‌ریخت وقتی که گرم کار می‌شد از آن همه گلاب ناب زمین پر از بهار می‌شد 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: چوپان کوچک پیامبر عزیز ما خیلی علاقه داشت به کار نوبت کار وقتی می‌شد خود را نمی‌کشید کنار وقتی هنوز بچه‌ای بود همیشه بود زبر و زرنگ تنبل و بازیگوش نبود تلاش می‌کرد خیلی قشنگ وقتی پیش حلیمه بود با گله‌اش می‌رفت به دشت یک چوب محکم و بلند همیشه می‌گرفت به دست شیطان و بازیگوش بودند بره‌ها و بزغاله‌ها دنبال هم می‌دویدند می‌افتادند تو چاله‌ها چوپان کوچک می‌دوید میان چاله می‌پرید آن‌ها را بیرون می‌آورد رو پشمشان دست می‌کشید 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: خانه‌ی مهربانی 🌸پیامبر عزیز ما 🌱تو خانه همکاری می‌کرد 🌸خانم خود را همیشه 🌱با خوشحالی یاری می‌کرد 🌸لباس می‌دوخت، آب می‌آورد 🌱شیر می‌دوشید از شتران 🌸با چاقو گوشت را خرد می‌کرد 🌱خمیر می‌کرد برای نان 🌸خدیجه با مهربانی 🌱نگاه می‌کرد به سوی او 🌸خوشا به حالش که می‌دید 🌱همیشه رنگ و روی او 🌸نماز و گریه و دعا 🌱بازی و خنده و غذا 🌸تلاش و کار و همکاری 🌱چه جای خوبی ای خدا 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: بازی پدربزرگ 🌸پیامبر عزیز ما 🌱قدم می‌زد تو کوچه‌ها 🌸امام حسین ع را آنجا دید 🌱بازی می‌کرد با بچه‌ها 🌸فوری دوید به سوی او 🌱گفت: کوچولو چه طوری تو ؟ 🌸من آمدم بگیرمت 🌱آنجا بایست و در نرو 🌸امام حسین خندید و زود 🌱به سوی کوچه‌ای دوید 🌸پدربزرگ به دنبالش 🌱اما به او نمی‌رسید 🌸هر دو تایی می‌خندیدند 🌱هر دوتایی دوان دوان 🌸به آنها لبخند می‌زدند 🌱فرشته‌های آسمان 🌸آخر سر پدربزرگ 🌱نفس‌زنان به او رسید 🌸بوسه‌ای زد به لب‌هایش 🌱دستی روی سرش کشید 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: غنچه‌ی زیر عبا 🌸پیامبر عزیز ما 🌱بازی می‌کرد با بچه‌ها 🌸در بازی قایم موشک 🌱قایم می‌کرد بچه‌ها را 🌸بچه‌های امام علی ع 🌱یک روزی گفتند برویم 🌸پیش پدر بزرگمان 🌱زیر عبا قایم شویم 🌸هر دو تا فوری آمدند 🌱قایم شدند زیر عبا 🌸پیامبر عزیز ما 🌱تکان نخورد از سر جا 🌸هم‌بازی‌های بچه‌ها 🌱به هر کجا سر کشیدند 🌸بچه‌ها را غنچه‌ها را 🌱هر چه که گشتند ندیدند 🌸دو غنچه زود شکفته شد 🌱عبا را وقتی زد کنار 🌸تو دشت سرسبز اتاق رسیده بود فصل بهار 🌱 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: خبر خبر 🌸وقتی پیامبر خدا 🌱با اسب می‌آمد از سفر 🌸بچه‌ها فریاد می‌زدند 🌱برو کنار خبر خبر 🌸خنده‌کنان دست می‌زدند 🌱به پا و زین و موی اسب 🌸شادی کنان داد می‌زدند 🌱ما را سوار کن روی اسب 🌸پیامبر عزیز ما 🌱افسار اسب را می‌کشید 🌸می‌گفت حالا یکی یکی 🌱سوار اسب من شوید 🌸یکی سوار می‌شد عقب 🌱یکی سوار می‌شد جلو 🌸بعد روی اسب داد می‌زدند 🌱جانمی جان برو برو 🌸از این طرف به آن طرف 🌱می‌چرخیدند تو کوچه‌ها 🌸پیامبر عزیز ما شادی می‌کرد با بچه‌ها 🌱 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: سجده‌ی طولانی 🌸پیامبر عزیز ما 🌱یک روزی بود سر نماز 🌸امام حسن ع نزدیک او 🌱نشسته بود قشنگ و ناز 🌸همین که او به سجده رفت 🌱حسن دوید کنار او 🌸دست‌ها را روی او گذاشت 🌱پرید و شد سوار او 🌸پدر بزرگ وقتی که دید 🌱حسن شده سوار او 🌸بازی و خنده می‌کند 🌱قه قه قه، هوهوهو 🌸سرش را هیچ بلند نکرد 🌱به حال سجده باقی ماند 🌸ذكر قشنگ سجده را 🌱دوباره و سه باره خواند 🌸سوار کوچک و قشنگ 🌱خیال پا شدن نداشت 🌸پدر بزرگ چه کار می‌کرد؟ سر از رو مهر برنمی‌داشت 🌱 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گربه‌ی تشنه 🌸پیامبر عزیز ما 🌱روزی به هنگام وضو 🌸گربه‌ی زیبایی را دید 🌱که ایستاده کنار او 🌸گربه حسابی تشنه‌بود 🌱شبیه ماهی تاب می‌خورد 🌸اگر کسی آنجا نبود 🌱می‌رفت و خیلی آب می‌خورد 🌸پیامبر عزیز ما 🌱نرفت جلو کنار کشید 🌸گربه‌ی تشنه مثل شیر 🌱کنار ظرف آب پرید 🌸گربه‌ی تشنه سیر شد 🌱چرخی زد و آمد عقب 🌸پیامبر عزیز ما 🌱آمد جلو خنده به لب 🌷کانال بانک شعر کودک زیر نظر مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3880648897C03e36f6737